eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
جالبه :/ هر سال میگفتن مردم برای قیمه و نذری میرن هیأت..!! امسال که آبم نمیدن :( پس چرا هیأت انقدر شلوغه ؟! یعنۍ نقدۍ حساب میکنن ؟! 😐😏 ..❌ ⓙⓞⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥 .............................. زمانی که جنگ عراق برای ایران شروع شد همه مردم جنگ را باور کردند، فهمیدند و متوجه شدند که جنگی شروع شده است. با این که همه، این جنگ را باور کردند، ولی عده محدودی از جمعیت ایران به مقابله با دشمن پرداختند! اکنون جنگی شروع شده که به مراتب از درگیری نظامی سخت تر و پیچیده تر است، چون ابزارش فرق کرده است. اگر دشمن در درگیری نظامی به دنبال فتح خاکریز و اشغال یک کشور یا قسمتی از جغرافیای آن کشور است اما در جنگ نرم دشمن، ارزش ها و اعتقادات ما را نشانه گرفته که متاسفانه خیلی‌ها آن را باور ندارند. دشمن قصد دارد در این جنگ با همان سیاست آندلسی کردن کشورها، کشور ما را به زانو در بیاورد. همان سیاستی که کشور آندلس - اسپانیای جدید- را با اشاعه فساد، فحشا و بی بندوباری در عرض مدت کوتاهی، از اسلام دور کرد و به فساد کشانید و آنجا را به یک کشور مسیحی تبدیل کرد. خداوند متعال در آیه ۱۲۰ سوره بقره می فرماید:((وَ لَن تَرضَی عَنکَ الیَهُودُ وَ لَاالنَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم..)) (خداوند به پیامبر می فرماید: هرکسی یهودیان و نصاری از تو خوشنود نخواهند شد، مگر آنکه از آیین آنها پیروی کنی). ادامه دارد... مبنع: با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا. نویسنده: ✨❣ ........................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥 .............................. همانطور که می بینیم این خواسته دیرینه دشمنان اسلام است که امّت اسلامی دست از آیین و دین خود بردارند و این کید و حیله آنها تا روز قیامت ادامه دارد و دست از اعمال پلید خود برنخواهند. ما یک جهاد اصغر داریم و یک جهاد اکبر. جهاد اصغر ما، هشت سال دفاع مقدس بود. جهاد اکبر ما، جهاد و مبارزه با تهاجم فرهنگی، جهاد بر علیه ضد ارزشها و جهاد علیه پایمال کردن خون شهداست. شبیخون فرهنگی همچون مار هفت خط و خال است و بسیار خطرناک‌تر از هجوم نظامی؛ چرا که، در هجوم نظامی طمع به خاک است و زمین، در تهاجم فرهنگی، طمع به اخلاق است و دین. هجوم نظامی ترسناک و نفرت انگیز است، تهاجم فرهنگی فریبنده و جذاب. تهاجم نظامی افراد را به دفاع و مقاومت وامیدارد، ترجمه فرهنگی افراد به استقبال، پذیرش و تسلیم. کشته این تهاجم نظامی، شهید و شهادت، دوست داشتنی؛ مرده ی تهاجم فرهنگی، پلید و نفرت انگیز. ادامه دارد... مبنع: با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا. نویسنده: ✨❣ ........................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥 .............................. در تهاجم نظامی دشمن اعلام جنگ میکند، درد تهاجم فرهنگی اعلام دوستی. در تهاجم نظامی سفیر اولین گلوله همه را متوجه خطر می کند، در تهاجم فرهنگی گاهی تا آخرین گلوله دشمن، هنوز عده‌ای شبیخون را باور نمی‌کنند. در تاجم نظامی زمین از دست می‌رود،در تهاجم فرهنگی شرف، عزت و دین. اسیران تهاجم نظامی آزاده اند، گرفتاران تهاجم فرهنگی آلوده. در آن نظامی پدر شهید عزیز است، در تهاجم فرهنگی پدر آلوده، افکنده. در تهاجم نظامی همه در پی ماه هستند، در تهاجم فرهنگی فریب خوردگان به دنبال ماهواره اند. در تهاجم نظامی شیفتگان جهاد، از خود می گذرند تا خدا برساند؛ در تهاجم فرهنگی، فریب خوردگان از خدا می گذارند تا به خود برسند. قربانیان تهاجم نظامی، شهید راه معروف ‌اند، قربانیان تهاجم فرهنگی کشته راه منکر. ادامه دارد... مبنع: با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا. نویسنده: ✨❣ ........................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ مدتی گذشت و حالِ مادر روز به روز بدتر میشد.سکوت.. خیره شدن.. چسبیدن به اتاق و سجاده.. نخوردنِ غذا.. همه و همه عثمان را نگرانتر از قبل میکرد. و من را بی تفاوتتر از سابق… عثمان مدام در گوشم از دوستِ روانشناسش میگفت و وضعیت بد مادر. و من فقط نگاهش میکردم. نگرانی برای دیگران در خانواده ی ما بی معنی ترین حس ممکن بود.. اینجا ما حتی نگران خودمان هم نمیشدیم. تا اینکه یک روز بی خبر از همه جا و دلزده از فضای سنگین خانه و خاطرات دانیال به رودخانه و میله های سردش پناه بردم. هنوز هم دانیال حل نشده ترین معمای زندگی آن روزهایم بود و کینه ایی شتری از جوانی مسلمان که این معما را در دامنِ جهنمِ خاموشِ زندگیمان گذاشته بود. افکاری پاشیده و بی نظم که بی انسجامش چنگال میکشید بر تکه ی یخ زده ی قلبم. حوالی عصر به خانه برگشتم. برقهای خانه روشن بود. و این نشان از حضور عثمان میداد. آرام وارد خانه شدم. صدایی ناآشنا و مردانه به گوشم رسید. تعجب کردم. آنجا چه خبر بود؟ بی سرو صدا به سمت منبع صدا رفتم از جایی داخل آشپزخانه. کنار دیوار ایستادم و گوش کردم. عثمان با مردی حرف میزد. مرد مدام از شرایط بد روحی مادر میگفت و با اصطلاحاتی که هیچ از آنها سردرنمیآوردم برای عثمان توضیح میداد که مادر باید به ایران برود. و عثمان با لحنی عصبی از او میخواست تا راه حل دیگری پیدا کند. راهی که آخرش به رفتن از این شهر منتهی نشود. اما مرد پافشارانه تاکید میکرد که درمان فقط برگشتن به سرزمین مادریست و بس. و این عثمان را دیوانه میکرد. ناراحت بودم. از اعتمادی که به عثمان پیدا کردم، از غریبه ایی که در خانه بود و از تجویزی که برای مادر داشت.. ایران ترسناکترین نقطه ی زمین بود. پر از مسلمان.. غوطه ور در کلمه ی خدا.. آنجا ته ته دنیا بود.. تصور سفر به آن خاک بعد از سالیان، با توجه به شرایط تبلیغاتی دولتهای غربی علیه این کشور و تصویری که پدر برایم ساخته بود، غیر قابل باور می نمود.. حتی اگر میمردم هم پا به آنجا نمیگذاشتم. هر چند که در آخرین سفر، جز زنانِ چادر به سر و مردانِ ریش دار، تجربه ی بدی در ذهنم نماند اما از آن سفر سالها میگذشت و شرایط بسیار تغییر کرده بود. حالا منشا اصلی خون ریزی و مرگ و زن کشی در دنیا، ایران بود. تا زمانی که پدر زنده بود جنایات و هرج و مرجهای ایران مدام از طریق تلوزیون و برشورهای… جنایات و هرج و مرجهای ایران مدام از طریق تلوزیون و برشورهای سازمان در خانه دنبال میشد. هر چند که هیچ وقت برایم مهم نبود اما خواسته و ناخواسته به گوشم میرسید… صدای عثمان کمی بالا رفت: (تونمیفهمی دارم چی میگم.. انگار یادت رفته که قبل از اینکه اینجوری دربه در بشم، منم رشته ی تو رو خووندم.. پس یه چیزایی حالیمه.. انقدر جریانو پیچیده نکن.. سارا نباید از اینجا بره.. اینو بکن تو کله ات.. هر درمانی .. هر تجویزی.. هر چی که فکر میکنی درسته باید همینجا انجام بشه.. تو همین شهر..) ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ مرد با لحنی پر آرامش جواب داد: (آروم باش پسر.. تو انگار بیشتر از اینکه نگران این خوونواده باشی، نگران خودتی.. اگه درسایی که خووندی یادت مونده باشه، الان باید بدونی که اون زن بیشتر از هر چیزی به دوری از اینجا و رفتن به خاک خودش احتیاج داره.. تو منو آوردی اینجا که مشکل اون زنو حل کنم یا به فکرِ علاقه ی تو باشم؟؟ ) روی زمین چمپادمه زدم. پس حرفهای صوفی در مورد عثمان کاملا درست بود. کاش دنیا چند لحظه ساکت میشد. صدای گام های تند و سپس ایست عثمان را شنیدم:( سا.. سارا.. تو اینجایی؟؟ ) پیشانی به زانوام چسباندم. دوست نداشتم چشمانِ تیره رنگش را ببینم. مسلمانها، همه شبیه به هم بودند. در هر چیزی به دنبال منفعت خود میگشتند.. محبتهای این مرد هم به خاطر خودش بود نه مهربانی های یک انسان یا مسلمانِ ترسو… عثمان رو به رویم زانو زد. صدای قدمهای آن مردِ روانشناس را شنید. در جایی در کنارِ عثمان ایستاد. بی حرف.. بی کلام.. حرکت محتاطانه و آرام دستان عثمان را روی انگشتانم حس کردم:( سارا جان.. از کِ.. کی اینجایی؟ منظورم اینکه کی اومدی؟) چقدر صدایش ترسیده و دستپاچه به نظر میرسید… نفسهایش تند بود و عمیق.. سکوت کرد. احساس کردم مردِ روانشناس بازوی عثمان را گرفت و از جا بلندش کرد:(میشه یه لیوان آب برامون بیاری؟؟) عثمان اعتراض کرد:( آخه.. ) مرد ایست داد:(هیییییس.. ممنون میشم..). رفت . با بی میلی و این و آن پا کردنی کوتاه.. مرد درست رو به رویم، تکیه زده به دیوار نشست: (ببخشید که بی اجازه وارد خونت شدیم.. تو الان میتونی با پلیس تماس بگیری و یا حتی از هر دومون شکایت کنی.. یا اینکه.. ) مکث کرد.. طولانی (یا اینکه به چشم یه دوست که اومدیم اینجا تا کمکت کنیم، نگاهمون کنی.. باز هم میل خودته..) راست میگفت.. میتوانستم شکایت کنم.. اما.. عثمان مهربانی هایش هرچند هدفدار، اما زیاد بود.. ولی من کمک نمیخواستم… ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دوستان ان شاءالله امشب ساعت ۲۳:۳۰ داریم خوشحال میشیم همراهی کنید🌸✨ j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
+یک‌روز‌به‌انتقام‌هفتاد‌و دو شمس🌕 با‌سیصد‌و‌سیزده‌قمر‌🌙مےآید... 🌷 🖤 🥀 ۱۴۴۲🏴 j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
✨ ثواب امشب هدیه به محضر امام زمان ارواحنافداه🌷 🌸
بِسمِ أَلْلّہِ أَلْرَّحْمَڹِ أَلْرَّحِيم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...🌱
زیارت-عاشورا.pdf
253.3K
پی دی اف زیارت عاشورا🦋.•° بخوانیم🙃♥️✨ #هیئت_مجازی j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم...🍂🖤
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم...🍂🖤
تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشك...🍂🖤
كیـسویِ دختـركِ منتـظرش، ریخت به هم...🍂🖤
تیـر را با سـرِ زانـوش كشیـد از چشـمش...🍂🖤
حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم...🍂🖤
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد ...🍂🖤
او كه افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم...🍂🖤
قبـل از آنیـكه بـرادر بـرسـد بـالیـنش ...🍂🖤
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم...🍂🖤
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین...🍂🖤
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم...🍂🖤