eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
و عشـــق، شروع ماجرای لبخند های شماست که با روز ، آغاز می شود... 🌷شهید محمد اسدی 🌷شهید محمد جاودانی 🌷شهید مصطفی عارفی 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🆔 @shohada_tmersad313
🌷پدر شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش می‌گوید: 🔺به من خبر دادند که حسین چریک هرشب از سنگر به بیرون می‌زند ، که گفتم مواظب حسین باشید. 🔹یک بار حاج قاسم به حسین می‌گوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد. 🔹حاج قاسم تعریف می‌کرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین می‌گوید؛ 🔹حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه می‌کنم. 🆔 @shohada_tmersad313
🖼شهیدی که تصویر امام را روی تانک صهیونیست‌ها چسباند! 🔻شهید فصیحی می‌گفت که برادران لبنانی به ما اجازه نمی‌دادند با اسرائیلی‌ها بجنگیم و لبنانی‌ها می‌گفتند شما فقط برای تبلیغ دین به اینجا آمده‌اید. اما یک شب زمانی که سربازان اسرائیلی درخواب سنگین فرو رفته بودند بچه‌های ایرانی از فرصت استفاده کردند و عکس حضرت امام خمینی (ره) را بردند و به تانک‌ها و کلاه‌های سربازان اسرائیلی چسباندند و برگشتند. 🔻شهید رضا فصیحی که مدتی در لبنان بود، بعد از بازگشت به ایران در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور یافت و خیلی زود در ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر یک به شهادت رسید. ✍🏻راوی برادر شهید 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در ۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز مبارک "یاعلی‌ ابن‌ ابیطالب" با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش در محور اهواز ــ خرمشهر ــ دشت آزادگان با هدف آغاز شد و تا سه هفته ادامه داشت. طی این عملیات غرور انگیز ۵۰۳۸ کیلومتر مربع از اراضی اشغال شده از جمله شهرهای خرمشهر و هویزه و نیز پادگان حمید و جاده اهواز- خرمشهر آزاد شد . علاوه بر این شهرهای اهواز ، حمیدیه و سوسنگرد از تیررس توپخانه دشمن خارج گردید ؛ ۱۸۰ کیلومتر از خط مرزی تأمین شد و بیش از ۱۹٬۰۰۰ سرباز عراقی به دست رزمندگان اسلام به اسارت در آمدند و مقادیر قابل توجهی مهمات و ادوات رزمی به غنیمت گرفته شد. 📍۱۰ اردیبهشت سالروز آغاز عملیات بیت المقدس گرامی‌باد 🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘ 🔰کلام شهید؛ از شهادت واهمه ای ندارم و این منتهای آرزوی ماست. در جبهه ها خداوند را مشاهده می کنم که چگونه کمک رزمندگان اسلام می شتابد و آنها را نصرت می دهد و به مصداق آیه شریفه که می فرماید: "کم من فئه قلیلة غلبت فئه کثیره" 🌷شهید محسن وزوایی🌷 ولادت: ۱۳۳۹/۵/۵ شهادت: ۱۳۶۱/۲/۱۰ 🆔 @shohada_tmersad313
🔹بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود تا جایی که عشق به شهادت تمام اعمال و رفتارش را تحت الشعاع قرار داده بود و پیوسته زیارت قبور شهدا و تجدید پیمان با ایشان را داشت و همچنین دعای دایمی قنوتش«اللّهم الرّزُقنٰا توفیقَ شَهادت فی سَبیلِک»بود. به همراه خانواده برای سال تحویل در شلمچه‌ حـضور پیدا میکرد و خـاک ‌پـاک جـبهه‌ها را می‌بویید، می‌بوسید‌ و سجده شکر خدا را بجا می‌آورد و مناجاتی ‌با خداوند در آن خلوتگه ‌شهدا داشت که دیدنی بود و بگفته‌ی فرزند بزرگوارش آنقدر اشک می‌ریخت که پیراهنش از اشک خیس می‌شد. و در نهایت در دفاع از حریم اهل بیت(س) عاشقانه سر و دست داد و چون مولایش حسین(؏) بدون سر به خاک سپرده شد. 🌷 🍃تاریخ تولد: ۱۳۵۴/۷/۱۲ 🍃تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۲/۱۰ 🍃محل شهادت: حلب سوریہ 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شادی ارواح طیبه شهدای اسلام علی الخصوص شهید سرلشگر حاج حسین همدانی صلوات... 🆔 @shohada_tmersad313
✅۲ اسفند ماه حاج قاسم سلیمانی در مصلی بابل ... ✍مهدیه رجایی‌فر دختر شهید مدافع حرم با بیان خاطره‌ای از دیدارش در اسفندماه سال گذشته با سردار شهید سلیمانی می‌گوید: " در یادواره شهدای بابل ابتدا به دیدارشان رفتم بعد از آن دلنوشته خواندم، وقتی به حضورشان رفتم ایستادند و دست‌شان را روی سینه‌شان گذاشتند من تعجب کردم و گفتم من دختر کوچک شما هستم گفتند البته که دختر کوچک من هستید... من به خاطر پدرت که چنین دختری بزرگ کرده می‌ایستم؛ خیلی برایم جالب بود که یک سردار پرابهت چگونه مرهم دل دختر شهید می‌شود.... در دیدار خصوصی که به حضورشان رسیدیم گفتم: ما دل‌مان به شما و حضرت آقا قرص است خندیدند و سرشان را تکان می‌دادند؛ گفتم از خان‌طومان و بابام خبری ندارید، ما فرزندان شهدا خیلی منتظر هستیم گفتند مطمئن باش باباتونو برمی‌گردونیم، چون گریه کرده بودم برای اینکه دلجویی کنند یک انگشتر به من و به مادرم و برادرانم دادند.. در دیدار به سردار گفتم اگر ممکن است نصیحتم کنید گفتند که برایت کتباً کنار عکس بابات نوشتم که باباتم شاهد باشه.‌.." 🆔 @shohada_tmersad313
🔴 شهید حاج قاسم سلیمانی نقل می‌کند ✍یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال‌ها به دنبالش بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می‌کرد و هم تعداد زیادی از بچّه‌های ما را شهید کرده بود را با روش‌های پیچیده اطّلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آن‌ها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود. در جلسه‌ای که خدمت رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس‌العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم «آقا چرا باید این کار را می‌کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» گفتند: «مگر نمی‌گویی دعوتش کردیم؟» بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند:«حتما دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که می‌کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی. 📙خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب «ذوالفقار» 🆔 @shohada_tmersad313
. من حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظم با بیانتان و دیدارهایتان‌ و حمایت‌هایتان با ایشان میبایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود. 🆔 @shohada_tmersad313
🕊 ❤️ 💐 روح‌الله دلش پر می‌کشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بی‌وقفه دلش برای دیگران بتپد. با آن روحیه مردم دوستی که از روح‌الله سراغ داشتم، رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود. 💐من در همین کوچه و خیابان ازخودگذشتگی‌های روح‌الله را با چشم دیده بودم. یکبار در حال عبور از بزرگراه شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی را دیدیم که با یک موتورسوار برخورد کرد. روح‌الله ترمز کرد و دیدم که به طرف موتورسوار می‌دود. هیچ‌کس از ماشینش پیاده نشد. روح‌الله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نیامد، برنگشت.» 🦋 «یکبار که با هم از خیابان انقلاب رد می‌شدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک می‌خواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمی‌رفت. روح‌الله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. 🦋 آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده‌اشک می‌ریخت و از روح‌الله تشکر می‌کرد. می‌گفت: جوان! خدا عاقبت به خیرت کند. همین دعاها روح‌الله را عاقبت به خیر کرد.» 🌷 💔
✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: 🆔 @shohada_tmersad313
تا رفت يكى، طاقت ماندن هم رفت دادند به دست يكديگر، دست دو دوست ... 📸 عكس‌نوشت: شهيدان مدافع حرم (سيدابراهيم) و (ابوعلى) در کنار تصویر شهید 🆔 @shohada_tmersad313
🌹تصویر دیده نشده از سردار دلها شهید حاج «پیامبرگرامی اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم)»: الـمُجاهدونَ فی ‌سبیلِ ‌اللهِ قُوّادُ اَهلِ الـجَنّةِ مجاهدان در راه خدا رهبران اهل بهشتند. (مستدرک،‌ ج ١١، ص ١٨) 🆔 @shohada_tmersad313
شڪ نـدارم نگاه بہ چهره هایشان عبــادت است ...✨ عبـادتے از جنسِ مقبـول بہ درگاه الهے ڪاش شفـاعتے شاملِ حالمـان شود.. شبتون شهدایی🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا