🔻 #درسی_از_رسول
💠 از زبان خودِ شهید خلیلی:
💟امیر گفت: چقدر کلاهت #قشنگه
من هم کلاهم را از سرم برداشتم و به او دادم. اتفاقا وقتی سرش کرد خیلی هم به تیپش می آمد.
💟وقتی به صورت امیر و #خنده هایش نگاه کردم، خیلی خوشحال شدم که می توانم با #بخشیدن چیز هایی که #دوست دارم، دوستانم را خوشحال کنم؛
💟حتی اگر چیزی را که می بخشم، خیلی دوست داشته باشم؛ اما حسی که از رفقایم به من منتقل میشد برایم #با_ارزش_تر بود.
📚کتاب رفیق مثل رسول
#دلم_قرصه_به_بودنت_رسول
#شهید #رسول_خلیلی🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#ڪلام_شهیدمحسن_حججی🥀
براے ولایت...🍃
ان شاالله شهادتم صدق
گفتارم راگواهـےمـےدهد..
شک نکنید ومطئمن باشید👌
راه ولایت همان راه علیست
رهبر برحق #سیدعلیست ...
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🍃🌸سپهبد شهید سلیمانی :
برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد.
🍃🌸شهید محمودرضا بیضائی:
هرکس شهید شده ، خواسته که شهید بشود شهادتِ شهید فقط دست خودش است...
#شهیدمحمودرضابیضایے
#شبتون_شهدایی
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
در عکس تو یک کربلا جاری ست آری
باید برای عاشقی بی پا و سر شد
#شهید #محسن_حججی
📆 تاریخ شهادت : ۹۶/۵/۱۸
#رفتند_تا_بمانیم
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹احترام به پدر و مادر
🔹مجموعه کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج #قاسم_سلیمانی هست
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#مکـتبحاجقاسـم🕊
بہحاجے گفتم دانشجوها را بیاوریم
براے دیدارتــون و...🍃
➕گفت: فقط بچہ حزب اللهـے ها را نیاورید،
کسانے را هم بیاورید با من حرف بزنند کہ
ما را قبـــول #ندارند...🥀
#سردار_دلها
#حاج_قاسم_سلیمانی
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
📌مدح شهید حاج قاسم سلیمانی توسط یکی از فرماندهان جبهه مقاومت فلسطین
القدس درب الشهدا
فلسطین اشغالی
فلسطين
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
🔰سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی؛
شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند.
نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند.
آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید.
#شبتون_شهدایی🌹
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
02.mp3
2.4M
🌹منم باید برم ...
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#حسینجانم♥️•°
خـرده فروش نیسـتم،
همـه را عمـده میـدهم
یکـجا جوانـےام همه
نـذر تو یا حسـین(؏)
#دلتنگ_حرم😔💔
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
4_5994772466784798198.mp3
10.45M
یاحسین این گدای گنه کار را بطلب😔💔
السلامعلیکیااباعبداللهالحسین
#التماس_دعا
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
#رهبـــرمعظـمانقــلاب
به مناسبت آغاز به کار یازدهمین دورهی مجلس شورای اسلامی:
امام راحل عظیمالشّأن، مجلس را در رأس امور دانستند؛ این را میتوان جامعترین تعبیری دانست که شأن مجلس و نیز وظیفهی آن را در یک جملهی کوتاه اعلام میکند. اگر قانون را راه و مسیر کشور به سمت قلّهها و مقصدهایی بدانیم که در قانون اساسی معیّن شده است، مجلس، متعهّد این ریلگذاری و رهگشاییِ حیاتی است.
۱۳۹۹/۳/۷
♡اَللّـٰهُـمَّ احْفَظْ سِیِّدِنٰا وَ قٰائِدِنٰا وَ وَليِّ اَمْرِنٰا اِمٰامَ الْخٰامِنِہ اي♡
به صلابت حیدریش صلوات
📿اللهُمَ صََلِ عَلي مُحَمَّدِ و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِل فَرجَهُم 📿
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
آقای قالیباف اینک گوی و میدان در دست شماست
ما مجلسی سلیمانی وار میخواهیم
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
📌ما هنوز
شهادتی بیدرد میطلبیم
غافل که شهادت را
جز به اهل درد نمیدهند ...
#معاونمهندسیرزمی_تیپامامحسن
#شهید_سردار_حمید_شمایلی
#شهادت_جزیزهمجنون۱۳۶۳
تصویر: شهید شمایلی پس از مجروح شدن در عملیات «الی بیت المقدس» سال ۱۳٦۱
در عملیات « الی بیت المقدس» چند روز قبل از آزادی خرمشهر، هنگامی که حمید با بولدوزر مشغول احداث خاکریز بود، مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجروح شد که البته پس از چند ساعت با بدن مجروح دوباره به خط مقدم نبرد بازگشت.
ژنرالی از لشکر امام حسن علیهالسلام
#شهید_سردار_حمید_شمایلی🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
📌شمایی که با آغوش باز
و با روی گشاده به طرفِ الله
و به طرف لقاءالله و به طرف شهادت
می روید ، پیروز هستید.
#فاتحان_خرمشهر
#صحیفهامام_جلد۱۶_ص۹۰
رزمندگان ما در اواخر عملیات بیتالمقدس حتی پوتین هم نداشتند که به پا کنند و با کتانی و کفشهای بسیار ساده و ابتدایی جنگیدند و خرمشهر را فتح کردند .
#خوش_غیرتها
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
به امید مجلسی در شأن حاج قاسم
وصیت شهید سلیمانی به سیاسیون:
شرط اساسی احراز مسئولیت در جمهوری اسلامی اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه است. ولایت عملی مخصوص مسئولینی است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!
#مجلس_یازدهم
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
📌تنها کسی که شهید دارابی گوش به فرمانش بود...
دم خداحافظی گفت که راهی سوریهام. ناراحت و کلافه گفتم:حسین تو چرا حرف هیچکس را گوش نمیدهی؟
کجا میروی؟
مگر تازه نیامدهای!؟
حداقل بگو به حرف چه کسی گوش میدهی؟
جواب داد مادر من فقط به حرف رهبرم گوش میدهم آقا دستور بدهد جانم را هم برایشان میدهم.
وصیتی به بچه حزباللهیها میکنم و آن هم این است که: در قبال انقلاب احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشهای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند.
#شهیـدمدافعحرمحسیندارابے🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
[#خاطراتــــیکرزمنده🕊]
👈 از شهیـــد آوینـے پرسیدند [ شهدا ] چہ ویژگے خاصے داشتند کہ بہ ایــن #مقام رسیدند..؟
➕گفت: یکے را دیدم سہ روز در هواے گرم در خط مقدم جبهـہ روزه گرفتہ بود
هـر چہ ازاو سوال کردم برادر روزه مستحبـے در این شرایط جائز نیست خودت را چرا اذیت میکنــے جوابــ نداد...🌱
وقتــے [ شهیــــد🕊 ] شد دفترچہ خاطراتش را ورق میزدم نوشتہ بود خب آقا مجید یک سیب اضافـہ خوردے جریمہ میـــشوی سہ روز روزه میگیرے تا[ #نفس ] ســرکش را مهار کرده باشے..!
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
⚘﷽⚘
📌شهیدانه
روبروے عکست ايستاده ام و به نگاهت خیره مانده ام
تو هم چشمهايت مدتهاست به من خيره شده و من مثل كودكے لجباز به هر سو ميدوم تا به خيال خودم ديگر تحت تعقيب چشمهايت نباشم...
گم ميشوم ميان دلبستگےهاے روزانه ام
و با چشمهايے اشك آلود ، دوباره به التماس يك نگاه ديگر بر ميگردم سمت تو
دوباره نگاهت را به زندگے ام گره ميزنے
راه روشن ميكنے برايم
و من دوباره لجبازےهاے كودكانه ام را از سر ميگيرم و غفلت زده خودم را به جاده خاكے ميزنم...
حس يك كور محروم از روشنايے رهايم نميكند
نمےبينم تورا
و اين درد دارد
اينطور نمےشود هنوز عاشق نشده ام
هنوز فاصله دارم تا مرد ميدان عشق شدن
براے همين است كه معنے نگاه هايت را نميفهمم
گم شده ام
چون تورا گم كرده ام
بايد فكرے به حال اين دل کرد كه فقط مدعے عشق است
وگرنه اين دل كجا و...
رسيدن به قافلهے عشق كجا ؟
شرط عشق "جنون" است ما که ماندیم "مجنون" نبودیـم
« یاحبیب الباکین»😔
#رفیقشهیدممرادریاب
#شهیـدمحمدرضادهقانامیرے🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313