eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 ....! 🌷چند روز بود که برق زاغه مهمات قطع شده بود و هر كـسى می‌ رفت دنبالش تا آن را وصل کند دست خالی برمی ‌گشت. کار خود غلام بود که آستین بالا بزند. آخرش فهمید کابلی که برق را منتقل می‌ کند در مسیر قطع شده است. 🌷خودرو که آمد خودش پشت وانت ایستاد و به راننده گفت: "برو تا ببینم کجای کابل صدمه دیده است." که راننده ناخودآگاه در ادامه مسیر از جاده خارج شد و غلام از روی وانت با سر به زمین خورد شد. غلام را سوار آمبولانس کردند تا به اندیمشک ببرند اما پل کرخه را آب برده بود. 🌷....آمبولانس چاره‌ ای نداشت تا از طریق جاده «عبدالخان» غلام را به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک برساند. در همین رابطه محسن اسدی می‌ گفت که: "من عقب آمبولانس بودم و نگران غلام. مسیر طولانی بود و غلام درد می‌ کشید اما چیزی نمی‌ گفت. 🌷در مسیر چندین بار از شدت درد از جا بلند شد و گفت: محسن نرسیدیم؟" غلام را به بیمارستان شهید کلانتری رساندند اما کار از کار گذشته بود و با تمام تلاشی که پزشکان کردند؛ غلام روز ١٩ اسفند ماه ٦٦ از کرخه پرکشید. 🌹خاطره اى به ياد شهيد ٢٧ ساله غلامرضا زعفرى از استادان گشایش «معبر تعجیلی» راوى: رزمنده ى دلاور جعفر طهماسبى از پیشکسوتان تخریبچی لشکر ١٠ سید الشهدا (ع) منبع: وبسايت موزه انقلاب اسلامى دفاع مقدس 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 (٢ / ١) .... 🌷در يك صبح پاييزى سال اول جنگ، عقربه هاى ساعت، حدود ٧ را نشان مى داد؛ هنوز دقايقى از ورودم به گردان نگذشته بود كه برنامه پروازى، اعلام شد. چهار فروند هواپيماى «اف ـ ٤» در يك دسته پروازى به رهبرى جناب محققى در برنامه قرار گرفته بودند. در اين مأموريت من ناوبر و خلبان كابين عقب هواپيماى شماره ٢، (هواپيماى جناب ياسينى) بودم. 🌷ساعت ٨ صبح به اتاق توجيه رفتيم، در آنجا مسير رفت و برگشت و ارتفاع پرواز در طول مسير تعيين شد و توسط ليدر دسته گفته شد كه هدف؛ تانكرهاى سوخت رسان وسايل موتورى دشمن است كه از طريق مرز كويت آورده و در منطقه اى به نام «صفان» نزديك يك قهوه خانه در زير نخلها استتار كرده اند كه به راحتى هم قابل شناسايى نيست. 🌷....بايد نزديك هدف ارتفاع را كم كنيم تا به وضوح قابل شناسايى باشد. ما بعد از توجيه، اتاق را ترك كرده و به سوى پرنده هاى آهنين خود حركت كرديم. در مسير با رضا صحبت مى كردم كه در بين صحبت گفت: آقا مسعود! ناراحت كه نيستى، با من هم پرواز مى شوى؟! _راستش را بخواهى از خدامه كه هميشه با شما هم پرواز شوم. _شما مى دانيد، اگر هواپيما عيب بياورد، من پرواز را لغو نمى كنم؟! _به همين دليل است كه دوست دارم با شما پرواز كنم!! 🌷شهيد ياسينى از جمله كسانى بود كه اگر هواپيما عيبى به غير از موتور و هيدروليك مى آورد پرواز را لغو نمى كرد. هنوز به سر باند پروازى نرسيده بوديم كه دو فروند از چهار فروند عيب آوردند و به آشيانه برگشتند. فقط هواپيماى شماره يك (جناب محققى) و شماره دو (جناب ياسينى) به هوا برخاستند. در آسمان گردشى كرده و از روى خليج فارس پرواز را ادامه داديم و آنگاه از نزديك مرز كويت (جزيره بوبيان) حركت كرده و از غرب فاو به هدف نزديك مى شديم. 🌷نزديك ظهور بود و لكه هاى ابر پراكنده در هوا به چشم مى خورد. خورشيد از پس اين لكه هاى ابر حالت زيبايى پيدا كرده بود و ما غرق تماشاى اين طبيعت زيبا بوديم. چون اطلاع داده بودند كه در آن منطقه پدافند ضدهوايى نيست، ما زياد دقت نمى كرديم كه يك لحظه شليك ضدهوايى به طرفمان شروع شد.... .... 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 (٢ / ٢) .... 🌷....ليدر دسته (جناب محققى) خيلـى حساس بود. با ديدن اين صحنه خيلـى ناراحت شد و گفت: شماره ٢ من دور مى زنم. با اين ضد هوايى كار دارم. رضا هم در جوابش گفت: من هم يك گردشى انجام مى دهم تا بال در بال هم بريم. جناب محققى برگشت و يك رگبار با مسلسل هواپيما به سوى اين ضد هوايى خالى كرد، به طورى كه خدمه و تكه هايى از توپ ضدهوايى به هوا پرتاب شدند. سپس برگشتيم و راهمان را ادامه داديم.... 🌷وقتى كه به نزديك هدف رسيديم، ارتفاع را كم كرديم تا لاى نخلها را جستجو كنيم. دو ثانيه نگذشته بود كه شماره يك گفت: شماره ٢ هدف زير اين نخلهاست. ما هم به دقت نگاه كرديم، ديديم حدود ٤٠ دستگاه كاميون حامل سوخت، نزديك قهوه خانه به رديف قرار گرفته اند. بعد از شماره يك، ارتفاع مناسب را گرفته و به سوى هدف شيرجه زديم و بمبها را رها كرديم. 🌷در چشم به هم زدنى آنجا را به جهنمى تبديل كرديم. پس از بمباران آنچنان حجم دود و آتش منطقه را فرا گرفته بود كه مجبور شديم سريع گردش كرده و از آنجا دور شويم تا دود ناشى از سوختن تانكرها ما را با مشكل مواجه نكند. پس از انجام يك مأموريتِ موفقِ ديگر سالم به پايگاه برگشتيم. 🌷وقتى از هواپيما پياده شديم، گفتم: آقا رضا! من مى دانستم كه اگر با شما باشم دست خالى بر نمى گردم. با خنده گفت: مسعود! هندوانه زير بغلم نگذار، همه كارها دست خداست، ما چه كاره هستيم. اين در حالى بود كه دو روز بعد رسانه ها اعلام كردند هنوز عراق با كمك كويت نتوانسته است آتش آن منطقه را مهار كند....!! راوى: سرهنگ خلبان مسعود اقدم 📚 برگرفته از كتاب "پروازهاى من و رضا" 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادی هم کنیم از شهید فتنه88، شهید مهدی رضایی 💠رویای صادقه | دوست شهید | 🌷سومین سالگرد شهادت مهدی، در منزلشان هیات داشتیم. روضه سلام الله علیها خواندم و گریزی هم به روضه امام مجتبی علیه السلام زدم و این شعر معروف: « اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه » را خواندم. 🌷ناگهان صدای ناله و فریاد یکی از دوستان بلند شد !... فردا با من تماس گرفت و گفت باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم. بعد از احوال پرسی علت ناله زدنش را پرسیدم. 🌷گفت:« شب قبل از مراسم خواب مهدی را دیده بودم. در خواب به او گفتم: خبر داری فردا شب درخانه شما برنامه داریم؟ مهدی گفت: بله، میدونم . 🌷گفتم: خودت هم هستی؟ مهدی گفت: اگر روضه خوان، شعر « اخر یه روز شیعه برات ... » را خواند بدان من در مجلسم ... » مهدی خیلی بود ... . 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_479550733734117564.mp3
3.94M
🔻 قرآن کریم 🔸به روش تندخوانی (تحدیر) 🔹با صدای استاد 🆔 @shohada_tmersad313
🍃❤️🍃 ڪويرِ تشنه ی دلم گرفت ، جان تازه‌اے به لطف بارشے از آن نگاه آسمانےات❤️ رفیــق‌آسمونے‌🍂 متبرڪ به ❤️ 🆔 @shohada_tmersad313
: در دیدم که یک نامه به من دادند. نوشته بود: آقای به عنوان درهای منصوب شد.🌹🍃 پایین نامه هم حضرت زینب سلام الله علیها بود☺️🍃 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 ، ! 🌷....شب بيستم فروردين سال ۶۲ در منطقه فكه شمالى، عمليات پيچيده والفجر يك را شروع كرديم. اين بار هم در قالب «سپاه ۱۱ قدر» تحت مسئوليت قرارگاه عملياتى «نجف اشرف» به فرماندهى برادرمان «عزيز جعفرى» وارد عمل مى شديم. سپاه ۱۱ قدر چنانكه عزيزان لابد مى دانند، شامل لشكرهاى ۲۷ محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ٣١ عاشورا و تيپ ۱۰ سيدالشهداء (علیه السلام) بود. 🌷لشكر ۲۷ به فرماندهى شهيد «چراغى»، لشكر ۳۱ به فرماندهى برادرمان «مهدى باكرى» و تيپ سيدالشهدا (علیه السلام) هم به فرماندهى برادرمان «كاظم رستگار». ما هم در رده مسئوليتى خودمان [فرماندهى سپاه قدر] در خدمت اين عزيزان و برادران پاك و شجاع بسيج بوديم. بنده به جرأت مى گويم؛ سردار عزيزمان رضا چراغى، در اين عمليات از همه چيز خودش مايه گذاشت.... 🌷از روز ۲۳ فروردين به بعد كه كار گره خورد، رضا سه شبانه روز نخوابيده بود و عمليات را در محدوده لشكر ۲۷ هدايت مى كرد. نيمه شب ۲۶ فروردين آمد و گفت: «حاجى جان، مى خوام خودم برم خط مقدم، منتها چون رعايت شئون فرماندهى به ما تكليف شده، خواستم از شما اجازه بگيرم.» هر طور بود، رضا را قانع كردم آن دو، سه ساعت باقى مانده تا وقت اذان صبح را، پيش ما بماند و استراحت كند. 🌷آن شب پيش ما ماند و دو سه ساعتى خوابيد. اذان صبح روز ۲۷ فروردين [٦٢] كه بيدار شد، بعد از خواندن نماز، ديدم شلوار نظامى نويى را كه در ساكش داشت، درآورد و پوشيد. با تعجب پرسيدم: آقا رضا، هيچ وقت شلوار نظامى نمى پوشيدى، چى شده؟ با لب هايى خندان به من گفت: «با اجازه شما، مى خوام برم خط مقدم.» گفتم: احتياجى نيست كه برى اون جلو، همين جا بيشتر به شما نياز داريم. ناراحت شد. به من گفت: «حاجى جان، مى خوام برم جلو، وضعيت فعلى خط رو بررسى كنم. الان اونجا، بچه هاى لشكر خيلى تحت فشار هستند.» 🌷....در همين اثناء از طريق بيسيم مركز پيام، خبر رسيد كه لشكر يك مكانيزه سپاه چهارم بعثى ها، پاتك سختى را روى خط دفاعى بچه هاى ما انجام داده است، رضا رفت. چند ساعت بعد خبر دادند: فرمانده لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، كماندوهاى بعثى را مى زند. همين خبر، نشان مى داد وضعيت آنجا براى بچه هاى ما تا چه حد وخيم شده است. گوشى بيسيم را برداشته و شروع كردم به صدا زدن برادر چراغى.... 🌷مدام مى گفتم: رضا، رضا، همت- رضا، رضا، همت! ناگهان يك نفر از آن سر خط گفت: «حاجى جان، ديگر رضا را صدا نزنيد، رضا رفته موقعيت كربلا» ... و من فهميدم رضا شهيد شده است. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده نبرد والفجر يك، سردار شهيد رضا چراغى و سردار خيبر شهيد محمدابراهيم همت (روايت «همت» از «چراغى») منبع: برگرفته از نوار سخنرانى در مراسم تشييع شهيد چراغى_تهران 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 !! 🌷حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌ آمد اما می‌ گفت: چطور کولر روشن کنم وقتی بچه ‌ها در جبهه زیر گرما می‌ جنگند!! 🌷هر کس می‌ آمد مصطفی می‌ خندید و می‌ گفت: غاده دعا کرده من تیر بخورم و دیگر بنشینم سر جایم. آن شب قرار بود در تهران بماند. قرار نبود برگردد. گفت: من امشب به خاطر شما برگشته ‌ام. گفتم: نه مصطفی تو هیچ وقت به خاطر من برنگشته ‌ای برای کارت آمدی!! 🌷....با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم به خاطر شما از احمد سعیدی بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم هواپیما نبود. تو می‌ دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده ‌ام ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم.... 🌹خاطره اى به ياد شهيد دكتر مصطفى چمران 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ از مردم می‌خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند،💠❣ که راه ما ✌️ است....🍃 🌹  🆔 @shohada_tmersad313
💛رهبرانقلاب: 🔷هر یک نفری که روز قدس توی خیابان می‌آید، 🔶 به سهم خود دارد به امنیت کشور و امنیت ملت و حفظ دستاوردهای انقلابش 🔹کمک میکند. 🆔 @shohada_tmersad313
🌹 شهید خرسند 🌹 دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی آن شب قدر که این تاره براتم دادند 😔😔😔😔 کازرون
🕊🍂 🍂🕊 🖋 شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود، این سه واحد را قبلاً برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند، بعضی از دوستانش گفته بودند: چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می‌رسونیم. ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک می‌تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس‌هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد، قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند. منبع: کتاب "یادت باشد" 🌷 🕊🍂 🍂🕊 🖋 شانزده هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحد مانده بود، این سه واحد را قبلاً برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند، بعضی از دوستانش گفته بودند: چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می‌رسونیم. ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک می‌تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس‌هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوقش شبهه ناک نباشد، قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند. منبع: کتاب "یادت باشد" 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🍂 🍂🕊 ✍ ماه رمضان‌ ها امکان نداشت یک روز بیدار شوم و نبینم سحری را آماده کرده است. می‌گفت تو بخواب و استراحت کن، سحری بامن. امسال یک روزهایی وقت سحر حس می‌کنم که تکانم می‌دهد تا مبادا خواب بمانم. من بهترین زندگی را با شعبان تجربه کردم. هیچ کمبودی با بودن او نداشتم. اگر او را ببینم می‌گویم چرا من را گذاشتی و رفتی! کاش کنارم می‌ماندی و با هم شهید می‌شدیم.. آخرین دیدارمان در معراج_شهدا بود. وقتی چهره ‌اش را دیدم گفتم حاجی باعث سربلندی و افتخارمن شدی. دوست داشتم برای روزی که قدس فتح خواهد شد، بودی و می‌جنگیدی و آزادیش را می‌دیدی. این تمام حرف من بود بر سر پیکرش. 🖋 راوی:همسرشهید 🌹 🆔 @shohada_tmersad313