🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
+روزهایے ڪه از مغازهے بابا زود برمےگشت، مےرفت پایگاه بسیج مسجد.
_ خانه هم ڪه مےرفت، سرش به ڪار خودش گرم بود. یڪ گوشه مےنشسٺ و یا قرآن مےخواند یا درس. خیلے اهل حرف زدن از این طرف و آن طرف نبود.
+ پس از شهادٺش، دوسٺان مسجدےاش آمدند براے تسلیت گفٺن به مادرش.
_ گفٺند: خوشبهحال شما ڪه یک همچین حافظ قرآنے را تقدیم اسلام ڪردهاید. مادر ٺازه آنجا فهمید پسرش حافظ قرآن بوده...
شـــــهید حسن قامٺ
[«فرمانده! فرمان قهقهه!» ص42]
🆔 @shohada_tmersad313
4_5809700388969907681.mp3
1.41M
🌹شهید گمنامـ🕊 سلام🌹
🌹خوش اومدی مسافر من🌹
🌹خسته نباشی پهلوون🌹
🌹پرستوی مهاجــــر من🌹
🌹صفا دادی به شهرمون🌹
مجتبی رمضانی🎙
🆔 @shohada_tmersad313
#لحظه_ای_باشهدا...🍃
مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازشڪار و بـےتفاوت .
متأسفانہ جوانانی ڪه شناخت ڪافی از اسلام ندارند و نمےدانند برای چہ زندگی مےڪنند و چہ هدفی دارند و اصلا چہ مےگويند بسيارند .
ای ڪاش به خود مےآمدند .
از طرف من بہ جوانان بگوئيد چشم شهيدان و تبلور خونشان بہ شما دوختہ است ، بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد .
[ #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت...♥️]
🆔 @shohada_tmersad313
شهید حاج آقا #مرتضي یکی از فرمانده های قَدَر ایرانی در سوریه بود.🍃
فکرش خیلی خوب کار می کرد همیشه به قدرت تحلیل استدلالهای منطقی اش غبطه میخوردیم.🙂👌
🔴انقدر نظراتش در رد طرح های عملیاتی مجاب کننده بود که خیلی از مواقع سرداران طرح های حاج مرتضی را اجرا می کردند و نتیجه هم موفقیت آمیز میشد.✌️
🌕ولی شهید مسیب زاده خودش رو فقط فرمانده ایرانی ها #نمیدانست🙂.
دقیقا همان اندازه که برای همرزمان هم وطنش، از مقامات بالاتر اموراتشان را مطالبه می کرد، برای نیرو های
#فاطمیون افغانی و
#زینبیون پاکستانی
هم اموراتشان را مطالبه و پیگیری مداوم میکرد👌. حتی بعد از بازگشت به ایران به وضعیت خانواده هایشان نیز رسیدگی میکرد و میگفت. "اینها مظلوم تر و محروم ترند...💔❤️
#شهیدمدافعحرم
#مرتضےمسیبزاده🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#پرواز_همانطور_كه_بايد....
🌷رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد (محمدرضا تورجی زاده) فکر می کردم. یادم افتاد در ایام کربلای ٥ یک بار با محمد صحبت می کردم. حرف از شهادت بود. محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن يا زهرا (س) است. من هم فرمانده گردان يا زهرا (س) هستم!
🌷....نمی دانم چرا یك دفعه یاد این حرفها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یک دفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود! به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه. دل توی دلم نبود. همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد. با این حال به خودم دلداری می دادم.
🌷می گفتند: محمد تورجی شدید مجروح شده. رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره برادر محب خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد. به چشمان هم خیره شدیم. برادر محب سرش را به علامت تأييد تکان داد. بعد در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت: تورجی هم پرواز کرد!
🌷آری محمدرضا پرواز کرد؛ همانطور که گفته بود و همانطور که باید! همچون مادرش زهرا (س) پــهلـو... بـــازو...
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد محمدرضا تورجى زاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
....#يكى_چشمش_را_درآورد!
#يكى....
🌷در شاخ شمیران کار دیده بانی و تعیین مسیر انجام شد. لشکر ۲۷ هم در اینجا منطقه هایی برای شناسایی دارد. شب اول که رفتند قسمتهایی را شناسایی کنند به پای کوه که رسیده بودند بی رمق شده بودند.
🌷....از بس که این مسیر برایشان طاقت فرسا و سخت بود. دیشب هم آقای سوهانی و سید ابوالفضل حسینی از گروه آنها در مله سور اسیر شدند. بقیه گروه آنها به عقب برگشتند ولی آنها برنگشتند و راه کار، قفل شد. با اسیر شدن این افراد این محور یا معبر قابلیتش را از دست داد.
🌷بایستی استحمام می کردیم. بچه ها گفتند که؛ روستای شیخ کریم در نزدیکی شیخ صله بچه های جهاد زحمت کشیدند و سه تا دوش گذاشته اند و یک سرحمام و رختکن هم دارد. چند نفری داخل سرحمام رفتیم که لباس عوض کنیم. هیچکدام از ما حساسیتمان برانگیخته نشد. نمی دانستیم که ممکن است بقیه متعجب شوند.
🌷یکی از بچه های فردوس دستش قطع بود که ما به او «آقای دست غیب» می گفتیم. وقتی لباسش را درآورد دستش را داخل کمد گذاشت، آقای اکبر مقدسی، پایش را درآورد و آنجا گذاشت. یکی چشمش را در آورد. حاج ابراهیم حقیری هم که لی لی می کرد تا راه برود. دو، سه تا سرباز که آنجا بودند، قدری متعجبانه نگاه کردند و سریع بیرون رفتند.
راوی: رزمنده دلاور حاج حسین امیری
منبع: سايت مشرق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
.
↯هفتاد و دو تن تنها، هفتاد و دو بی همتا
در مجلسی از عشاق از مکتب عاشورا
خون را به بهای عدل از خویش خجل کردند
مظلوم سفر کردند مانند حسین مولا
#سرچشمه_خون
🆔 @shohada_tmersad313
*به گمنامی امروزشان نگاه نکنید! روزی نامدار و نامآور شهر و دیار خود بودند! به این ۴ تکه استخوان نگاه نکنید! روزی رعناترین جوانان نسل خود بودند! یکیشان دانشجو بود و آن دیگری کارگر! یکی شاگرد بازار بود و دیگری از طلاب علوم دینی! و یکی هم لابد کشاورز و بچه دورافتادهترین روستاها! جنگ اما آزمون مردان خدا شد تا این لالههای میهن، دست از جان شیرین بشویند! یا باید وطن را تکهتکه میدیدند یا باید تن خود را! انتخابشان دومی بود! رفتند! با کولهباری از ایمان! یکیشان شهید فتحالمبین شد و پیکرش ماند در دشت عباس! یکیشان با قایق عاشورا ماند در دل گل و لای هور! یکیشان مجنون خورشید جزیره شد! یکیشان رملنشین وادی مقدس فکه شد! و هر یک، جایی و جبههای! حالا اما به همت بچههای تفحص، باز هم گروه دیگری از این مردان آسمانی به شهر برگشتهاند! از آن روز که ما حتی برای تهیه سیمخاردار هم مشکل داشتیم، تا امروز که سامانه سوم خردادمان دنیا را مات و مبهوت کرده؛ از آن روز که در گیر و دار تیر و ترکشهای ۲ کربلای ۴ و ۵ بودیم، تا امروز که به همان راحتی مشهد، کربلا میرویم؛ از آن روز که در کوچههای تنگ و تاریک باید دنبال توپ هفتسنگ میدویدیم، تا امروز که معروف اول والیبال دنیاییم؛ از آن روز که تجهیزات پزشکیمان بعضا کفاف جراحت رزمندگان غیورمان را نمیداد، تا امروز که در سلولهای بنیادی و نانو و مغز و اعصاب و قلب، مفتخر به عالیترین پیشرفتها هستیم؛ از آن روز که هر شب، موشک میخوردیم، تا امروز که فوق مدرنترین و گرانترین پهپاد کاخ سفید هم ذیل قدرت نظامی ما تعریف میشود؛ همه و همه را مدیون همین شهداییم! هر جا دختر و پسر ایرانی، خوش میدرخشد و پرچم مقدس وطن را بالا میبرد، این از صدقهسر جوانانی است که دست از جان شیرین شستند و رفتند! نمیگویم مشکل نداریم لیکن نیک اگر بنگری، همه مشکلاتمان از فاصلهای است که میان ما و شهدا افتاده! اگر در حوزه رعایت بیتالمال و مراقبت از اخلاق اقتصادی، گاه روبهرو با اخبار روی مخی چون فیشهای نجومی میشویم، این یعنی جدایی فلان مسئول و بهمان متصدی از شهدایی که با پوتین پاره میجنگیدند تا اندازه یک پوتین، یک لباس، یک قاشق و یک بشقاب، کمتر از سفره انقلاب بردارند!*