🌷🌷🌷
شهید امیر حلم زاده/ بیست و ششم مرداد 1339، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش عباس و مادرش سلطان نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. کارمند روابط عمومی سپاه بود. سال 1359 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.
به عنوان خبرنگار و عکاس در جبهه حضور یافت و در مریوان هنگام تهیه عکس و خبر بر اثر بمباران هوایی و قطع پا، مجروح شد. هجدهم آبان 1362، در بیمارستان شیراز بر اثر عوارض ناشی ار آن به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
📜فرازی از وصیت نامه
لازم به تذکر یا توصیه می دانم اینکه هر گاه بقصد زیارت مرقد شهداء به بهشت زهرا می آیید و اگر جسد من در این مکان مقدس دفن شد ابتدا بیاد حمزه (ع) عموی گرامی پیامبر اکرم (ص) به بالین شهید مظلوم آیت ا.... بهشتی بروید و به یاد حمزه و به یاد حسین (ع) بر مزار 72 شهید انقلاب اسلامی گریه کنید آنگاه در برابر آن همه عظمت و ایثار این یاران وفادار امام اگر مرا لایق دانستید به سر خاک من بیائید .
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
🔰آخرین اعزام
مادرم درباره آخرین اعزام پدرم این گونه تعریف میکند و من هم این را برای شما بازگو میکنم. یک و نیم ساله بودم که بیماری سختی گرفتم؛ باید مرا به بیمارستان میبردند. برای پدرم مأموریتی پیش آمد که باید به جبهه میرفت، مادرم اصرار میکرد که این مأموریت را نرود. اما پدرم میگفت الان خداوند مرا امتحان میکند که خانوادهام را بیشتر دوست دارم یا خداوند را. پدرم بعد از اعزام به این مأموریت به شهادت میرسد.
فرزند شهید حلمزاده یادآور شد: به نظرم تصمیم پدرم و دیگر پدران این سرزمین، امروز سرزمینی امن برایمان ساخته است.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
#رفاقت_به_سبک_تانک🤣
#جشن_پتو🌈
قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچههای چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم!!!
یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟🤨🤨🤨😂😂😂
واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچهها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.
😱😱😳😳😳
اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمیشد کرد. گفت: حاج آقا بچهها یه سوال دارن.
گفت: بفرمایید و ....
یه مدت گذشت، داشتم از کنار یه چاد رد میشدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ..😆😂
🆔 @shohada_tmersad313
#عاشقانه_ای_با_شهدا 🌹
همیشہ یڪ تبسم زیبا داشت. وارد خانہ کہ مے شد، قبل از حرف زدن لبخند مے زد. عصبانی نمے شد.💕💕💕
صبور بود. اعتقادش این بود کہ این زندگے موقت است و نباید سر مسائل کوچڪ خود را درگیر کنیم.💞💞💞
گاهے وقتها از شدت خستگے خوابش نمے برد. یڪ روز مشغول آشپزے بودم، علے هم کنار دیوار تکیہ داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقہ بعد آب و غذایے براے او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده. ولے با همین وضعیت خیلے از مواقع کمک ڪار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمے داد کہ هر شب از خواب بلند شوم و بہ بچہ برسم. مے گفت: یڪ شب من، یڪ شب شما..
#شهیدعلیرضاعاصمی🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷
شهید محمد حسین زمردیان در سال 1346 در خانواده ای متدین و مذهبی پا به عرصه گیتی نهاد و از اوان کودکی با علاقه وافر به مکتب پرافتخار اسلام رشد یافته و در دامان مادرش بسیاری از دستورات دینش را آموخت و پدر و مادر او در جهت تربیت صحیح و رشد اسلامی او بسیار کوشش نمودند.
شهید محمد حسین دوره ابتدایی را در مدرسه علوی به پایان رساند و سپس در مدرسه پیام و امام به تحصیل خود ادامه داد و ایشان در زمان انقلاب در سال 57 در حالیکه 11 سال بیش نداشت در پخش اعلامیه نوار و شعار نویسی و نیز تظاهرات فعالانه شرکت میکرد و در این راه نیز عاشقانه میکوشید و احساس خستگی نمیکرد ایشان هنگام بازگشت حضرت امام به وطن بسیارکوشا و بی باک بود.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
👆👆👆
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی همانند این اقیانوس انسانهای مسلمان در حفظ دستآوردهای انقلاب کوشش میکرد و از آن جمله در بسیج مسجد فعالانه شرکت داشت و شبهای بسیاری را تا صبح به پاسداری مشغول بود در برخورد با منافقین و لیبرالهای از خدا بیخبر و تمامی دشمنان انقلاب اسلامی با شرکت در تظاهرات و افشاگری بسیار کوشا بود.
هنگامی که جنگ تجاوزکارانه صدام کافر علیه ایران آغاز شد همیشه در التهاب بود و آرزوی شرکت در جنگ و جهاد در راه خدا را بسیار داشت با اینکه سن کمی داشت اما مرتب از پدر و مادر خود میخواست تا اجازه بدهند او نیز همچون رزمندگان دلیر اسلام به جبهه رفته و برای خدا و به خاطر دفاع از مملکت اسلامی با کافران بجنگد.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷