eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
خوب دوستان خيلي خوشحال شدم باهم آشنا شديم 😊😍🌷 مواظب خوبيهاتون باشيد ، نماز اول وقت يادتون نره، و پيرو ولايت فقيه باشيد و هيچ وقت رهبر رو تنها نزاريد😍😊🌹 ياعلي ✋ 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص شهید 💠 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج𓬨 ✨ یاعلی🖐 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷 «ڪـ🕊ـبوتران خمینـے» 🌹شهید داود جــوادے (به مناسبتــ شهادتــ ایشـان) •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 🌹شهید: داود جوادے علے آبادی ▫️نام پدر: حبیب اله ▫️نوع عضویت: سرباز ژاندارمری ▫️تاریخ تولد:1341/08/01 ▫️تاریخ شهادت:1362/07/09 ▫️محل شهادت: پاسگاه حسین آباد سنندج ▫️محل خاڪسپارے: علی آباد ڪویر •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷 🌹داود جوادي در اوايل آبان سال 1341 در خانواده­ای كشاورز و مستضعف در روستاي علي­ آباد كوير شهرستان آران و بيدگل متولّد شد، در دامان پرمحبّت مادري پاك‌سرشت و عفيف و تحت سرپرستي پدري زحمت‌كش و باايمان تربيت شد و كودكي خود را با شنيدن الفاظ محبّت ­آميز پدر و مادر گذراند. ایشان در سال 1348 به دبستان دولتي علي­ آباد راه يافت و به تحصيل مشغول گرديد و تا اخذ گواهينامة ششم ابتدایي خاطراتي از حُسن نجابت و رعايت ادب و حُسن اخلاق از خود به جاي گذاشت به طوري‌كه معلّم­ها و همكلاسي­هايش فريفتة اخلاق و رفتار وي بودند و از او تمجيد مي­نمودند. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆 داود در سال 1353 پس از دريافت گواهينامة ششم، به علّت فقر و عدم تمكّن مالي، ترك تحصيل و براي آموزش علوم قرآن در منزل يكي از معتمدين روستا به نام حاج سيّد جواد حسيني به فراگيري قرآن پرداخت. در سال 1355 در سن چهارده سالگي براي تأمين مخارج زندگي و كمك به پدر و مادر به كار چلّه­ دواني مشغول شد، بعد از دو سال براي شغل مناسب­تري نزد استاد كاشي‌كارے مشغول و تا اوايل سال 1360 به فنون كاشي‌كاري آشنا گرديد. او در مجالس و محافل سوگواري شركت فعّال داشت و بیشتر مواقع نمازش را در مسجد مي­خواند. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆 در دوران انقلاب در تظاهرات شركت فعّال می­نمود تا این­که در 15 آذر 1360 به خدمت مقدّس سربازي اعزام گرديد و در پادگان آموزشي اصفهان، آموزش نظامي را فرا گرفت و سپس به پاسگاه ژاندارمري نطنز مأموريّت يافت؛ سپس به حومة نطنز در پاسگاه­هاي بادرود و خالدآباد و سپس مدّتي به طَرق نطنز منتقل شد و تا تاريخ 1361/10/15 در آن منطقه انجام وظيفه نمود. داود اواسط دي ماه، جهت حفاظت از ميهن و به منظور جلوگيري از تجاوز منافقين به منطقة كردستان اعزام شد. ابتدا به شهر سنندج و سپس به پايگاه حسين­ آباد منتقل گرديد. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷 🔰شهادتـ🕊ــ در تاريخ 1362/06/24 به پايگاه شهيد خطيبي در چهل كيلومتري شهر سنندج اعزام می­شود، در اين مدّت نيز با پدر و مادرش مكاتبه مي­كرد. وي حدود يك ماه قبل از شهادتش با استفاده از مرخّصي جهت ملاقات پدر و مادرش به خانه برگشته بود و در اين مدّت پدر و مادرش به علّت اجرای سنت اسلامی به وي پيشنهاد ازدواج دادند که جواب داده بود با اين شرايط فعلي نمي­توانم ازدواج نمايم. داود در مورّخ 1362/07/9 در يكي از جاده­هاي منطقه به اتّفاق چند نفر از همرزمانش هدف گلوله دشمن قرار گرفت و با اصابت چند گلوله به ایشان، در سن 21 سالگي به شهادت نائل گرديد. جنازه داود از منطقة كردستان به كاشان و پس از تشييع در قبرستان امامزاده عبّاس(ع) علي ­آباد دفن گرديد.  •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم بزرگواران 😊🖐 فدایی حضرت زینب سلام الله شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی هستم، در تاریخ ۱۳۶۲/۸/۲۸ در همدان در خانواده ای متدین ومذهبی وکشاورز متولدشدم 😊🖐 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متاهل بودم و سه تا دسته گل به یادگاردارم 😊 آقا محمدمتین❤️😊پسربزرگم💐 آقا محمدحسین ❤️😊پسرکوچیکم💐 و نهال خانوم ❤️😊دخترم💐💐 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
۶ تاخواهروبرادر هستیم ،من فرزند دوم خانوادمون بودم،😊 در سن ده سالگی به همراه خانواده ام به شهرستان قرچک نقل مکان کردیم ، در سن پانزده سالگی درس و مدرسه را رها کرده و برای تامین خرج و مخارج خانواده هفت نفره مون در کوره پز خانه و گاراژ خرید و فروش ضایعات مشغول به کار شدم تا بتوانم به جای پدر بیمارم مایحتاج زندگی را تامین کنم. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
دوران کودکی روپشت سرگذاشتم و مقطع ابتدایی تا دبیرستان و...... عضویت در پایگاه بسیج در آغاز دوره نوجوانی ام و حضوری فعال در صحنه های انقلاب بویژه عضویت در گردان امام علی (علیه السلام)در فتنه ۸۸ و فرماندهی گردان استشهادی شهید علمدار پایگاه انصار الشهداء و...... و سرانجام حضور در سوریه و........😍 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
از پانزده سالگی که وارد بسیج شدم تا سی سالگی که به شهادت رسیدم در همه احوالات و ایام در فعالیت های مختلف بسیج شرکت داشتم.چه زمانی که پدرم بخاطر تصادف خانه نشین شده بود و باید خرج خانه را میدادم,چه زمانی که ازدواج کردم و باید زندگی ام را سر و سامان می دادم وچه زمانی که بچه دار شدیم و باید سه فرزند کوچکم را بزرگ میکردم.... هیچگاه نشد بسیج را فراموش کنم اینطور نبود که بگم من ازدواج کردم با ید کمتر بیام و یا اینکه بگم من کار دارم و باید به بچه هام برسم و ازین توجیهات...😊😊😊🖐 . 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
هرجا کار و فعالیتی بود، من هم بودم😊 به ‌قول معروف، آچار فرانسة پایگاه بسیج بودم!😍 یک ماشین نیسان داشتم که ابزار کارم بود؛ اما هر وقت، زنگ می‌زدند که نیسانت را برای کارهای پایگاهِ بسیج لازم داریم؛ بدون هیچ اِنقُلتی قبول می‌کردم 😉و می‌گفتم: «ما در خدمتیم!» ☺️🖐 هیچ‌ وقت نشد بگم الآن کار دارم یا اینکه بگم این ماشین منبع درآمدم است، نمی‌توانم بیایم!😊😊😊 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
خودم را سریع به پایگاهِ بسیج می‌رساندم تا به قول خودم: «کار بسیج، زمین نماند!»😊 کار و درآمدم را فدای بسیج می‌کردم نه اینکه فعالیت‌های بسیج را فدای کار و شغل و درآمدم بکنم🖐 سال 1392 می‌خواستند یک اتاق برای پایگاه بسیج شهید لاله در فردیس، درست کنند با نیسانم آمدم بودم پای کار😉؛ سه تُن داخل نیسانم ماسه بار زدم گفتند «مهدی ماشینت داغون شد!» خندیدم و می‌گفتم: «فدای سر بسیج! آروم‌تر می‌رویم عیبی نداره!» همیشه هم می‌گفتم: «من مدیون پایگاه بسیجم! اگر بچه‌های بسیج، رفقای من نبودند من بارها منحرف شده بودم و راهم کج شده بود!»😊😊😊😊 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
نسبت به رهبری و امام خمینی خیلی حساس بودم تحمل نمی‌کردم کسی بخواهد به نظام و انقلاب توهین بکنه. حتی ازتلویزیون، وقتی تصویر رهبری را نشان می‌دادند، دستم رو می‌گذاشتم رو سینه‌ام می‌گفتم:جانم آقا!پیش مرگت بشم ان شالله!😊🖐 ایام فتنه 88 هم همه‌اش تهران بودم. می‌گفتند:تو چرامیری!خودبسیجی‌های تهرون،هستند!می‌گفتم:نمیتونم بی‌خیال باشم!نمی تونم تحمل کنم تهران شلوغ باشه و آقاتنها باشه ومن اینجا مشغول کار و کاسبی خودم باشم! اگر امروز این فتنه‌گرها سرجاشون نشینند؛فردا دیگه نمی تونیم این بساط‌ها روجمع کنیم!🖐 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
مثل همۀ بسیجی‌ها به ولایت فقیه خیلی حساس بودم، خط قرمزم در رفاقت‌ و نشست و برخاست‌ها، بحث ولایت بود. با همۀ افراد و با همۀ طیف‌ها و قیافه‌ها، رفاقت داشتم. همه‌جا هم با همه می‌خندیدم، البته تا جایی که کسی به این خط قرمزم حتی یک ذره هم تعرضی نکنه.🖐 اگرکسی در حرف‌ها و بحث‌ها ذره‌ای از خط قرمزم عبور می‌کرد، غیرتی می‌شدم و جوش می‌آوردم و سرخ و سفید می‌شدم و آن وقت همۀ رفاقت‌ها یادم می‌رفت🖐 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💠به روایت از برادربزرگوارم:↘️↘️ مهدی ، به قول معروف چهرة بین‌المللی قرچک بود! همه او رامی‌شناختند. وقتی هم شهیدشد، همه در تشییع جنازه‌اش شرکت کردند و اشک می‌ریختند. درمراسم تشییع آقا مهدی،جمعیت خیلی زیادی آمده بود. جوان‌هایی برایش گریه می‌کردند که ماتعجب کرده بودیم که اینها آقا مهدی را ازکجا می‌شناخته‌اند. یکی ازهمان جوان‌ها،معتادی بود که آقا مهدی،سراغش رفته بود وغیرتش را تحریک کرده بود وکمکش کرده بود تا اعتیادش را ترک کند.آقا مهدی با خرج خودش او را به کمپ ترک اعتیادبرده بود و حتی تاچند ماه خرج خانوادة او راهم داده بود!💐💐💐💐 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💠به روایت از خواهر بزرگوارم:↘️↘️ یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و دارد خیابان را جارو می‌زند. علت را که جویا شدم، گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته، موقع حرکت، شیشه‌ها شکسته و خرد شده‌اند و کف خیابان ریخته‌اند. من به آقامهدی گفتم: "ولش کن! آبرومون میره، خود شهرداری میاد تمیز می‌کنه." ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از این‌که خیلی اصرار کردم، گفت: " اگه این شیشه‌ها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره،حق‌الناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون می‌ره. 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💠به روایت از همسربزرگوارم :↘️↘️ ما آخرهای سال 85 عقد کردیم.بعد یک سال بعد هم درعید غدیر ازدواج کردیم و رفتیم سرخانه و زندگی خودمان ما همشهری بودیم. اهل یکی از روستاهای همدان. آنجا بیشتر خانواده ها فامیل شان قاضی‌خانی است. من وقتی برای اولین بار آقا مهدی را دیدم ، با اینکه تازه 20 ساله شده و سربازی را تازه تمام‌کرده بود ، اما هیبت مردانه ای که داشت نظرم را جلب کرد. ته ریش کمی گذاشته بود و اولین چیزی که به چشمم آمد، دست های پینه بسته و کارگری اش بود، که نشان می‌داد چه آدم زحمت‌کشی است.🖐 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸