eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
229 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 در 28 دی ماه سال 1361 در روستای آورگان از توابع شهر بروجن استان چهارمحال و بختیاری چشم به دنیا گشود 🔰دوران کودکی را در روستا سپری کرد و پس از مهاجرت خانواده به شهر اصفهان آمد از کلاس اول ابتدایی در مدرسه عرفان محله شمس آباد مشغول به تحصیل شد و از همان ابتدا در مساجد محل و پایگاه های بسیج فعالیت زیادی داشت..قابل ذکر است از کودکی عاشق اسلحه و بازی های جنگی و بود . 🔰او در پایگاه بسیج حضرت ابوالفضل (علیه السلام) محله شمس آباد اصفهان به اوج فعالیت های فرهنگی و نظامی رسید تا حدی که به عنوان مسئول نیروانسانی ، فرهنگی ، عملیات ودر پایگاه منصوب شد.. 🔰 با توجه به عشق و علاقه بالای به نظام مقدس جمهوری اسلامی در در تاریخ 1381/11/1 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و به گفته خودش تنها به خاطر خدمت به نظام مقدس ، عزیز و وارد سپاه شد.. ‌‌‌🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
🔰به گفته دوستان و همرزمان سجاد در امور نظامی بسیار زیرک و باهوش بود.. او در سپاه مسئولیت های مختلفی را عهده دار شد از جمله - فرمانده اطلاعات عملیات گردان های ثارالله - فرمانده گروهان گردان 107 امام حسین (علیه السلام) - مسئول اطلاعات عملیات گردان 108 امام حسین(علیه السلام) و او در کنار ماموریت های سخت سپاه از جمله درگیری های کردستان و گروه پژاک ، در پایگاه بسیج هم به فعالیت می پرداخت تا جایی که در سال 1391 به عنوان جانشین فرماندهی پایگاه مقاومت بسیج حضرت ابوالفضل(علیه السلام) انتخاب شد و فعالیت بسیاری در سطح محله انجام داد.. 🔰او هفته قبل از اعزام به سوریه در جلسه هیئت آل یاسین پایگاه در مورد جنگ سوریه و فعالیت های رزمندگان ایرانی و حزب الله و مدافعان حرم در سوریه سخنرانی کرد.. 🔰 از اول محرم با دوستش وارد حال و هوایی دیگر شد و سپس با رفیق هم محله ای و هم پایگاهیش وارد آسمان ها شد به صورتی که در مراسمات دایی تقی خودش اشاره میکرد که مراسم من به این صورت باشد ، بنر من به این صورت باشد و 🔰سرانجام در تاریخ 23 آبان ماه 1394 پس از وداع با دوستان طبق تعبیر زیبای خودش عازم جبهه نبرد اسلام و آمریکا شد و پس از نبرد های بسیار در تاریخ 16 آذر ماه در منطقه خلصه حومه حلب در اثر اصابت موشک عناصر کتائب ثوار الشام با تانک و برخورد ترکش به پشت سر به فیض رسید ‌‌‌🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
🔸خصوصیات بارز 🔰از هر چی بگم کم گفته ام سجاد رو اصلا نتونستم بشناسم از 4 سالگی در پایگاه بسیج میرفت و شب ها وقتی خواب بود میرفتیم رو از پایگاه می آوردیم. 🔰از بچگی روزه هاشو میگرفت. به نماز اول وقت توجه خاصی داشت 🔰بصیرت و بینش سیاسی خاصی داشت. زمستان 1393 بود که یک پراید تقریبا صفر داشت و یک روز دیدم رفت فروخت و یه ماشین مدل پایین خرید؛ ازش دلیل این کار روپرسیدم؛ گفت: میخوام با اضافه پولی که گرفتم برم مکه ؛آخه معلوم نیست راه حج تا کی باز باشه؛ همین شد.. به مکه رفت و چند ماه بعد راه مکه بسته شد ‌‌‌🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🌷
🔸خاطرات از زبان 🔰آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمی‌کردم که اینقدر زود حاجت‌روا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. 🔰آقا وصیتنامه‌اش را به دوستانش داده بود. 🔰بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. 🔰 دخترش بی‌تابی می‌کرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه می‌آمد. وقتی با فاطمه‌زهرا حرف می‌زد، بسیار آرام میشد. 🔰بعد از نماز مغرب و عشا بود که یکی از دوستان آمد و ما را به خانه پدر برد. 🔰در مسیر از پرسیدم و او گفت:که مجروح شده. 🔰 اما می‌دانستم آنچه به من الهام شده، چیزی فراتر از جراحت است. 🔰 در دلم آشوبی بود. به خانه پدر که رسیدم با دیدن بستگان و دوستان متوجه شدم. که به رسیده است. 🔰ابتدا باور نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم کمی بعد آرامش عجیبی پیدا کردم و همان صبری که پیش از رفتن به آن سفارشم کرده بود به سراغم آمد. 🔰 اما امیدوارم که بتوانم نبودن‌هایش را تحمل کنم. 🔰 واین روزها که کشور حال و هوای دوران دفاع مقدس را به خود گرفته، مردم عزیزمان را از خود می‌دانند و بحق هم همینطور باید باشد. 🔰 بعد از متعلق به همه مردم هستند. مراسم تشییع من هم با شکوه خاصی برگزار شد. آنطور که لیاقتش را داشت تشییع شد. ‌‌🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
🔸پیش گویی 🔰 که حقا و انصافا خیلی شجاع و نترس بود و با شروع شدن اعزام به سوریه قصد رفتن کرد ‌‌‌... 🔰بعد از رفقایش همچون و آخرین رفیق و همرزم بسیجی اش حال و هوای وجودش را فرا گرفت ... 🔰در مراسم تشییع عقب ماشین مداحی میکرد و حجله های را تزئین میکرد که بعدا عکس خودش داخل همان حجله ها خورد ‌‌...اما جالب تر از همه الهام شدن بود که همه با خنده از آن می گذشتند روز تشییع !تقی به دوستش که در کنار عمویش بودند میگفت به عمویم بگو بنر من اینطوری باشد ... جایگاه محل قرار گیری جنازه ام اینطوری باشد ...قبر من در کنار حمید باشد ... 🔰عکس های من اینطوری باشد و...اما عموی هر بار با خنده و..رد میکرد..بعد رو به رفیقش میگه همین عموی من وقتی شدم هنگام مصاحبه میاد و یقه کت خودشو صاف میکنه و آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...را قرائت میکنه و از من حرف میزنه .. 🔰روزی که جنازه برگشت ، هنگام مصاحبه همین اتفاق افتاد و رفیق در حیرت ماجرا را تعریف کردند.. یک روز در مجلس روضه یکی از رفقایش را میبیند.. کمی ناراحت بود. ازش میپرسد چرا ناراحتی میگه میخوام برم سوریه...میگه میترسی ؟ سوریه که ناراحتی نداره!!! میگه نه .. بهم الهام شده که برگشتی در کار نیست و برای فاطیما ناراحتم . 🔰از طرفی دیگر صبح اعزام پیش پدر رفته و از او طلب حلالیت و دعا میکند و به او میگویید راهی که من میرم برگشتی ندارد..آری..اینگونه بود که از محرم به او الهام شده بود و هر کسی می دانست لیاقتش را دارد اما کسی باور نمی کرد بتواند دوری رو تحمل کند.. ‌‌‌🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
دوران کودکی را در روستا سپری کرد و پس از مهاجرت خانواده به شهر اصفهان آمد از کلاس اول ابتدایی در مدرسه عرفان محله شمس آباد مشغول به تحصیل شد و از همان ابتدا در مساجد محل و پایگاه های بسیج فعالیت زیادی داشت..قابل ذکر است از کودکی عاشق اسلحه و بازی های جنگی و بود . 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌🆔 @shohada_tmersad313
با توجه به عشق و علاقه بالای به نظام مقدس جمهوری اسلامی در در تاریخ 1381/11/1 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و به گفته خودش تنها به خاطر خدمت به نظام مقدس ، عزیز و وارد سپاه شد.. 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌🆔 @shohada_tmersad313
خصوصیات بارز 🔷از هر چی بگم کم گفته ام سجاد رو اصلا نتونستم بشناسم از 4 سالگی در پایگاه بسیج میرفت و شب ها وقتی خواب بود میرفتیم رو از پایگاه می آوردیم. 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌🆔 @shohada_tmersad313
بصیرت و بینش سیاسی خاصی داشت. زمستان 1393 بود که یک پراید تقریبا صفر داشت و یک روز دیدم رفت فروخت و یه ماشین مدل پایین خرید؛ ازش دلیل این کار روپرسیدم؛ گفت: میخوام با اضافه پولی که گرفتم برم مکه ؛آخه معلوم نیست راه حج تا کی باز باشه؛ همین شد.. به مکه رفت و چند ماه بعد راه مکه بسته شد 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌🆔 @shohada_tmersad313
🔸خاطرات از زبان آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمی‌کردم که اینقدر زود حاجت‌روا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. آقا وصیتنامه‌اش را به دوستانش داده بود. بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. دخترش بی‌تابی می‌کرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه می‌آمد. وقتی با فاطمه‌زهرا حرف می‌زد، بسیار آرام میشد. بعد از نماز مغرب و عشا بود که یکی از دوستان آمد و ما را به خانه پدر برد. در مسیر از پرسیدم و او گفت:که مجروح شده. اما می‌دانستم آنچه به من الهام شده، چیزی فراتر از جراحت است. در دلم آشوبی بود. به خانه پدر که رسیدم با دیدن بستگان و دوستان متوجه شدم. که به رسیده است. ابتدا باور نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم کمی بعد آرامش عجیبی پیدا کردم و همان صبری که پیش از رفتن به آن سفارشم کرده بود به سراغم آمد. اما امیدوارم که بتوانم نبودن‌هایش را تحمل کنم. واین روزها که کشور حال و هوای دوران دفاع مقدس را به خود گرفته، مردم عزیزمان را از خود می‌دانند و بحق هم همینطور باید باشد. بعد از متعلق به همه مردم هستند. مراسم تشییع من هم با شکوه خاصی برگزار شد. آنطور که لیاقتش را داشت تشییع شد. ‌‌🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌🆔 @shohada_tmersad313
🔸پیش گویی که حقا و انصافا خیلی شجاع و نترس بود و با شروع شدن اعزام به سوریه قصد رفتن کرد ‌‌‌... بعد از رفقایش همچون و آخرین رفیق و همرزم بسیجی اش حال و هوای وجودش را فرا گرفت ... در مراسم تشییع عقب ماشین مداحی میکرد و حجله های را تزئین میکرد که بعدا عکس خودش داخل همان حجله ها خورد ‌‌...اما جالب تر از همه الهام شدن بود که همه با خنده از آن می گذشتند روز تشییع !تقی به دوستش که در کنار عمویش بودند میگفت به عمویم بگو بنر من اینطوری باشد ... جایگاه محل قرار گیری جنازه ام اینطوری باشد ...قبر من در کنار حمید باشد ... عکس های من اینطوری باشد و...اما عموی هر بار با خنده و..رد میکرد..بعد رو به رفیقش میگه همین عموی من وقتی شدم هنگام مصاحبه میاد و یقه کت خودشو صاف میکنه و آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...را قرائت میکنه و از من حرف میزنه .. روزی که جنازه برگشت ، هنگام مصاحبه همین اتفاق افتاد و رفیق در حیرت ماجرا را تعریف کردند.. یک روز در مجلس روضه یکی از رفقایش را میبیند.. کمی ناراحت بود. ازش میپرسد چرا ناراحتی میگه میخوام برم سوریه...میگه میترسی ؟ سوریه که ناراحتی نداره!!! میگه نه .. بهم الهام شده که برگشتی در کار نیست و برای فاطیما ناراحتم . از طرفی دیگر صبح اعزام پیش پدر رفته و از او طلب حلالیت و دعا میکند و به او میگویید راهی که من میرم برگشتی ندارد..آری..اینگونه بود که از محرم به او الهام شده بود و هر کسی می دانست لیاقتش را دارد اما کسی باور نمی کرد بتواند دوری رو تحمل کند.. ‌‌‌🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴 ‌‌‌‌‌‌🆔 @shohada_tmersad313
♦️شهیــدی ڪہ نه پدرش را دید و نه پسـرش را ...💔 🔰پدرش در والفجر۹ درسلیمانیه عـراق به شهـادت رسید و پیڪر مطهرش حدود ۱۰ سال بعـد برگشت... دو ماه بعـد از شهـادت پـدرش به دنیا آمد و پـدر شهیدش را هرگز ندید...❌ 🔰پسر خـودش نیز دو مـاه بعد از به دنیا آمد و او هم پدرش را ندید ... سجـاد در آذرمـاه سال ۹۱ براثر انفجــار درحین سازی گلـوله های عمل نکرده به فیـض شهادت نائل آمـد . 🔰وقتی بالای سرش رسیدند درحالیکه یک دستش 🖐قطع شده بود و غـرق به خـون💔 بود فقط ذڪر یا حسین(ع‌) بر لب داشت...😞 🌾مهربان بود، با صفا بود، خاکی و بی ادعا بود و ... 📝 فرازی از دستنوشته شهید: «قافله سالار شهــدا حسین(ع) است پروردگارا مرا به این قافله برسـان» 🌷 (ع) (ع) 🆔 @shohada_tmersad313