پیکرِ یار حسین بن علی در راه است. ..
یک جمله آن هم در بیست و ششمین روز از ماه رمضان با دلم بازی کرد..
ارباب و لب های تشنه اش ، #روضهای شد تا با اشک چشمانم #افطار کنم.
تا به امروز خانطومان و شهدایش برایم غربتی را تداعی می کرد که در آن صدای #هل_من_ناصر_ینصرنیِ حسین شنیده می شد و #لبیک_یا_زینب رزمنده ها ، برای بانوی حرم دلگرمی بود.
خانطومان قصه ی اشک های رزمنده هایی بود که پیکر دوستان شهیدشان را در آن سرزمین، جا گذاشته بودند.
#خانطومان، حال مادران چشم انتظار، #همسران دلسوخته و کودکان دلتنگ بود.
اما امروز خانطومان از #پیکر تفحص شده #شهید_جواد_الله_کرم می گوید که چهار سال پیش زمین و اهلش را وداع گفت.
ای شهید....
آنقدر در دنیا و مشکلاتش غرق شده ام که حتی از شناخت شهیدی همچون تو غافل بودم اما خبر آمدنت بدجوری دلم را لرزاند، شیشه #بغضم شکست و چشمانم بارید..
مدافع حرم شدی و بعد #جانباز .آخر هم جان و دلت را با پیکرت در خانطومان جا گذاشتی.
خبر شهادتت و پیکری که نیامدنش همه را چشم انتظار گذاشت تو را شهید #جاوید_الاثر کرد..
میدانم مهمان #حضرت_زینب بودی و حضرت مادر برایت مادری می کرد..
اما شاید دلتنگی های دخترت کار دستت داد. میدانی در خرابه های شام هم ناله های #رقیه کار خودش را کرد و حسین را با #سر_بریده به دیدارش آمد...
شاید هم در #شب_قدر، دعا ها و نجواهای خانواده ات سبب شد تقدیر به #برگشتن_پیکرت رقم بخورد و چشم های منتظرشان منور به پیکرت شود...
فرمانده خوش اخلاق ، برایمان بگو چطور سرباز خوبی باشیم.....
از قوانین دل ، سرپیچی کرده و #اسیر روز های بلاتکلیفی شده ایم...
برایمان #دعا کن....
خوشبحال آنان که مهمان مراسم #تشییعات هستند..
نمی دانم چند #دل_شکسته ی عاشق ، #شهادت را از تو هدیه می گیرند....
شاید هم پسرت دلتنگی هایش را بغل بگیرد و برای تو با سوز دل بخواند...
#از_شام_بلا_شهید_آوردند.....
#با_شور_و_نوا_شهید_آوردند....
راستی از دوستانت چخبر
#بلباسی و #اینانلو ....
آنان قصد #بازگشت ندارند؟...
به مناسبت بازگشت پیکر #شهید #جواد_الله_کرم
تولد : ۲ تیر ماه ۱۳۶۰ - تهران
شهادت : ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ خانطومان
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_نهم
💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.
جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخمها برایش کهنه نمیشد که دوباره چشمانش آتش گرفت.
💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدنمان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانهاش نشاند.
خودم نمیدانستم اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوریام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!»
💠 صورتم را در شانهاش فرو میکردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشکهایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان #زینبیه پیچید.
رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند، حرمت #حرم و خون ما با هم شکسته میشد.
💠 میتوانستم تصور کنم #تکفیریهایی که حرم را با مدافعانش محاصره کردهاند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا میخواستم #شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریدهاش را نبینم.
تا سحر گوشم به لالایی گلولهها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بیدریغ میبارید و مصطفی با #مدافعان و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از #نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.
💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیشقدم شدم :«من نمیترسم مصطفی!»
از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟»
💠 از هول #اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!»
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانهشان درد میکرد، هنوز وحشت #شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته #داریا منو سپردی دست #حضرت_سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به #حضرت_زینب (علیهاالسلام)!»
💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟»
و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این #حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!»
💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید و با همین دستان خالی عزم #مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد.
لبهایش آهسته تکان میخورد و به گمانم با همین نجوای #عاشقانه عشقش را به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میسپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.
💠 در برابر نگاهم میرفت و دامن #عشقش به پای صبوریام میپیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
میدانستم رفتن #امام_حسین (علیهالسلام) را به چشم دیده و با هقهق گریه به همان لحظه قسمش میدادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت #حرم همهمه شد.
💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان میخواستند در را باز کنند و باور نمیکردم تسلیم تکفیریها شده باشند که طنین #لبیک_یا_زینب در صحن حرم پیچید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
﴾﷽﴿
.
مدیر ساختمون روحالله اینا کمی مقرراتی و سختگیر بود.
شب عروسیشون آسانسور ساختمون رو خاموش کرده بود.
گاهی هم سر گلدونهاشون که بیرون چیده بودند ایراد میگرفت.
بعد از شهادت روحالله، از کنار ساختمونشون رد میشدم که ایشون رو دیدم. صدام کرد و گفت؟
شما با آقایی که اینجا زندگی میکرد و شهید شد نسبتی داری؟
از اینکه بعد از ۴ سال یادش بود تعجب کردم.
گفتم بله برادر خانومشم.
این رو که گفتم زد زیر گریه. گفت: وقتی شنیدم روحالله شهید شده خیلی ناراحت شدم. بهش سخت گرفتم. اما از بعد شهادتش با خودم عهد کردم دیگه به کسی سختگیری نکنم.
الانم دو تا از گلدوناشون اینجا مونده که به یاد شهید ازشون نگه داری میکنم...
امان از جاذبه ی خونِ پاکِ شهید...
به نقل از: برادر خانم شهید
.
#شهید
#یا_زینب س
#لبیک_یا_زینب
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهادت_خوب_است_و_تقوا_بهتر
🆔️ @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله آخرین کلاممان در این دنیا #لبیک_یا_زینب باشد… و این گونه رهسپار شویم…
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313