#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی❤
سلام بر آن خورشیدے ڪه همه
مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند..
و با طلوعش
همگان زیر سایه محبّتش
یڪدل و یک نوا مے شوند ..
سلام بر او
و بر لحظه هاے طلوعش ..
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
وقتی عقــل عاشـــق شود
عشــــق عاقـــل میشــــود
و #شهیـــــــــــد میشــوی
#شهید_چمران
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🍃شاگرد مغازهی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت: "میخوایم بریم سفر. تو شب بیا خونهمون بخواب." بد زمستونی بود. سرد بود. زود خوابیدم.
ساعت حدود دو بود که در زدن. فکر کردم خیالاتی شدم. در رو که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه اومدن. آنقدر خسته بودن که نرسیده خوابشون برد.
هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله میکرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی اون سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده...
#شهید_مهدی_زینالدین
#درس_اخلاق
🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم 🍀
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🕊 خاطره یار دیرین حاج قاسم سلیمانی، حسین پور جعفری از حاج قاسم
💐 روزی در منطقهای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما.
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#شهیدانہ🕊
بعد از تیر خوردنش بچهها اومدن بہ ڪمڪمون ڪه دیگه خیلے خون ازش رفتہ بود...
فقط برگشت به یڪے از رفقا گفت...
بلندم ڪن رو زانوهام بشينم ، برگشتم بهش گفتم واسہ چی خون زیادے ازت رفتہ...
آقا سجاد گفت: اربابم اومدهـ میخوام بهش سلام بدم.😭❤️
"السلامعلیکیاأباعبدلله"
#شهیدسجادعفتے🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
4_345554935284237547.mp3
28.82M
🎧 باز صبح جمعه ای دیگر و دعای ندبه...
🔹️ با صدای زیبای سید رضا نریمانی
🔸️التماس دعای فرج...
🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم 🍀
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌱 عیادت شهید رجایی از حضرت آیتالله خامنهای در بیمارستان بعد از حادثه تروریستی ششم تیر
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌹خاطره امام خامنه ای از مجروح شدن دستشان تا به دنیا آمدن دخترشان
♦️دست من آن اول که فلج شد، بخاطر حادثه ترور، تا مدتها این دست اصلا حرکت نمی کرد و ورم داشت. بعد به تدریج دیدم که یک کمی از شانه حرکت می کند.
♦️دکتر به من گفت وقتی راه میروم، دستهایم را بطور طبیعی حرکت بدهم. من همین کار را کردم، دامنه حرکت بیشتر شد. بعد یواش یواش دیدم میتوانم دستم را خم کنم از آرنج.
♦️در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت
♦️ زیاد سراغ من می آمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش می گرفتم. یواش یواش دیدم با این دست هم میتوانم بغلش بگیرم.
♦️دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفته ام، خیلی تشویق کرد! گفت این بچه دست تو را خوب می کند! وقتی از روی محبت این بچه را بغل میگیری، همین باعث می شود سنگینی اش را تحمل کنی. همینطور هم شد. بغل میگرفتم، می آوردم و می بردم، بعد یواش یواش این دست قوت پیدا کرد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_ سی و هفتم ۳۷
👈این داستان⇦ 《 تلخ ترین عید 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▫️توی در خشک شدم ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم... صد و هشتاد درجه تغییر کرد ... چشم هایی که از شادی می درخشید ... منتظر تکانی بود ... تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه ... و سرازیر بشه ...😭
- چی شدی مادر؟ ...
خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
- هیچی ... دلم برات خیلی تنگ شده بود بی بی ...💔
بی حس و حال بود ... تا تکان می خورد دنبالش می دویدم... تلخ ترین عید عمرم ... به سخت ترین شکل ممکن می گذشت ... بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... من ... چشم ها👀 و پاهام ... همه جا دنبال بی بی ...
اون حس ... چیزهایی بهم می گفت ... که دلم نمی خواست باور کنم ...▪️
عید به آخر می رسید ... و عین همیشه ... یازده فروردین ... وقت برگشت بود ...🗓
پدر ... دو سه بار سرم تشر زد ...
- وسایل رو ببر توی ماشین 🚙 ... مگه با تو نیستم؟ ...
اما پای من به رفتن نبود👣 ... توی راه ... تمام مدت ... بی اختیار از چشم هام اشک می بارید😭 ... و پدرم ... باز هم مسخره ام می کرد ...
- چته عین زن های بچه مرده ... یه ریز داری گریه می کنی ...❓
دل توی دلم نبود ... خرداد و امتحاناتش تموم بشه ... و دوباره برگردیم مشهد ...✨🍃
هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم📞 ... تا اینکه بالاخره کارنامه ها رو دادن ...
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🍃💠🍃
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_سیوهشتم۳۸
👈این داستان⇦《می مانم》
🌼دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ...
🌸- بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ...
🌹من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ...
همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ...
نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ...
🍁مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ...
🌼برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ...
🌸- تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ...
🌷اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ...
خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه ☺️باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ...
👈دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ...
💐حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ...
❣مادرم رو کشیدم کنار ...
- مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.#ادامــــــــــه_دارد...🌸
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313