eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
26 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ ای کاش که از قافله اش باز نمانیم هر روز برای فرجش عهد بخوانیم تا انکه بیاید به جهان منجی و سرور آن عهد که بستیم سر قول بمانیم #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 پیراهنش را گوشه‌ای انداخت که فریاد زدم : _نه ...نه... ثانیه ها هم برای من فریاد می کشیدند و من تمام عمرم را خلاصه در همان چند ثانیه دیدم . انگار زمان هم برایم ایستاد تا مرا در جدال با شیطان نظاره کند! یک لحظه شاید درست لحظه ای که فکر می کردم دستانم قدرت مقابله ندارد و اسیر دستان قوی و مردانه‌ی او شده است ، در ته دلم ، با التماسی که شاید از مرز التماس هم گذشت و فریادی بود که گوش ملکوت را هم کر کرد،صدا زدم : _یاقمر بنی‌هاشم تورو قسم به خواهرت نجاتم بده . انگار قدرت به دستانم برگشت نفهمیدم چی شد که آن هیکل تنومند و مردانه را نه تنها پس زدم ، بلکه حتی پرت کردم طرف دیگر اتاق و با یک حرکت چادر و پوشیه ام که روی زمین افتاده بود برداشتم و دویدم ... اما دنبالم آمد. _قرار نبود وحشی بشی ها ! و صدای خنده اش تا مدت ها در گوش ضمیر ناخودآگاهم ماند و باعث کابوسم شد . درست چند قدمی در خروج از سالن مرا باز گرفت و کشید : _کسی از این خونه اینجوری بیرون نمیره عشقم ... باید حق سکوتم ‌رو بدی ... چی می‌خوای ؟طلا می‌خوای ؟خونه می‌خوای ؟چی می‌خوای خوشگله ؟ دستانم باز داشت اسیر دستان تنومندش می‌شد . مرا کشید سمت مبل و با یک حرکت چنان پرتم کرد روی زمین که حس کردم استخوان کمرم شکست . همه چیز مثل یک کابوس بود! باورم نمی‌شد...پدر رامش ! رامش هیچ وقت حرفی از پدرش نزده بود و حالا انگار من داشتم در توهمات خودم دست و پا می‌زدم . خم شد و نگاهم در آخرین توان و فکر فرار به اطراف چرخید و تنها چیزی که جلوی دستم بود، همان گلدان بلند و کریستال چکی بود که انگار از همان روی میز فریاد می‌کشید : _بزن. سر انگشتان دستم را به زحمت به گلدان رساندم و گلدان را با یک دست بالا بردم و زدم . سرش کمی از روی صورتم بلند شد . خون از کنار شقیقه اش جاری شد که اخمی کرد و فریاد کشید : _دختره ی کثافت ... ترسیدم ... دیگر یادم نیست ! ضربات را نشمردم، ولی زدم ... آنقدر زدم که افتاد . به پهلو افتاد کف سالن و نگاه من به گلدان خونی توی دستم و جیغ کشیدم . چند قدمی عقب رفتم و از او فاصله گرفتم که در خانه باز شد، مادر رامش بود که بلند و با حرص بی آنکه ما را ببیند گفت : _ناصر تو به من قول دادی ...تو گفتی دست از سر من و زندگیم برمی‌داری .... تو ... و یکدفعه مرا دید .نفسش حبس شد و من زدم زیر گریه : _به خدا نمی خواستم ...از...از...از خودم دفاع کردم ... به خدا راست می‌گم . جلو آمد .ماتش برده بود. دو زانو افتاد بالای سر ناصر . نه دیدم نه می فهمیدم یا حدس می زدم که زنده است یا مرده . فقط می لرزیدم و انگار تمام تن سردم داشت منجمد می شد که صدای بلند ایران خانم مرا وادار به فرار کرد: _از خونه ی من برو بیرون ...گمشو از جلوی چشمام . چادرم را برداشتم و با پوشیه‌ای که وسط سالن افتاده بود ،دویدم . به زحمت با دستان سرد و لرزانم چادرم را سر کردم و از آن خانه‌ی تاریک و نحس فرار . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
سلام دوستان عزیزم جمعه ها کمتر پست میزاریم تا بیشتر در کنار خانواده باشید. 💖🌹🦋🌻
945.mp3
4.38M
🍃🌸🇮🇷ایران زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🏕🏝🎼 آوای زیبایی از دکتر محمد اصفهانی با عنوان:👇 🍃🏝🏕 ای ساحل آرامشم...           @hedye110
🌹💖🦋 من در انتظار آن بهار گرم و بی قرار آفتابی ام می رسد، مرا عبور می‌دهد ز روزهای سرد و سخت خاک را پرنده می‌کند سنگ را درخت... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم.از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم.بیا و این انتظار مرا پایان بده. خسته‌ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم.چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم.خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده.بیا و جهان را آباد کن.بیا و از آمدنت جهان را شاد کن.می‌دانی چند نوجوان هم سن و سال من آواره‌اند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
نماز اول وقت فراموش نشه التماس دعای فرج 🦋🦋
💢 بنده عابد 🔹با این که متاهل شده بود ولی صبح ها می آمد پایین و جای همیشگی اش نماز می خواند. مثل همیشه بعد از نماز گردن کج کرد و شروع کرد به دعا کردن. گاهی اوقات تا نیم ساعت زیر لب چیزهایی می گفت . پرسیدم : داداشت 5 دقیقه بعد از نماز از جاش بلند می شه. تو چی می گی به خدا که این قدر طول می کشه ؟ لبخندی زد و پشت سرش را خاراند : من با خدا کار دارم ! 🔹 شهید مدافع وطن بیست و چهارم آذر ۸۹ در حمله تروریستی گروهک ریگی به عزاداران حسینی در چابهار به شهادت رسید ➥ @shohada_vamahdawiat
M........S: 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... به زحمت با دستان سرد و لرزانم چادرم را سر کردم و از آن خانهی تاریک و نحس فرار . صدای ظریف قاشق و چنگال ، با ظرف های بلور و شیشهای سرمیز، مثل سمفونی گوش خراشی بود که به آن همه جدیت نوازندگانش که دور میز نشسته بودند تا این سمفونی را بنوازند، عادت نداشتم . چنگالم را آرام درون بشقابم حرکت دادم سمت آن تکهی جوجهای که حتی دلم نمیخواست مزهاش را بچشم . اما دزدانه سرم کج شد سمت رادوین ... نگاهش کردم ...جدی وخشک بود. آنقدر که هیچ حسی توی صورتش ندیدم ، حتی الاقل اخمی که به عدم رضایتش از آن غذا ربط دهم . نفسم را فوت کردم از این تحلیل نافرجام که صدای ایران خانم شنیده شد : _غذاتو بخور . سرم خالف جهت چرخید سمتش . اشاره ای به بشقابم کرد و من باز سر به زیر انداختم که اینبار صدای رادوین برخاست : _شب مهمونی دعوتم . ایران خانم خیلی رسمی گفت : _خوبه ...حال و هوات عوض میشه . نگاهم در همان دایرهی بشقابم بود که شنیدم : _تو هم با من میآی . سرم باز بلند شد . شک کردم با من بود یا نه که نگاه متعجب ایران خانم را همراهم دیدم ! _من ؟! بی بله یا خیر ادامه داد: _لباس که داری حتما ؟ _من آخه ..اصال ..اینجور جاها نمیرم . یکدفعه چنان نگاهم کرد که حس کردم تمام گوشت تنم آب شد : _کاری نکن ایندفعه واقعا خفهات کنم ...نشنیدی شوهرت چی گفت ؟گفتم میآی بگو چشم . ماتم برده بود.اصال باورم نمی شد . آخر من چرا ؟ که ایران خانم با چنگالش به من اشاره کرد: _اینو میخوای ببری که چی بشه ؟ _زنمه ...نبرمش ؟ ایران خانم خونسرد گفت : _نه.... هزار تا خوشگلتر از این دور و برت هستتد ...تازه این اصال اینجور جاها نرفته باعث درد سرت میشه . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
شب قراریست که ستاره برای بوسیدن ماه میگذارد وچه زیباست شرم زمین که خودش را به خواب میزند… *شبتون آروم 💖🌹🌟🌙✨🌹💖
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ عاقبت نور تو پهنای جهان میگیرد جسم بی جان زمین از تو توان میگیرد سالها قلب من از دوریتان مرده ولی خبری از تو بیاید ضربان میگیرد #السلام_علیک_یااباصالح_المهدی #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 💖🌹🦋🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋 🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... _یاد میگیره ...باید بره تا ببینه ... در ضمن دوستام منو دعوت کردند به عنوان جشن بعد از ازدواجم، حاال بدون این کجا برم ؟! "این "خوشم نمیآمد . حس تحقیری اصال از آن کلمه ی در این کلمه میتپید که دگرگونم میکرد. بشقاب دست نخوردهام را سمت وسط میز آهسته هل دادم و گفتم : _من... چنان با عصبانیت نگاهم کرد که خشکم زد . حجم سیاهی زیاد چشمانش را تاب نیاوردم و الل شدم : _من چی ؟! بگو من نمیآم تا همینجا سرسفره یه چنگال بکشم روی صورتت تا یاد بگیری با شوهرت چطور حرف بزنی ... منی در کار نیست . بعد از پشت میز برخاست و پلهها را سمت طبقه دوم باال رفت : _اگه ناهارت رو خوردی بیا لباست رو بهت بدم . حس کردم دارم از درون فرو میریزم. تمام تنم به رعشه افتاده بود اما باید حرفم را میزدم . کاش مادر را داشتم .ایدههای همسرداریاش اینجا به کارم میآمد . جرعه ای از نوشابهی مشکیام سر کشیدم تا الاقل قند خونم را تامین کنم برای سر پا شدن . زیر لب ذکر گفتم برای حرف زدن . اذکاری که از پدرم یاد گرفته بودم . هنوز به پلهی اول نرسیده ایران خانم گفت : _بهتره سر به سرش نذاری ..امروز به اندازه کافی کتکت زده ... بیشتر از این خسته اش نکن. حق با او بود .تن من هم دیگر طاقت کتک دیگری نداشت .هنوز دست و پایم میسوخت و درد میکرد. رد کمربندش روی تنم بود که میگفت : _کوتاه بیا ارغوان ....دیگه نمیکشم . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فرزندم چهار ماهه شده بود كه خواب سه بزرگوار را ديدم.آنان را شناختم؛ اما علی(علیه‌السلام ) امام حسين(علیه‌السلام ) و امام رضا(علیه‌السلام)؛اما نمی‌فهميدم كه چه می گويند.قنداقه احمد رو به رويم بود.امام رضا(عليه‌السلام)، دست مبارک‌شان را روی سينه‌شان گذاشتندو به فارسی به من فرمودند... شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‼️‌هنوز مضطر ظهور نشده‌ایم! 🔴 باید مضطرّ منجی عالم شویم و سوز و درد او را داشته باشیم. 🔴امام باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر یک روز چشم باز کردید و امامتان را ندیدید، به درگاه خداوند استغاثه کنید که اگر این کار را کردید، به سرعت فرج تحقق پیدا می‌کند. 🔴 وقتی ما از یاد و ذکر امام زمان (عج) غافل می‌شویم بی‌شک بلاها و گرفتاری‌ها به سراغ ما می‌آید. 🔴بنابراین پسندیده است در این ایام مبارک همه ما عاشقانه و خاضعانه دل در گرو یار داده و از خداوند متعال بخواهیم ظهور حضرت بقیه الله (عج) هر چه زودتر محقق شود. 🔴 به طور قطع ظهور آن حضرت موجب از بین رفتن دشمنی‌ها، جنگ‌ها و بلاها شده و بشریت از این گرفتاری‌ها و مصیبت‌ها و شرایط بحرانی نجات پیدا می‌کند، لذا استغاثه به امام زمان (عج) لبیک گفتن به ندای ایشان است. 🔴شیـعـیان و منتـظران و انسان‌های آزاده جهان هنوز به حالت اضطرار کامل نرسیده و ما غرق در زرق و برق دنیا هستیم، حال چگونه می‌توان در سایه غفلت از منجی عالم بشریت توقّع فرج و گشایش را داشت! (علیه السلام) ‌🌷با نشر مطالب،مهدیار باشید👇👇 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌‌🌷مهدی شناسی ۲۱۳🌷 🌹...و مختلف الملائكة...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔷ﭼﺮﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎ نزد امام زمان رفت و آمد دارند؟؟ 🔷ﻗﻄﻊ ﻧﻈﺮ از ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺑردارند،ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺪﺑﺮﺍﺕ ﺍﻣﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺗﺪﺑﯿﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩند:"ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ.ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻗﺪﻡ ﺍﺯ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ." 🔷فرشته ها ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ از امام مهدی علیه السلام ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻫﻢ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ. 🔷اگر ما هم فرشته خو باشیم،قبل از انجام کارها از امام مهدی اجازه و رخصت گرفته و بعد از آن گزارش کارمان را به ایشان ارائه خواهیم داد تا رضایت ایشان را جلب کنیم... 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می‌آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می‌دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم.راستش می‌ترسم.می‌ترسم بیائی و من خواب باشم.می‌ترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم.هنوز هم می ترسم… حس می‌کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم.بیا و بیدارم کن.بیا و هشیارم کن.بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن.همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی‌شنوند.خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
توی نماز جماعت همیشه صف اول می‌ایستاد؛همیشه توی جیبش مُهر و تسبیح تربت داشت.گاهی وقت‌ها که به هر دلیلی توی جیبش نبود،موقع نماز در حسینیه‌ی پادگان دنبال مُهر تربت می‌گشت. وقتی که پیدا می‌کرد... شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
اى حسين! سلام بر تو كه خدا خونخواه توست! درست است كه دشمنانت تو را مظلومانه شهيد كردند، امّا خودِ خدا عهد كرده است كه انتقام خون تو را بگيرد. سلام بر تو كه در كربلا غريب ماندى و همه ياران تو شهيد شدند. اى تنها مانده در غربت و تنهايى! من هرگز غربت تو را فراموش نمى كنم. غم عزاى تو بسيار بزرگ است، مصيبت تو جگرسوز است و بسيار جانكاه! مسلمان واقعى كسى است كه غم تو به دل دارد. وقتى تو در كربلا مظلومانه به شهادت رسيدى، همه اهل آسمان ها عزادار تو گشتند، فرشتگان براى غربت تو گريستند، مصيبت تو دل آنها را هم به درد آورد. من هم امروز بر غربت تو اشك مى ريزم، داغ مصيبت تو دل مرا هم به درد آورده است. حسين جان! زمين و زمان براى تو اشك ريخته است، نمى دانم اين چه رازى است كه در نام تو نهفته است كه بى اختيار دل ها را مى شكند. شنيده ام كه وقتى پيامبران هم نام تو را شنيدند، اشك ريختند و بر مظلوميّت تو گريستند. پيامبران خدا هم براى غربت و مظلوميّت تو اشك ريخته اند، آرى! هر پيامبرى كه تو را ياد كرد، بر تو گريست. 🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... چشمانم را بستم و زیر لب گفتم : " یا عزیزُ ذوالْعِزِّ وَ الْاِقْتِدار ، اَعِزْنی... یادم بود که مادر همیشه این ذکر را می‌گفت حتی لحن تلفظ الفاظش یادم هست . از معنی ذکرش می‌خندیدم و می‌گفتم : _آخه تو که تو دل آقا جونم جای خودتو باز کردی دیگه واسه چی می‌خوای عزیز بشی ؟ و مادر لبخند می‌زد و می‌گفت : _یه زن باید هر روز پیش همسرش عزیز باشه ... عزیزتر از ثانیه‌ی قبل حتی . " در اتاق را باز کردم .می‌خواست جایی برود .داشت پیراهنش را می‌پوشید که جلو رفتم... یکدفعه چرخید سمتم و عصبی فریاد زد : _هیچی نگو اگه می‌خوای زنده بمونی . ترس را در قلبم و چهره‌ام پنهان کردم و دست دراز کردم سمت یقه‌ی پیراهنش و درحالیکه آهسته یقه‌ی لباسش را مرتب می‌کردم گفتم : _می‌آم. نمی‌دانم از برخورد دستان سرد من با گردنش ماتش برد و یخ زد یا از حرفی که شنید ! شایدم ذکری که گفتم داشت اثر می کرد ! با تامل دکمه‌های براق الماس مانند پیراهنش را که می‌درخشید از شفافیت ، می‌بستم : _این پیراهنت خیلی بهت می‌آد. اخمی کرد که با آنکه چشمانم روی دکمه‌های پیراهنش خشک بود اما از چشمانم دور نماند : _تو دیوونه‌ای واقعا ! یک ساعت پیش داشتم خفه‌ات می‌کردم ، حالا اومدی دکمه‌ی پیراهنمو ببندی ؟! لبخند زدم . کاش بغضم نگیرد و نگرفت . _خودت جوابشو می‌دونی ...گفتی همسرمی ...گفتی باید مطیعت باشم ... این همون حرفیه که از پدرم یاد گرفتم ... هستم ... پس مطیع همسرم هستم ...می‌آم . _دستم انداختی ! می‌دونی چی می‌گم ؟! می‌دونی کجا می‌خوام برم ؟! می‌دونی اونجا آدما چه شکلی ظاهر می‌شند؟! بعد با پوزخندی سرش را از من برگرداند . دو دکمه‌ی دیگر بیشتر نمانده بود برای حرف زدن که گفتم : _می‌دونم ... فقط ...فقط یه خواهش دارم ... یه ... التماس . سرش را باز سمتم چرخاند. دکمه‌ی آخر را بستم و سرم بالا آمد. در چشمانش که به نظرم زیبا بود اما پر از خشم یا التهابی خاص یا شایدم تعجب از شناخت ناممکن من ، خیره شدم . _بذار اون طوری که خودم می‌خوام لباس بپوشم. صدای بلند خنده‌اش تمام اتاق را برداشت . چرخید و پشتش را به من کرد: _تو دیوونه‌ای ... با اون چادر و پوشیه !وای چه فیلم طنزی می‌شه امشب ... می‌خوای منو مسخره کنند! جمله‌ی آخرش ‌رو فریاد زد که گفتم: _همین حالا هم خیلی‌ها می‌دونن که من همسرتم و اگه قصد مسخره داشتند حالا هم مسخره کردند ... بذار همونی باشم که هستم . ماتش برده بود .زل زده در چشمانم ، حتی پلک هم نمی‌زد که باز گفتم : _رادوین ... من ... من به اسمت ایمان دارم ... معنی اسمت ...تنها امیدی بوده که داشتم تا پا توی این خونه بذارم ... خونه ای که به قول خودت ، شکنجه‌گاه منه ...! اخم ظریفی ابروانش را بهم نزدیک کرد که با لبخندی که کاش معجزه می‌کرد گفتم : _جوانمرد ... معنی خیلی قشنگیه ، مگه نه ؟ اخمش بیشتر شد که یکدفعه فریاد کشید : _چی فکر کردی دیوونه ؟ منو نمی‌تونی خام خودت کنی ؟ کور خوندی . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ روزگار ظهور می‌آید یار ما غرق نور می آید صبر کن ای دل و صبوری کن مایه ی هر سرور می‌آید از دو دیده ز شوق دیدارش اشک ناب بلور می‌آید #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... رنگ سرخ نگاهش مرا ترساند . چشم بستم که سرش تا مرز صورتم جلو کشید و فریاد زد: _پشت این چهرهی مظلومت چی داری ؟یه گرگ ... یه قاتل ... یه آدم روانی؟! چشم بسته ، اشکم سرازیر شد و زمزمه کردم : _التماس کردم ..خواهش کردم ... رادوین! طنین آهنگین اسمش بود که از زبانم ادا شد یا خاصیت اشک و التماسم ، نمی دانم که همراه با یک سینه از نفس گفت : _باشه ...ایندفعه تو بردی ...خرم کردی .. ولی همین دفعه بهت اجازه میدم اونطوری که خودت میخوای بیای ... و در عوض یک دفعه هم اونطوری که من میخوام میای. چشم باز کردم و نفسم از حبس سینهی پردردم اجازهی خروج یافت . نگاهش هنوز توی صورتم بود که به نصیحت مادر و سفارشهای متعددش ، روی پنجههای پا برخاستم و لبانم را تا صورتش رساندم . گونهی صافش را بوسه ای زدم تا او را بیشتر از آنی که شوکه شده بود وارد شوک کنم . _ممنون . و زیر لب شکر کردم خدایی را که همیشه برایم پناه بود، حتی در آن خانه ی تاریک که تارهای بی اعتقادیش سرتاسر خانه را فرا گرفته بود. چند قدمی از او فاصله گرفتم ..نفهمیدم چرا وقتی یخ بُهت و تعجبش از بین رفت ، عصبانیت به صورتش هجوم آورد و فریاد زد : 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
⇦ ظهور امام زمان با قرآن و سنت جدید ‌↯ بررسی روایات طبق روایات نقل شده، شکی نیست که حضرت مهدی (عج) به همان قرآنی عمل خواهد کرد که بر جدش رسول خدا (ص) نازل شده است و سنت پیامبر (ص) و دین اسلام را اجرا خواهد کرد و اگر در برخی روایات نقل شده است که حضرت کتاب جدید، سنت جدید و .... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>