🔴◀️مهمترین چالش ظهور، بُعد سیاسیِ آن است همانطور که مهمترین چالش بعثت هم بُعد سیاسی آن بود.
🔴◀️بعد از چهل سال هنوز نمیشود راحت گفت «علت اصلی مخالفت با پیامبر، علت سیاسی بود.»
🔷🔶 #تاریخ_بعثت و #عصر_ظهور
🔺جلسه دوم
🔵 پیامبر ما قبل از بعثت، بهعنوان یک جوان اخلاقی در شهر مکّه محبوب همه بود، یعنی کسی با اخلاق پیامبر مشکل نداشت، پس چه شد که بعد از بعثت، با پیامبر دشمن شدند؟
🔵 مردم مکه بهخاطر عبادت و نماز و حج رفتن هم با پیامبر(ص) مشکل پیدا نکردند، چون قبل از بعثت هم خیلی از این کارها را انجام میدادند(کافی/8/288) پس دعوای آنها با پیامبر سرِ چه بود؟
🔵 بنده هنوز در صداوسیمای جمهوری اسلامی بعد از چهل سال، نمیتوانم راحت بگویم که علت اصلی مخالفتکردن با پیامبر، علت سیاسی بوده است؛ چون میگویند «تو دین پیغمبر را خلاصه کردی در سیاست!»
🔵 اگر بخواهید سیاست را حذف کنید، اصلاً پیغمبر برای چه با آنها دعوایش شد؟ درحالیکه پیامبر(ص) قبل از بعثت هم بسیار بااخلاق بود و کسی هم با اخلاق و عبادت مخالف نبود.
🔵تاریخ اسلام دارد به ما میگوید «دعوا در آغاز دین سرِ چی بود؟» در قصۀ ظهور هم دعوا سرِ همان خواهد بود. کمااینکه در روایتها، بعثت امامزمان و ظهور حضرت تشبیه شده است به بعثت نبوی.
🔵 مهمترین چالشی که بعثت پیامبر در شهر مکّه ایجاد کرد، بُعد سیاسی آن بود. امامزمان(ع) هم آن بُعد سیاسیِ آمدنش مهمترین چالش را ایجاد میکند. پس ما باید خودمان را برای بُعد سیاسیِ ظهور آماده کنیم یعنی باید در عرصۀ سیاست ورزیده بشویم.
#استاد_پناهیان
#بعثت_وظهور
#سیاست_مهدوی
#حکومت_مهدوی
#امام_زمان
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی
🔹صـحـبـت_هـاے_زیـبـا_شـهـیـد
#سـیـد_مـجـتـبـے_عـلـمـدار🌷
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#حرفدل
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
فاضل ناظری
💖🌹🌟💖🌹🌟💖🌹🌟
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#تلنگر
✍ #شهید_قاسم_سلیمانی :
اگــر ڪسی
صدای رهبــر خود را نشنود ...
به طور یقین
صدای امام زمـان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
خود را هم نمیشنود ...
و امروز خط قرمــز باید
توجه تمام
و اطاعت از ولی خود،
رهبری نظام باشد.
#روحانی
#پرویی_نجومی
#مقابله_با_حرف_رهبری
#مذاکره_با_آمریکا
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#سلامبرخورشید
#صفحهچهلسوم
من در تعجّب هستم، نمى دانم چرا اين مردم سخن پيامبر خود را فراموش كرده اند. نمى دانم.
چه كسى مى گويد در سقيفه، براى خلافت رأى گيرى شد؟
اگر اين رأى گيرى است، پس چرا على(ع) ، مقداد ، سلمان ، ابوذر ، عمّار و جمعى ديگر از ياران پيامبر را خبر نكرده اند تا به اينجا بيايند؟ چرا حتّى يك نفر از بنى هاشم هم در اينجا نيست ؟ آيا آنها جزء مسلمانان نيستند ؟ آيا آنها حقّ رأى ندارند؟
اين گونه عُمَر ابوبكر را به خلافت رساند، و كاش به اين اكتفا مى كرد، امّا او نقشه هايى در سر دارد. او مى خواهد كارى كند كه على(ع) هم با ابوبكر بيعت نمايد، اينجاست كه ظلم ها و ستم ها آغاز مى شود. چند روز مى گذرد، عُمَر ديگر صلاح نمى بيند على(ع) بدون بيعت با خليفه در اين شهر باشد ، بايد هر طورى شده است او را مجبور به بيعت كرد .
عُمَر نزد ابوبكر مى رود و از او اجازه مى گيرد تا براى آوردن على(ع) اقدام كند .
ابوبكر به او اجازه مى دهد و خودش همراه با عُمَر با جمعيّت زيادى به سوى خانه على(ع) حركت مى كنند ، آنها مى خواهند هر طور هست او را براى بيعت به مسجد بياورند .
جمعيّت زيادى در كوچه جمع مى شود و هياهويى به پا مى شود .
خليفه با عدّه اى در كنارى مى ايستد . عُمَر جلو مى آيد در خانه را مى زند و فرياد مى زند: "اى على ! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن ، به خدا قسم ، اگر اين كار را نكنى تو را مى كشم و خانه ات را به آتش مى كشم"
💖💖💖💖💖💖💖💖
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
رفیق!
حواستبہجوونیتباشه،
نکنہپاتبلغزه⚠️
قرارهبااینپاھاتوگردان
صاحبالزمانباشۍ!🙃🌿
.-
#شہیدحمیدسیاھکاݪی🌸
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💢 مال من نیست!!!
🔹هشت نه سال بیشتر نداشت. قبلاً هم اتفاقی شبیه این افتاده بود. آن موقع یک ده تومنی پیدا کرده بود. از ترس چیزی به مادر نگفت. ممکن بود دعوایش کند یا فکر کند پول را از کسی گرفته.بی سرو صدا رفت پیش دایی ولی. ده تومنی را از جیبش در آورد:-مال من نیست، بده به صاحبش.میدانست مادر نسبت به این چیزها حساس است.
🔹هر چیزی پیدا میکرد، به صاحبش برمی گرداند. مادر که دیگر بشقابها را روی هم چیده بود، گفت: -عیب نداره، فردا میری مدرسه صاحب مداد رو پیدا میکنی.
🔹شهید مدافع وطن باقری نژاد پس از خدمت سربازی وارد کمیته شد و مدتی بعد به استان فارس منتقل و فرمانده کمیته استان فارس گردید. بعداز آن برای دفاع از انقلاب و میهن اسلامی به جبهه رفت. سرانجام در چهارم خردادماه 1367، در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت رسید.
➥ @shohada_vamahdawiat
✳️ تو هیچی نیستی!
🔻 چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آمادهایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید، امان نمیداد؛ شروع میکرد به بوسیدن. مخمصهای بود برای خودش. خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجیهایی...».
👤 #شهید_مهدی_زینالدین
📚 برگرفته از کتاب «۱۴ سردار | ۱۱۴ خاطره برگزیده از ۱۴ سردار شهید»
📖 صفحات ۲۹ و ۳۰
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_پنجاه_نه....
_اشغال عوضی درو باز کن تا نکشتمت...
ترسیده بودم اما با بغضی که توی گلویم بود زیر لب گفتم:
_ازت بدم میاد...
همان تک جمله ام کافی بود تا بغضم با تلنگری شکسته
شود و همزمان تنه ی محکم رادوین روی در نشست.
_ارغوان درو باز کنم تیکه تیکه ات میکنم پدر سگ.
طاقت نداشتم که به پدرم هم ناسزا بگوید و تا انروز هم
نگفته بود .
_دهنتو ببند رادوین...نمیخوام صداتو بشنوم.
انگار شوکه شد . مکثی بین ضرباتش به در ایجاد شد اما
دوامی نیاورد.
_خفه شووووو.... توی پدر سگ داری به من میگی دهنمو
ببندم؟!...زنده ات نمیذارم عوضی...کثافت....اشغال.
قابل توصیف نبود که چطور با همان یه جمله ی من جری
تر شد و انقدر به در کوبید که در باز شد. فقط چند ثانیه
مهلت نگاه کردن پیدا کردم و بعد ...زیر فریادها و
ناسزاهایش،تنم له شد.
_توی اشغال سگم نیستی چه برسه به اینکه برای من دم
دراری.... بگو غلط کردی وگرنه توله تَم توی شکمت
میکشم.
انقدر درد داشتم که میدانستم چه بگویم یا نه ، بچه ام را
سقط خواهم کرد.برای همین تاب تحمل توهین هایش را
نیاوردم و برای اولین بار در میان کتک خوردن ، حرف دلم
را جسورانه زدم.
_ازت طالق میگیرم رادوین....به خاک پدرم قسم...میرم
درخواست طالق میدم. با شنیدن جمله ام ، وحشیانه تر توی
شکمم کوبید. انگار تنها هدف ضرباتش بچه ام بود چون
کاری با سر و صورتم نداشت و من با حس انزجاری که
دیگر قابل مهار نبود با گریه و درد بلند فریاد میزدم:
_به قران...میرم ...به خدا میرم.
_تو غلط میکنی...میخوای از من جدا بشی با کی باشی
؟...لهت میکنم ارغوان.... پای کدوم عوضی در میونه ...هان
حتی شنیدن این تهمت هایش هم داشت حالم را در میان
لگدهای پی در پی که با جان و دل میزد ، بد میکرد. انقدر
با لگد بر تنم کوبید که خودش از نفس افتاد. از منی که مرز
هوشیاری و بیهوشی بودم از درد ، فاصله گرفت و نفسهایش
را در اتاقی که قرار بود اتاق عاشقانه های مشترکمان باشد ،
خالی کرد.
_بهت گفتم... وقتی من خر میشم تو خفه شو...بهت گفتم
روی اعصابم نباش.
بوی پشیمانی داشت از کلامش احساس میشد کم کم ، و
من در حالیکه خیره به سرامیکهای سفیدی بودم که از درد
زیر ناخن هایم چنگ میخورد ، حرفهایش را میشنیدم اما
درد اجازه ی حرکت به من نمیداد.
_اخه عوضی چی میشد لال میشدی ؟
وقتی جوابی نشنید ، چرخی در اتاق زد و باز جلو امد و به
من خیره شد. در خودم مچاله شده بودم که روی پنجه های
پا نشست و با لحنی که ارامتر شده بود ولی دردی از من دوا
نمیکرد گفت:
_ارغوان.
چقدر خواهش در صدایش بود. وقتی جوابش را نشنید،
بازویم را گرفت و مرا روی سرامیک ها چرخاند که از دردی
که در شکم و کمرم نشست دهانم باز شد به ناله ای بلند و
چشمان او روی صورت و تنم میچرخید. خیره ام نماند و در
حالیکه نگاه پریشانش خود گواه پشیمانیش بود ، زیر لب
گفت:
_غلط کردم ارغوان....جان من حرف بزن.
ولی دریغ از کلامی که قابل فهم باشد. تماما ناله بودم که
خودش هزاران حرف داشت در عین بیصدایی.
_ارغوان....منو ببین ...عزیزم ببخشید .... یه چیزی بگو
لعنتی.
ما آدم ها وقتی خسته میشیم ، وقتی صبرمون به ته میرسه
، یه امیدی ما رو نگه میداره برای ادامه دادن ... یه اگه ...
یه شاید ...اما همون اگه و شاید وقتی نیست بشه ، انگار به
آخر خط میرسیم ، انگار تموم میشه همه ی صبرها ،
حوصله ها ، همه ی سکوت ها ، دیگه اونجاست که همه
میگن " جونم به لبم رسید " . خیلی تلاش کردم. جنگیدم
ولی بعد از چندین ماه ، زده شدم...خسته شدم . مخصوصا
که امیدم با سقط جنین ، از دست رفت.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋🌟
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
@majnoonhooseinAUD-20200921-WA0062.mp3
زمان:
حجم:
7.24M
صوت دلنشین دعای فرج👆🏻
(الهی عظم البلاء)
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🤲🤲🤲
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد
تو در هجوم حوادث، صبور باش، صبور
که صبر میوۀ شیرینتر از ظفر دارد
در آستان ولا، جای ناامیدی نیست
بهشت پاک اجابت هزار در دارد
دل شکسته بیاور، که با شکستهدلان
نسیم مهر خدا، لطف بیشتر دارد
بخوان دعای فرج راکه صبح نزدیک است
که شام خسته دلان مژدۀ سحر دارد
صفا بده دل وجان رابه شوق روزوصـال
مسافر دل ما، نیّت سفر دارد یامهدی عجل ا.. ادرکنی💚🦋
شبتون بخیر
🌹💖🌟✨🌙💖🌹