eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ شـده ام در پی تو در به درٺ آقاجان کی رسد برمنِ مسکین نظرت آقاجان کی شود تا که عیان بر سر راهم گذری بر نگاهـم که بیفتـد نظـرٺ آقاجان 💔 @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
خبرى در خيمه ها مى پيچد. همه با عجله سجّاده هاى نماز خود را جمع مى كنند و به سوى خيمه خورشيد مى شتابند. امام ياران خود را طلبيده است. بيا من و تو هم به خيمه امام برويم تا ببينيم چه خبر شده است و چرا امام نيمه شب همه ياران خود را فرا خوانده است؟ چه خيمه باصفايى! بوى بهشت به مشام جان مى رسد. ديدار شمع و پروانه هاست! همه به امام نگاه مى كنند و در اين فكراند كه امام چه دستورى دارد تا با جان پذيرا شوند. آيا خطرى اردوگاه حق را تهديد مى كند؟ امام از جاى خود برمى خيزد. نگاهى به ياران خود كرده و مى فرمايد: "من خداى مهربان را ستايش مى كنم و در همه شادى ها و غم ها او را شكر مى گويم. خدايا! تو را شكر مى كنم كه به ما فهم و بصيرت بخشيدى و ما را از اهل ايمان قرار دادى". امام براى لحظه اى سكوت مى كند. همه منتظرند تا امام سخن خود را ادامه دهد: "ياران خوبم! من يارانى به خوبى و وفادارى شما نمى شناسم. بدانيد كه ما فقط امشب را مهلت داريم و فردا روز جنگ است. من به همه شما اجازه مى دهم تا از اين صحرا برويد. من بيعت خود را از شما برداشتم، برويد، هيچ چيز مانع رفتن شما نيست. اينك شب است و تاريكى! اين پرده سياه شب را غنيمت بشماريد و از اين جا برويد و مرا تنها گذاريد". با پايان يافتن سخن امام غوغايى به پا مى شود. هيچ كس گمان نمى كرد كه امام بخواهد اين سخنان را به ياران خود بگويد. نگاه كن! همه، گريه مى كنند. اى حسين! چقدر آقا و بزرگوارى! چرا مى خواهى تنها شوى؟ چرا مى خواهى جان ما را نجات دهى؟ آتشى در جان ها افتاده است. اشك است و گريه هاى بى تاب و شانه هاى لرزان! كجا برويم؟ چگونه كربلا را رها كنيم؟ وقتى حسين اين جاست، بهشت اين جاست، ما كجا برويم؟! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💖🌹🦋 این پنج تومان را بگیر از بچه های گردان حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام لشکر 10 بود؛ شهید علی لطفی نسب. وقتی می دید یکی از دوستان با وجود دسترسی به آب به خودش نمی رسد و تر و تمیز نمی گردد و تنبلی می کند، دست می کرد جیبش و یک پنج تومانی درمی آورد و می گذاشت کف دست طرف و با اصرار می گفت: « اینو بگیر! » و وقتی او می گفت آخر برای چی. این را چکارش کنم؟ دستش را می زد به پشتش و می گفت: « بگیر یک حمام برو، بدو بارک الله. » مجله شمیم عشق، صفحه:62، شماره مجله:31 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بقیهاش را نشنیدم؛ دفتر را دادم و محدثه گرفت و فقط سرش را تکان داد. محدثه با من فرق دارد. من کلا خوشم نمیآید ذهنم را درگیر مسائل سیاسی کنم مگر اخباری که خودم دوست دارم؛ مثل اخبار نظامی و امنیتی. محدثه اما کلا فازش سیاسی هست. من حتی آن موقع هم که محدثه این حرفها را زد، نفهمیدم چه خبر است. الان دارم یک چیزهایی حدس میزنم؛ یک چیزهایی مثل اعتراض. در مغزم کلمه اعتراض را سرچ میکنم و میرسم به دی ماه نود و شش. آن سال هم رفته بودیم راهپیمایی نهم دی که درگیری شد. من بودم و نرجس و بقیه مردم. از بالای پل فردوسی، یک لکه سیاه وسط زاینده‌رودِ خشکیده میدیدیم که داشتند علیه نظام شعار میدادند. میدان انقالب هم درگیری بود. نرجس در عالم نوجوانی‌اش هیجان داشت و میخواست بماند و من به زور دستش را میکشیدم که از معرکه بیرونش ببرم؛ امانت مردم بود. آن سال خیلی زود همه چیز تمام شد. با خودم میگویم حتما امسال هم زود تمام میشود. از یک نفر که قدمی آن‌طرفتر ایستاده میپرسم: چرا اتوبوس و تاکسی نیست؟ خبریه؟ طوری نگاهم میکند که گویا یک نفر از اصحاب کهفم. انگار میخواهد بگوید کجای کاری؟ اما جمله‌اش را قورت میدهد و میگوید: بخاطر گرون شدن بنزین اعتصاب کردن. قرار شده همه ماشیناشونو توی خیابون خاموش کنن. این مدلی اش را فقط در اخباری که از کشورهای اروپایی منتشر میشد شنیده بودم! الان جا دارد ذوق کنم که مثل اروپاییها مردممان بلدند با اعتصاب کل سیستم حمل و نقل را تعطیل کنند؟! تشکری میپرانم و دست میبرم داخل کیفم تا با خانه تماس بگیرم و بگویم اوضاع قمر در عقرب است. با دست کیفم را میگردم؛ اما دستم به صفحه لمسی گوشی نمیخورد. یادم میافتد امروز گوشی‌امرا در خانه جا گذاشته‌ام. لبخند میزند و گوشی‌اش را میدهد. شماره خانه را میگیرم. به بوق دوم نرسیده، مادر جواب میدهد. بهتر از من از اوضاع باخبر است که صدایش از نگرانی میلرزد. میپرسم: مامان حالا چطوری برگردم خونه؟ -باید پیاده بیای. بابابزرگ هم امروز از سی و سه پل تا خونه‌شون پیاده رفته، همه راها بسته‌س. -بابا نمیتونه بیاد دنبالم؟ -دارم میگم خیابونا بسته‌س! باباتم کلی وقت گیر کرده بود تا تونست برسه خونه. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
نفسم را بیرون میدهم: باشه پیاده میام. میخواهم خداحافظی کنم که مادر نهیب میزند: فاطمه اگه یکی یه چیزی گفت جوابشو ندیا! یهو بهت حمله میکنن. هنوزمتوجه عمق فاجعه نشده‌ام و فکر میکنم مادر مثل همه مادرها نگران است که این را میگوید. میخندم: نگران نباش مامان. و قطع میکنم. گوشی را که به صاحبش پس میدهم و به سمت فلکه احمدآباد راه میافتم، یک آن حس میکنم دارم در خالء راه میروم. الان ارتباطم با همه اعضای خانوادهام قطع شده است؛ با همه کسانی که میشناسم. رشته ارتباطی من با آنها همان تلفن همراه بود که ندارمش. حس وحشتناکی ست؛ این که الان هر اتفاقی برایم بیفتد هیچکس نمیفهمد. این که اگر به کمک نیاز داشته باشم نمیتوانم کسی را خبر کنم. این که الان مادر دلش شور میزند و نمیتواند دم به دقیقه تماس بگیرد و از حالم با خبر شود. خودم را دلداری میدهم که قبل از ورود تلفن همراه به زندگی مردم، همیشه همینطور بود. اگر کسی از خانه بیرون میرفت تمام اتصالش با خانه قطع میشد. خودش بود و خودش. باد سرد آبان خودش را به بدنم میکوبد. چادر را محکم دور خودم میپیچم. خیابان احمدآباد خلوت است. دیگر حتی بچه دبیرستانی ها هم رفته‌اند. انگار فقط منم. فقط منم که بیرون از خانه شان مانده. به هشدار مادر فکر میکنم. به این که گفت ممکن است به من حمله کنند چون چادری‌ام. مگر چه خبر است؟ لرز خفیفی به جانم میافتد. من که از مردن نمیترسیدم نه؟ اصلا دعای بعد از نمازم شهادت است. اتفاقاً شاید این همان لحظهای ست که منتظرش بودم! تمام زندگیام را مرور میکنم. ذکر استغفار و شهادتین و صلوات یکی نه یکی مهمان لبانم میشوند. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
آرامش-محمدحسین در شب عاشورا مورخ 4/8/1363 که شب عملیات بود، پس از اتمام جلسه ی قراعت قرآن، محمدحسین آرامش به خواب رفت و ناگهان از خواب غفلت پرید و گفت: «بچه ها، در خواب میوه های بهشتی را دیدم، آیا نصیب من هم خواهد شد؟» پس از مدتی به سنگر دیده بانی رفت و در حالی که نوبت نگهبانی او به پایان رسیده بود، بر اثر انفجار، جام شهادت نوشید و میوه های بهشتی نصیبش شد. @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ عشق آن دارم که تا آید نفس از جمال دلبرم گویم فقط ... حق پرستم، مقتدایم مهدی است تا ابد از سرورم گویم فقط ... @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بالاخره به فلکه احمدآباد میرسم و با کنجکاوی به فلکه نگاهی میاندازم. طرف خیابان ولیعصر و سروش پر از آدمهایی ست که به تماشا ایستاده‌اند و طرف خیابان بزرگمهر فقط دود میبینم و جمعیتی که لاستیک آتش زده‌اندو یک نفر میانشان داد و فریاد میکند. صدای ترقه میآید. از خیابانِ زیرگذر هم دود بلند شده. انگار یک نفر آنجا هم آتش روشن کرده. بعضی از مردم، موبایل به دست فیلم میگیرند و بعضی مثل من دارند قدم تند میکنند که زود رد شوند. هیچ ماشینی از خیابان رد نمیشود،همه ایستاده اند. این را وقتی میفهمم که به ماشینی خالی از سرنشین جلوی چراغ قرمز خیابان ولیعصر برمیخورم. موتوریها اما مثل قبل رفت و آمد میکنند. یاد افسر پلیس و سربازِ کلاش به دستی میافتم که همیشه سر فلکه احمدآباد و کنار کانکس ناجا میایستاد. کانکس ناجا هست؛ اما افسر و سرباز نیستند. تمام فلکه را برای پیدا کردن یک نیروی پلیس یا ضدشورش با چشمانم زیر و رو میکنم؛ نیست. حسی مبهم و غریزی میگوید چادر و روسری‌ام را جلوتر بکشم که صورتم پیدا نباشد؛ نمیدانم چرا. همان حس غریزی، هشدار خطر میدهد و میگوید زود از اینجا رد شو. همان حس غریزی، درجه هوشیاری و آماده‌باش دفاعی را میبردنزدیک صد و درجه کنجکاوی و کله‌شقی را میآوردنزدیک صفر. مرز حریم شخصی که همیشه به شعاع شصت سانتیمتر است پررنگتر میشود)البته همیشه این مرز را داشتم و بجز خانواده و دوستان نزدیک، کسی حق ندارد وارد این مرز شود(. از حالا هرکس که وارد حریم امن شود، مهاجم و خطر جدی شناخته شده و پاسخ من سخت و خشن خواهد بود! مغزم از همین حالا آماده مبارزه است. وارد خیابان جی میشوم که آرامتر است. ایستگاه بیآرتی خالی است و شیشه های ایستگاه شکسته و ریخته کف خیابان. ناباورانه به خرده شیشه ها نگاه میکنم. راستش فکر نمیکردم بدتر از سال نود و شش باشد؛ ولی هست. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
⭕️ تلاش شیطان پرستان برای خاموش کردن نور مهدویت ✡☠ تولید ویروس رایانه‌ای با نام مهدی Mahdi 👤 کارشناسان امنیت اینترنت از وجود یک بدافزار کامپیوتری خبر داده‌اند ویروسی با نام «مهدی Mahdi» که قابلیت به سرقت بردن انواع اطلاعات کامپیوتری را دارد... (منبع) ❌ تلاش ها و فعالیت‌ها‌ بر ضد مهدویت به منظور سیاه نمایی و تخریب وجهه حضرت مهدی ، از مأموریت های شیطان پرستان در عرصه فرهنگی است که تماما از جنس ایجاد رعب و وحشت نسبت به امام زمان است. ⚠️ این جمله معروف است تا زمانی که سکه واقعی نباشد، کسی سکه تقلبی ضرب نمی‌کند؛ بالاخره یک واقعیتی در عالم به‌عنوان ظهور امام عصر وجود دارد که شیطان پرستان نیز به آن معتقدند؛ و در صدد تخریب آن برآمده‌اند. دشمنان به شدت درحال رصد احادیث و اسناد آخرالزمانی شیعه هستند و با اطلاع از ویژگی‌های شخصیت و چگونگی قیام امام زمان، با هدف تعویق در امر ظهور، محتواهایی بصورت معکوس و محرف در زمینه مهدویت تولید می‌کنند. 🔴 امام حسن مجتبی علیه‌السلام: به خداوند سوگند كه شما هيچ سرّى نداريد جز آنكه دشمنانتان از شما بِدان آگاهترند. 📘بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۲۸۶ @mahdimontazeremast