eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت سوم: ✨در روایت پیش به بحث نبوت پرداختیم و گفتیم خداوند کریم رسولان خود را فرستاد تا بندگان خود را هدایت کند و هم اینکه هیچ بهانه ای نباشد برای مردم که بگویند چرا رسولی از جانب خود نفرستادی تا مارا هدایت کند. خداوند بعد از فرستادن رسولانی از جانب خویش، حضرت محمد(صل الله علیه و اله وسلم) را به پیامبری مبعوث کرد و ایشان را خاتم الانبیاء معرفی کردند زیرا بعد ایشان هیچ پیامبری نخواهد آمد و هم اینکه دین اسلام کامل ترین دین هست. 🌷خداوند قبل از به دنیا امدن حضرت محمد (ص) مژده آمدن حضرت را از طریق پیامبران خویش به مردم داده بود چنانکه در کتب تورات و انجیل این روایت اورده شده که در زیر به ان اشاره می کنیم. 💫شواهدی از کتب مقدس درباره حضرت محمد(ص)💫 🍁 عده‌ای از محققین برآنند مراد انجیل یوحنا که حضرت عیسی آمدن "فارقلیط" را بشارت داده و در سه جا این لفظ را آورده، حضرت محمد (ص) است زیرا اینان این کلمه را به معنای ستوده ‌شده (محمد) تلقی کرده اند گرچه مسیحیان این کلمه را به معنای تسلی‌دهنده گرفته‌اند. به جز این مورد در هیجده مورد در تورات و انجیل درباره پیامبر اسلام سخن گفته شده است. ما در اینجا به بعضی از آنها اشاره می کنیم: « بنابه نقل تورات، حضرت موسى به قوم اسرائیل مى گوید: «یهوه، خدایت، نبى اى را از میان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانید او را بشنوید» و نیز خدا به موسى مى گوید: «نبى اى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت. و هر کس که سخنان مرا که او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.» ❣شکى نیست که این دو مورد آمدن پیامبرى را بشارت مى‌دهند. این پیامبر ویژگى‌هایى دارد؛ از جمله این که مانند موسى است و دیگر این که از میان برادران قوم اسرائیل برخواهد خواست. هیچ یک از انبیاء بنى اسرائیل ادعا نکرده‌اند که مانند موسى هستند. بدون شک مهم‌ترین ویژگى نبوت حضرت موسى این است که شریعتى خاص آورده است و وقتى گفته مى شود «نبى اى مانند موسى» حتماً باید این ویژگى در نظر گرفته شود. هیچ یک از انبیا ادعا نکرده اند که شریعتى خاص آورده است و حتى حضرت عیسى به گفته اناجیل همان شریعت موسى را اجرا مى کرده و مأموریتش براى همین بوده است: «گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل سازم نیامده ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم... پس هر که یکى از این احکام کوچک ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود اما هر که به عمل آورد و تعلیم نماید او در ملکوت آسمان، بزرگ، خوانده خواهد شد» نکته دیگر این است که برطبق این دو مورد آن پیامبر «از میان برادران» بنى اسرائیل است و مشخص است که برادران بنى اسرائیل، بنى اسماعیل هستند. و این قید با وضوح نشان مى دهد که این پیامبر از بنى اسرائیل نیست. 🍁 آن پیامبر در بین یهودیان چنان معروف بوده که اشاره کوتاه «آن نبى» براى انتقال به آن کافى بوده است. به گفته برخى، آنان منتظر پیامبرى بوده اند که سید انبیا و بزرگ ترین آنان بوده است. منبع: سلیمانی اردستانی، قرآن کریم و بشارت‌های پیامبران، هفت آسمان، شماره 16، ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽ .ابراهیم هنوز مشــغول بود و در کنار کانــال دوم بچه ها را کمک می کرد خیلی مواظب نیروها بود. چــون در اطراف کانال ها پر از میادین مین و موانع .مختلف بود خبر رســیدن به کانال سوم، یعنی قرار گرفتن در کنار پاسگاه های مرزی و .شروع عملیات ،اما فرمانده گردان، بچه ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است باید بیشــتر راه می رفتیم، اما خیلی عجیبه، هم زود رســیدیم، هم از پاسگاه ها !خبری نیست تقریباً همه بچه ها از کانال دوم عبور کردند. یکدفعه آســمان فکه مثل روز !!روشن شد .مثل اینکه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شلیک کردند از خمپاره و توپخانه گرفته تا تیربارها که در دور دســت قرار داشت. آن ها از !همه طرف به سوی ما شلیک کردند بچه ها هیچ کاری نمی توانســتند انجام دهند. موانع خورشیدی و میدان های .مین، جلوی هر حرکتی را گرفته بود تعداد کمی از بچه ها وارد کانال ســوم شــدند. بســیاری از بچه ها در میان .خاک های رملی گیر کردند. همه به این طرف و آن طرف می رفتند بعضی از بچه ها می خواســتند باعبور از موانع خورشــیدی در داخل دشت .سنگر بگیرند، اما با انفجار مین به شهادت رسیدند اطراف مســیر پر از مین بود. ابراهیم این را می دانست، برای همین به سمت .کانال سوم دوید و با فریادهایش اجازه رفتن به اطراف را نمی داد همه روی زمین خیز برداشتند. هیچ کاری نمی شد کرد. توپخانه عراق کاملا .می دانست ما از چه محلی عبور می کنیم! و دقیقاً همان مسیر را می زد .همه چیز به هم ریخته بود. هر کس به سمتی می دوید دیگر هیچ چیز قابل کنترل نبود. تنها جایی که امنیت بیشتری داشت داخل !کانال ها بود. در آن تاریکی و شلوغی ابراهیم را گم کردم تا کانال سوم جلو رفتم، اما نمی شد کسی را پیدا کرد! یکی از رفقا را دیدم .و پرسیدم: ابراهیم را ندیدی!؟ گفت: چند دقیقه پیش از اینجا رد شد همین طور این طــرف و آن طرف می رفتم. یکی از فرمانده ها را دیدم. من را شناخت و گفت: سریع برو توی معبر، بچه هائی که توی راه هستند بفرست .عقب. اینجا توی این کانال نه جا هست نه امنیت، برو و سریع برگرد طبق دســتور فرمانده، بچه هائی را که اطراف کانال دوم و توی مسیر بودند .آوردم عقب، حتی خیلی از مجروح ها را کمک کردیم و رساندیم عقب این کار، دو سه ساعتی طول کشید. می خواستم برگردم، اما بچه های لشکر !گفتند: نمی شه برگردی! با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفتند: دستور عقب نشینی صادر شده، فایده نداره بری جلو. چون بچه های .دیگه هم تا صبح برمی گردند ســاعتی بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم و ناامید. از همه بچه هایی که برمی گشــتند سراغ ابراهیم را می گرفتم. اما کسی .خبری نداشت دقایقی بعد مجتبی را دیدم. با چهره ای خاک آلود وخســته از ســمت خط برمی گشت. با ناامیدی پرسیدم: مجتبی، ابراهیم رو ندیدی!؟ .همینطور که به سمت من می آمد گفت: یک ساعت پیش با هم بودیم !با خوشحالی از جا پریدم، جلو آمدم وگفتم: خُب، الان کجاست؟ جواب داد: نمی دونم، بهش گفتم دســتور عقب نشینی صادر شده، گفتم تا .هوا تاریکه بیا برگردیم عقب، هوا روشن بشه هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم اما ابراهیم گفت: بچه ها توکانال ها هستند. من می رم پیش اون ها، همه با هم .برمی گردیم مجتبی ادامه داد: همین طورکه با ابراهیم حرف می زدم یک گردان از لشکر .عاشورا به سمت ما آمد ابراهیم سریع با فرمانده آن ها صحبت کرد و خبر عقب نشینی را داد. من هم .چون مسیر را بلد بودم، با آن ها فرستاد عقب خودش هم یک آرپی جی با چند تا گلوله از آن ها گرفت و رفت به سمت .کانال. دیگه از ابراهیم خبری ندارم ســاعتی بعد میثم لطیفی را دیدم. به همراه تعــدادی از مجروحین به عقب برمی گشت. به کمکشان رفتم. از میثم پرسیدم: چه خبر!؟ گفت: من و این بچه هائی که مجروح هســتند جلوتــر از کانال، لای تپه ها .افتاده بودیم. ابرام هادی به داد ما رسید یکدفعه سرجایم ایستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خُب بعدش چی شد!؟ .گفت: به سختی ما رو جمع کرد. تو گرگ و میش هوا ما رو آورد عقب توی راه رسیدیم به یک کانال، کف کانال پر از لجن و … بود، عرض کانال .هم زیاد بود ابراهیم رفت دو تا برانکارد آورد و با آن ها چیزی شبیه پل درست کرد! بعد .هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو .ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فکه محل رفت و آمد فرماند هان بود !خیلی ها می گفتند چندین گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ | تشنگان وصل 🌷 رهبر انقلاب: اینکه شما می‌بینید و می‌شنوید بعضی از این شهدای ما عاشقانه میکردند، خدای متعال یک نوری به دل آنها انداخته بود؛ با این نور یک حقیقتی را میدیدند، این بود که عاشق شهادت بودند. 👈 شهید سلیمانی میگفت... تهدیدش کردند که تو را میکشیم، گفت من دارم در بیابانها دنبالش میگردم، بلندی و پستی‌ها را طی میکنم دنبال همین. ۱۴۰۱/۰۸/۰۸ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
AUD-20210305-WA0095.m4a
زمان: حجم: 3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
امام خمینی (ره):  شهادت ارثی است که از موالیان ما که حیات را عقیده و جهاد می دانستند و در راه مکتب پرافتخار اسلام با خون خود و جوانان عزیز خود از آن پاسداری می کردند به ملت شهیدپرور ما رسیده است.  🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
💙 :) 🌱 بچہ شرور ما با چشم هاے سرخ و باد ڪرده اش بهم خیره شد ... - ڪریس وارد دبیرستان ڪہ شد تحت تاثیر یڪے از گروه هاے گنگ اونجا قرار گرفت ... عضوشون شده بود ... نمےدونم مواد هم مصرف مےڪردن یا نہ ... اما چند بار توے جیب هاش سیگار پیدا ڪرده بودم ... با لالا هم همون جا آشنا شد ... خیلے بهم نزدیڪ بودن ... نیمہ شب بہ بعد برمےگشت ... حتے چند بار مست بود ... باورم نمےشد ... مگہ چند سالش بود ڪہ از اون سن شروع ڪرده بود؟... مےگفت: اونها من رو درڪ مےڪنن ... بین ما پیمان برادرے بستہ شده ... ماها یہ تیم هستیم ... یہ خانواده ایم... من اونجا آزادم ... سرش پر شده بود از این ڪلمات ... مگہ ما چے بودیم؟ ... زندان بانش بودیم؟ ... ما خانواده اش بودیم ... پدر و مادرش ... بغض سنگینے راه گلوش رد بست ... و چشم هاش بیشتر از گذشتہ مےلرزید ... انگار منتظر ڪوچڪ ترین اشاره براے بارش دوباره بودن ... - رابطہ‌اش با پدرش چطور بود؟ ... نگاه پر از دردش از پنجره بہ بیرون دوختہ شد ... و سڪوت ناخوش آیندے فضا رو پر ڪرد ... ثانیہ‌ها بہ سختے مےگذشت ... نگاهش با حالت معنادارے برگشت روے من ... - اینڪہ شوهرم نتونست بهتون اعتماد ڪنہ و حقیقت رو بگہ ... باعث شده بهش مشڪوڪ بشید؟ ... شما بچہ دارید ڪارآگاه؟ ... سرم رو بہ علامت رد تڪان دادم ... - اگہ بچہ داشتید حس ما رو درڪ مےڪردید ... و مےدونستید هیچ پدر و مادرے نمےتونن بہ بچہ خودشون آسیب بزنن ... نمےدونستم توے اون شرایط چے بهش بگم ... بهش بگم من خانواده هایے رو دیدم ڪہ پدر یا مادر ... قاتل فرزند خودشون بودن؟ ... یا ... توے اون لحظات، ڪارے جز سڪوت ڪردن بہ ذهنم نرسید ... - استیو مرد خوبیہ ... واقعا یہ مرد خانواده است ... از وقتے ڪریس بہ دنیا اومد با همہ وجود براے ما و آینده بچہ مون تلاش مےڪرد ... و نمےتونست تحمل ڪنہ ڪہ پسرش دست بہ چنین ڪارهایے مےزنہ ... از هر راهے جلو اومدیم ... اما فایده نداشت ... حتے پیش مشاور رفتیم ... استیو عاشق ڪریس بود ... عاشق پسرش بود ... مخصوصا بعد از آشنایے با آقاے ساندرز ... ڪریس دیگہ اون بچہ شرور قبل نبود ... عوض شده بود ... درسش ... رفتار و اخلاقش ... دوست هاش ... همہ چیزش ... این یہ سال و نیم ... بهترین سال هاے تمام عمرمون بود ... یڪ سال و نیمے ڪہ چقدر زود ... بہ پایان رسیده بود ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🍁ﺁﺭﺯﻭی 🌺ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ 🍁ﺳﻌﺎﺩﺕ ،ﺳﻼﻣتی و 🌺ﺳﺮﺑﻠﻨﺪیست 🍁شبتون بخیر 🌺خوابتون رویایی 🍁لحظه هاتون پر از آرامش 🌺و به امیـــــد فردایی بهتر 🍁شب زیبـاتـون در پناه خدا .🍁🍂 @delneveshte_hadis110
﷽❣ ❣﷽ 🌫‌نفس شهر تنگ است های و هویِ دل مشغولی ها بلند... چشم انتظاری،امان بریده از آدم ها ❓در پس کدام خیابان... کدام کوچه... کدام راه... پرنده ی دلتنگ دل را پرواز دهم... ؟ ❓در انتهای کدام اندوه از جان گذشته، نشان از چون تویی بجویم... بیا امید غریبان تنها 💔 @shohada_vamahdawiat
﷽ یکی از مســئولین اطاعات را دیدم و پرسیدم: یعنی چی گردان ها محاصره .شدند؟ عراق که جلو نیامده، بچه ها هم توی کانال دوم و سوم هستند فرمانده گفت: کانال سومی که ما در شناسائی دیده بودیم، با این کانال فرق .داره. این کانال و چند کانال فرعی را عراق ظرف همین دو سه روز درست کرده .این کانال ها درست به موازات خط مرزی ساخته شده، ولی کوچکتر و پر از موانع بعــد ادامه داد: گردان های خط شــکن، برای اینکه زیر آتش نباشــند رفتند داخل کانال. با روشــن شــدن هوا تانک های عراقی جلــو آمدند و دو طرف .کانال را بستند. دشمن هم کانال ها را زیر آتش گرفته بعد کمی مکث کرد و گفت: عراق شــانزده نوع مانع ســر راه بچه ها چیده بود، عمق موانع هم نزدیک به چهار کیلومتر بوده! منافقین هم تمام اطاعات !این عملیات را به عراقی ها داده بودند خیلی حالم گرفته شد. با بغض گفتم: حالا چه باید کرد!؟ گفت: اگــر بچه ها مقاومت کنند مرحله دوم عملیــات را انجام می دهیم و .آن ها را می آوریم عقب در همین حین بیسیم چی مقر گفت: یک خبر از گردان های محاصره شده! همه »!ساکت شدند. بیسیم چی گفت: می گه »برادر ثابت نیا با برادر افشردی دست داد .این خبر کوتاه یعنی فرمانده گردان کمیل به شهادت رسیده عصــر همان روزخبر رســید حاج حســینی، معاون گــردان کمیل هم به شــهادت رسیده و بنکدار، دیگر معاون گردان به سختی مجروح است. همه .بچه ها در قرارگاه ناراحت بودند. حال عجیبی در آنجا حاکم بود ٭٭٭ بیستم بهمن ماه، بچه ها آماده حمله مجدد به منطقه فکه شدند. یکی از رفقا را دیدم. از قرارگاه می آمد. پرسیدم: چه خبر؟ گفت: الان بیســیم چی گردان کمیل تماس گرفت. با حاج همت صحبت کرد وگفت: شارژ بی سیم داره تموم می شه، خیلی از بچه ها شهید شدند، برای .ما دعاکنید. به امام سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم با دلی شکسته و ناراحت گفتم: وظیفه ما چیه، باید چه کار کنیم؟ .گفت: توکل به خدا، برو آماده شو. امشب مرحله بعدی عملیات آغاز می شه غروب بود. بچه های توپخانه ارتش با دقت تمام، خاکریز های دشمن را زیر .آتش گرفتند گردان حنظله و چند گردان دیگر حرکتشان را آغاز کردند. آن ها تا نزدیکی ،کانــال کمیل پیش رفتند. حتی با عبور از موانع به کانال ســوم هم رســیدند اما به علت حجم آتش دشــمن، فقط تعداد کمی از بچه های محاصره شــده .توانستند در تاریکی شب از کانال خارج شوند و خودشان را به عقب برسانند این حمله هم ناموفق بود، تا قبل از صبح به خاکریز خودمان برگشــتیم. اما بیشتر نیروهای گردان حنظله در همان کانال های مرزی ماندند. در این حمله و .با آتش خوب بچه ها، بسیاری از ادوات زرهی دشمن منهدم شد ٭٭٭ ۲۱ بهمن ۱۳۶۱ بود. هنوز صدای تیراندازی و شلیک های پراکنده از داخل .کانال شنیده می شد .به خاطر همین، مشخص بود که بچه های داخل کانال هنوز مقاومت می کنند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
18.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢حتما تا آخر ببینید 🏴فیلم کامل کتک خوردن دختران چادری به دست آشوبگران در مترو در فاطمیه😭 💔دختر کم حجابی که به حمایت از دختران چادری کتک می‌خورد 😏مسئولین خوابند یا خودشون به خواب زدن ➖➖ 🌍 🇮🇷             @hedye110 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
شهداءومهدویت
📢حتما تا آخر ببینید 🏴فیلم کامل کتک خوردن دختران چادری به دست آشوبگران در مترو در فاطمیه😭 💔دختر کم
خدایا ماشنیدیم مادرمون تو کوچه چادرش خاکی شد 😭😭😭 اما شنیدن کی بود مانند دیدن😭😭