#اخلاقمهدوی 1⃣
دعوت نامه ای برای منتظران
بی شک رفتار ما شیعیان را، به پیشوایان و رهبران دینی ما نسبت میدهند. اگر ما مدعی پیروی از آنان هستیم، باید بدانیم بی ادبی و بی اخلاقی ما، به شخصیت پیشوایانمان لطمه وارد میکند.
کسی که پیرو امام زمان و منتظر اوست، باید الگوی خوبی، و ادب در گفتار و رفتار باشد؛ تا ادب او وسیله ای برای جذب دیگران به جمع هواداران و منتظران حضرت شود.
مجموعه پیام های «اخلاق مهدوی»، تلاشی برای آشنایی منتظران امام زمان، با اخلاق حسنه مورد رضایت ایشان است.
ان شاءالله با آموختن و عمل به اخلاق مهدوی، زینت و آبروی اهل بیت باشیم.
→ @shohada_vamahdawiat
#الماس_هستی
#صفحهپنجاپنجم
آيا مى دانى كه مستحب است كه حضرت على(ع) را در روز غدير زيارت كنى؟
آيا شنيده اى كه امام هادى(ع) زيارتى را بيان كرده اند تا در روز غدير، با آن زيارت، حضرت على(ع) را (از راه دور يا نزديك) زيارت كنيم؟
مناسب مى دانم كه در اينجا به ترجمه قسمت هايى از آن زيارت بپردازم، امام هادى(ع) در آن زيارت، به نكات بسيار مهمّى اشاره مى كنند و اين گونه مى خواهند معرفت و شناخت ما را نسبت به حضرت على(ع) و روز غدير، زياد و زيادتر كنند.
سعى كن در روز غدير، اين زيارت را حتماً بخوانى و اين گونه محبّت خود را به حضرت على(ع) نشان بدهى.👇👇
سلام بر تو اى امين خدا! سلام بر تو اى حجّت خدا!
سلام بر تو اى آقاى اهلِ ايمان و اى اميرمؤمنان!
من شهادت مى دهم كه تو جانشين پيامبر هستى و همه دانش پيامبر به تو به ارث رسيده است.
تو اوّلين كسى بودى كه به پيامبر ايمان آوردى و خدا ولايت تو را بر مردم واجب نمود و از مردم خواست تا از تو پيروى كنند.
در روز غدير، پيامبر تو را جانشين خود معرفى كرد و از مردم براى تو بيعت گرفت و مردم با تو بيعت كردند، خدا لعنت كند كسانى را كه بعد از رحلت پيامبر، پيمان خود را شكستند و به عهد خود وفا نكردند.
اى اميرمؤمنان!
من شهادت مى دهم كه خدا در قرآن از ولايت تو سخن گفته است و خوبى ها و فضائل تو را ذكر نموده است.
آرى، كسى كه در ولايت تو شك داشته باشد، به پيامبر ايمان نياورده است، آن كس كه پيروِ دشمنان توست، از دين واقعى دور شده است.
در روز غدير، خدا دين خود را با ولايت تو كامل نمود.
خدا در قرآن ما را به سوى راه خود دعوت كرده است، اكنون شهادت مى دهم كه تو همان "راه خدا" هستى كه ما بايد فقط آن را بپيماييم.
تو "صراط مستقيم" هستى كه همواره از خدا مى خواهيم تا ما را به سوى آن هدايت كند.
شهادت مى دهم كه خدا، دعاىِ پيامبر را در حقّ تو مستجاب كرد، آرى، پيامبر دعا مى كرد تا در فرصتى مناسب، امر ولايت تو را براى همه اعلام كند. وقتى روز غدير خُمّ فرا رسيد، خدا اين دعاى پيامبر را مستجاب كرد و پيامبر را از فتنه هاى دشمنان حفظ نمود و اين آيه را بر او نازل كرد:
(يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...).
اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بازگو كن!
بعد از نازل شدن اين آيه، پيامبر در ميان مردم ايستاد و گفت: "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ".
سپس چنين دعا كرد: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ".
من بار ديگر بر تو سلام مى كنم، اى اميرمؤمنان...
اين گوشه اى بود از "زيارت غديريّه" كه امام هادى(ع) آن را براى ما بيان كرده اند.
جهت خواندن اين زيارت به كتاب "مفاتيح الجنان"، باب سوم، فصل چهارم مراجعه كنيد، در آن كتاب، اين زيارت به اين عنوان ذكر شده است: "زيارت امير المومنين(ع) در روز غدير.
🔶🔶🔶🔶💖🔶🔶🔶🔶
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🕊 خیزِ سه روزهی «مدافع حرم ایرانی» از «لشکر فاطمیون»
🌱 شهیدِ عزیز، محمد سخندان با نام جهادی سید ذاکر، ایرانی و از بسیجیانِ فعال مشهد بودند. ایشان مدت طولانی برای اعزام به سوریه به هر دری زدند و به هر مقام نظامی که می شناختند متوسل شده و حتی التماس کردند اما به جایی نرسیدند.
🌱 در نهایت رفتند سراغ برادرانِ افغانستانی ساکن مشهد و از طریق آن ها به بعضی فرماندهان لشکر فاطمیون متصل شدند و اصرار عجیب و پافشاری تکان دهنده ای از خود نشان دادند.
🌱 حتی یکی از اقوام نزدیک ایشان که اتفاقا باید مخالف اصلی اعزام ایشان می بود، آمد پیش بچه های فاطمیون و گفت یک کاری برای اعزام محمد بکنید. این دیگر خواب و خوراک ندارد و از بی تابی همه ی زندگی اش مختل شده.
🌱 در نهایت محمد توانست خودش را از طریق فاطمیون به سوریه برساند. نکته ی تکان دهنده این است که محمد فقط سه روز در سوریه بود و به شهادت رسید.»
🌹 #شهید_محمد_سخندان
🕊 #سالروز_شهادت
شادی روح امام راحل شهدای مدافع حرم و وطن واین شهید بزرگوار سه شاخه گل صلوات 🌹
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم🌸
#اللهم الرزقنی شهادتنا فی الطریق الحسین علیه السلام
التماس دعای خیر
@shohada_vamahdawiat
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت74
ــ دلیلش رو هم که بهتون گفته.
ــ بله، ولی قانع کننده نیست.
ــ ببینید آقا آرش، من شمارو درک می کنم
ولی ازتون می خوام به نظر راحیل احترام بزارید. اگه شما دوستش دارید باید به میلش عمل کنید.
اینکه شما به زور بخواهید به خواستتون برسید که علاقه نیست. پس اون چی؟
من اصلا کاری به دلیل راحیل ندارم. ولی هر چی که باشه تشخیصش اینه.
تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم:
–مگه به این آسونیه؟
اونم زل زد تو چشم هام و گفت:
–از کجا می دونید واسه اون آسونه؟
حرفش خوشحالم کرد و انگار متوجه شدو ادامه داد:
–حرفهایی که میزنم اکثرش حرفهای خود راحیله، برای زندگی مشترک فقط علاقه کافی نیست. دونفر مثل شما دوتا، گاهی حتی تفریحاتشونم با هم فرق داره.
پوزخندی زدم و اون ادامه داد:
شاید الان از نظر شما مضحک بیاد ولی وقتی وارد زندگی بشید همین مسائل پیش پا افتاده باعث اختلافهای بزرگ میشه.
با پایم با سنگ ریزه ایی که جلوی کفشم بود بازی می کردم. تو دلم گفتم:
، خانوادگی واسه من شدن معلم اخلاق.
فکر کنم فهمید نسبت به حرفهایش بی اهمیتم دیگه ادامه ندادو گفت:
– اگه اجازه بدید من دیگه برم.
با لبخند تلخی گفتم:
–فکرکردم کمکم می کنید ولی انگار ...
حرفم را برید و گفت:
– حرفهایی که بهتون زدم نظر راحیله.
راستش من خودم بارها بهش گفتم که سخت گیره. ولی فقط می تونم نظرمو بهش بگم، در آخر باید به تصمیمش احترام گذاشت. البته اینم بگم من آرزوم بود که می تونستم مثل راحیل اینقدر روی عقایدم پافشاری کنم. ولی من قدرتش رو ندارم.
دست هایم را درجیبم فروکردم و دوباره نگاهش کردم."کلا انگار زیباییشون ارثیه، ولی هیچ کس راحیل نمی شود"
حرف هایش عصبانیم می کرد. برای همین نفسم رابیرون دادم و گفتم:
–به نظرم کارش درست نیست، اون حتی برای چند دقیقه هم نیومد بشین توی ماشین حرف بزنیم. ولی با این آقایی که پرستار بچشه همش اینو رو اونور میره...
با تعجب گفت:
– چون ایشون رو به چشم یه صاحب کار می دونه. حتما براتون توضیح داده دلیل کار کردنش رو.
راحیل خودش رو یه جورایی مسئول اون بچه می دونه، با این که من عامل تصادف بودم ولی اون خودش رو مقصر می دونه.
گره ایی انداخت به ابروهایش و ادامه داد:
–راحیل دیگه اونجا کار نمیکنه. فقط گاهی سر میزنه، اونم به خاطر اون دختر بچه در ضمن آقای معصومی تو این یک سال رفتار غیر معقولی از خودشون نشون ندادند که راحیل اذیت بشه.
گره ی ابروهایش را بیشتر کردو گفت:
– زود قضاوت کردن...
نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم:
– نه، من قضاوتی نکردم. فقط برام سوال بود.
سرش راپایین انداخت و گفت:
– من دیگه باید برم دیرم شده. بدون خداحافظی رفت و پشت فرمان ماشینش نشست.
"چراناراحت شد، من که حرفی نزدم."
بعداز رفتنش سوار ماشینم شدم وبه خانه برگشتم.
برادرم و خانمش امده بودند دنبالمان تا برای چند روز باهم دیگربرای تفریح به شمال برویم.
ولی من گفتم که حوصله ی مسافرت ندارم و نمی توانم بیایم و سفارش کردم که حتما مامان راباخودشان ببرند.
روی تختم دراز کشیدم. کیارش وارداتاقم شدو کنارم روی تخت نشست وپرسید:
–چته تو؟ مامان می گفت روبه راه نیستی.
بلند شدم نشستم و گفتم:
– چیز مهمی نیست، خوبم.
لبخند کجی زدو گفت:
– نکنه عاشق شدی؟
سرم راپایین انداختم وبی توجه به سوالش گفتم:
–میشه مامان رو با خودتون ببرید؟ احتیاج به تنهایی دارم.
با کف دستش محکم به پشتم زدو گفت: –نپیچون، میریم خواستگاری برات می گیریمش بابا، این که غصه نداره. فقط اینوبدون عاشقی یعنی بدبختی، یعنی کوری وکری، زندگی منو ببین عبرت بگیر.
از این که اینقدر همه چی را راحت گرفته بودو درعوض اززندگیش ناراضی بودتعجب کردم. آهی کشیدم وگفتم:
– داداش به این راحتیا نیست. بعد برایش افکارراحیل راتوضیح دادم.
اخمی کردو گفت:
– توام عاشق چه کسی شدیا، مگه دختر قحط بود. اون اگه جواب مثبت هم می داد مگه می تونستی باهاش زندگی کنی؟ هی می خواد ایراد بگیره اینجا نریم گناه میشه اونجا نریم محیطش مناسب نیست.
دختره خیلی عاقل بوده جواب منفی بهت داده. وگرنه واسه حتی یه عروسی رفتنتون هم باید عذاب می کشیدی. اونا که عروسی مختلط و اینجور جاها نمیان، خیلی خودشون رو محدود می کنند.
باید بری خدارو شکر کنی، که دختره فهمیده بوده.حتما نشسته با خودش به همه ی اینا فکر کرده و دیده نمیشه، که گفته نه. وگرنه هر دختری آرزوشه زن تو بشه. پوفی کردم و گفتم:
– خودت داری میگی دختر عاقل و فهمیده اییه، بعد میگی خودشونو محدود می کنند.
خب کسی که عاقله، حتما این محدودیت هم لازمه دیگه، آدم عاقل خب کارهای عاقلانه هم می کنه دیگه...
بی حوصله گفت:
– ول کن آرش، دو روز دنیا، نیازی به این همه مته به خشخاش زدن نیست.آدم باید از زندگیش لذت ببره.
توام با ما میای شمال، خانواده ی
مژگانم هستند. همین خواهرمژگان که کشته مردته محلش نمیزاری، بعدافتادی دنبال یکی که هیچیش بهت نمی خوره؟
🌸🍃🌸🍃🌸
@shohada_vamahdawi
#زندگینامه
🕊#شهید_حسن_حزباوی در منطقه کوت عبدالله متولد شد و در همین منطقه هم بزرگ شد و راه خود را در بسیج امام خمینی (ره) کوت عبدالله پیدا کرد.
او از همان دوران نوجوانی شروع به خواندن نماز و گرفتن روزه کرد. هر روز موقع برگشتن از محل کار دست پدر مادرش را می بوسید.
در آن روزی که حسن به شهادت رسید حدود ۷۵ نفر از مدافعان افغانی و لبنانی در همان منطقه در محاصره جبهه النصره بودند.چون در تیر رس مستقیم دشمن بودند فرمانده اجازه نمی دهد و حسن می گوید نمی توانیم ۷۵ نفر را بگذاریم دشمن به راحتی قیچی کند.🌷
🕊حسن بالاخره فرمانده را قانع می کند و قبل از اینکه برود در ابتدا #غسل_شهادت می کند و پشت تیربار می نشیند.🌷
برای اینکه بتواند هدف گیری کند تا طبقه سوم برج فرماندهی بالا می رود که دیگر آنجا هیچ سنگری نداشت. بعد از مدتی با تیراندازی و خمپاره های که حسن می اندازند محاصره شکسته می شود و ۷۵ نفر از نیروهای افغانی و لبنانی از محاصره خارج می شوند و بعد از شکست حصر حسن از برج فرماندهی پایین می آید.🌷
همه از این دلاوری حسن خوشحال می شوند و او را در آغوش می گیرند و حسن بعد از کمی استراحت در حالی که هنور حتی نیمی از استکان چایش را هم نخورده بود می گوید باید دوباره به برج فرماندهی برگردم ، چون ممکن است دوباره تکفیری ها بخواهند برگردند و این بار همه ما را محاصره کنند.🌷
🕊حسن یک نگاهی به همه می اندازد و دوباره به به پشت تیربار در برج فرماندهی برمی گردد ولی دشمن تکفیری و نامرد با موشک کل برج فرماندهی را مورد هدف قرار می دهد و حسن به شهادت می رسد.
#سالروز_شهادت 🕊
@shohada_vamahdawiat
#قرار_شبانه 🌹
ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
سرباز امام زمان🌹
🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃
امشب هدیه میکنیم ده صلوات به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🥀
❤️شهیدعلی غلامی ❤️
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
نام : علی💞✨
نام خانوادگی : 💞غلامی✨
نام پدر : رضا💗
تاریخ تولد : 1350/2/20💐😍
محل تولد :قزوین 🌹🌹
محل شهادت : خرمشهر_شلمچه🍂🌼
تاریخ شهادت:1365/10/27🍃🍃
مزار:گلزارشهدای قزوین 🌺🌺
💞💞ان شاءالله شهید علی غلامی
عزیز دعاگویی تک تک ما❤️
اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️
@shohada_vamahdawiat