D1737346T13252266(Web).Mp3
615.8K
❓❓به چه دلیل ادعا شده انقلاب اسلامی ایران زمینه ساز حکومت جهانی امام زمان (عجل الله فرجه) است؟
#مهدیاران
#زمینه_سازان
#انقلاب_اسلامی
#حکومت_مهدوی
#پرسش_مهدوی
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
#شهداءومهدویت
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
#درد_دل
#بایارسفرکرده
بیا که بی تو...
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.
بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.
هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.
بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟
کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟
💖💖💖💖💖💖💖💖💖
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
دل سپـردن ...
به تـ❤️ـو ...
از خویش بـُریدن دارد
سلام یوسفـ❤️ـ زهرا ...
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢پسری برای همه
🔹بعد از شهادتش با حالی خراب به پاسگاه رفته بودم، سیدی آمد کنارم و گفت: آقای کاظمی اینقدر بی تابی نکن.
🔹عباس فقط پسر تو نبود پسر ما هم بود. این عباس اینقدر اینجا سرشناس بود که برای همه عزیزه. گفتم: مگه عباس چیکار میکرد ؟ گفت: هر کار خیری که از دستش برمیومد دریغ نمیکرد.
🔹هر سربازی اینجا پول نداشت، به دادش میرسید. یا اگه سربازی گرفتاری داشت و باید نگهبانی میداد، میگفت من به جات نگهبانی میدم. برای نماز جماعت هم همیشه اولین نفر حاضر میشد. واقعا اسمی که براش انتخاب کردید، برازنده بود. عاشق حضرت عباس بود.
🔹شهید عباس کاظمی از سربازان مرزبانی ناجا بیست و دوم آبان 96 در منطقه بانه براثر انفجار مین به شهادت رسید.
➥ @shohadanaja
➥ @shohada_vamahdawiat
#الماس_هستی
#صفحهشصتپنجم
با دقّت نگاه به تابلوى مسجد مى كنم، مى بينم روى آن نوشته است: "مسجد الاجابة". تعجّب مى كنم، آيا اين نوشته درست است يا آنچه من شنيده ام. بايد پرس و جو كنم.
داخل مسجد مى شوم، جوانى را كه چفيه قرمز بر سر دارد مى بينم، جلو مى روم از او مى پرسم:
ــ اسم اين مسجد چيست؟
ــ اينجا "مسجد الإجابة" است.
ــ چرا اين مسجد را به اين نام مى خوانند؟
ــ در تاريخ آمده يك روز پيامبر سه حاجت مهم داشت و براى دعا كردن به اينجا آمد و دعاى او مستجاب شد. براى همين اين مسجد را به اين نام خوانده اند.
ــ در زمان پيامبر اينجا مسجد بود؟
ــ خير. اينجا زمينى خارج از شهر بود، بعداً مسلمانان در اينجا مسجدى بنا كردند.
معلوم شد كه اينجا بيابان بوده است، سؤال مهمّى در ذهنم نقش مى بندد، مگر پيامبر بارها نگفته اند كه براى دعا كردن به مسجد برويد، پس چرا خودش براى دعا كردن به مسجد نرفته است؟ مگر او نگفته بود كه بين منبر و خانه من، باغى از باغ هاى بهشت است، چرا او آنجا را رها كرد و براى دعا كردن به بيابان آمده است؟
بايد بيشتر تحقيق كنم، بايد سؤال كنم.
آيا مى دانى مباهله به چه معنا مى باشد؟
دو نفر كه بر سر موضوعى اختلاف دارند و به نتيجه اى نمى رسند، آن ها تصميم مى گيرند كه در حقّ يكديگر نفرين كنند و از خدا بخواهند هر يك از آنان كه دروغگوست، با عذاب خدا از بين برود، در زبان عربى به اين كار، مباهله مى گويند.
اينجا مسجد "مباهله" است، پيامبر در سال نهم هجرى در اينجا با مسيحيان قرار مباهله گذاشتند، مباهله بايد در بيرون از شهر واقع شود، زيرا قرار است بر كسى كه دروغ مى گويد، عذاب نازل شود، براى همين بايد مباهله در بيرون از شهر انجام گيرد تا به مردم آسيب نرسد، بعداً مسلمانان در اين مكان مسجدى ساختند تا يادآور جريان مباهله پيامبر با مسيحيان باشد.
چرا اين وهّابى ها نام اين مسجد را تغيير داده اند؟ آيا آن ها مى خواهند كارى كنند كه اين واقعه از يادها برود؟
آنانى كه نام اين مسجد را تغيير دادند بايد بدانند كه مباهله در يك مسجد خلاصه نمى شود، مباهله، يك حقيقت جاويد است، مباهله، سند محكم حقانيّت شيعه است!
بى جهت نيست كه وقتى به كلمات امام على(ع) مراجعه مى كنيم مى بينيم آن حضرت در ده مورد براى دفاع از حق خود به واقعه مباهله اشاره كرده است، امام رضا(ع) نيز وقتى با مأمون عبّاسى سخن مى گفت، سه بار به واقعه مباهله اشاره كرده است.
من بايد مباهله را بهتر و بيشتر بشناسم، بايد به تاريخ سفر كنم، به سال نهم هجرى بروم...
💜💜💜💜🌺💜💜💜💜
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
☀️تویی بهانه خورشیــد
وقت تابیدن...
☘تویی بهانه باران
برای باریدن...
🌺بیا...عدالت مطلق
مسیر میخواهد
👌سپاه منتظرانت
امیر میخواهد...
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
#شهداءومهدویت
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً
زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
#ساعت_عاشقی
➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت96
وقتی سکوت من را دید، روبه مادرم کرد و گفت:
–درسته حاج خانم؟
مادرم که اصلا انتظارش را نداشت، کمی خودش را جمع و جور کرد و لبخند زورکی زد و گفت:
–ماشالا دختر شمام خانم و زیبا هستن، به نظر من که خیلی به هم میان.
ــ مادر راحیل نفسش را بیرون داد و گفت:
–منظورم این چیزا نیست...
منظورم کفویت هستش که در هر ازدواجی خیلی مهمه، بخصوص کفویت در اعتقاد.
بعد نگاهش را بین من و مادر چرخاند و ادامه داد:
–حاج خانم، من رو ببخشید که اینقدر رک میگم ولی باید این حرفها گفته بشه، من برای شما احترام زیادی قائلم، گفتم امروز در حضور شما این حرفها رو بزنم شاید شما بهتر از من بتونید آقا آرش رو قانع کنید. من متوجه شدم لحظهایی که وارد شدید و پوشش ما رو دیدید کمی تعجب کردید، موضوع اختلاف هم، دقیقا همین موضوعه، الان اصلا بحث این نیست که کار کی درسته یا غلط، موضوع اینه که...
مادرم حرفش را برید.
– عزیزم ما هم آدم های بی اعتقادی نیستیم، منتها شما سخت گیرتر هستید. خب هر کس اعتقاد خودش رو داره.
من چون عروس بزرگم کلا پوشش متفاوت داره کمی تعجب کردم.
وگرنه ...
– آخه وقتی می گید هر کسی اعتقاد خودش رو داره، در مورد زن و شوهر که صدق نمی کنه...
ــ چرا صدق نمی کنه؟
ــ چطوری بگم؟ ببینید مثلا همون جشن عروسی...ما تو عروسیامون موسیقی نداریم، حالت مهمونیه و فوقش مولودی خونی داریم، آیا شما می تونید این موضوع رو قبول کنید؟ یا خیلی از مسائل ریزو درشت دیگه که شاید برای شما تحملش سخت باشه...
مادرم با تعجب سکوتی کرد و بعد نگاهی به من انداخت و زمزمه وار گفت:
–خب جواب بده دیگه.
چه می گفتم، شاید تا آن لحظه هیچ وقت از امام زمان چیزی نخواسته بودم. نمی دانم چه شد که ناخوداگاه در دلم صدایش کردم و التماسش کردم تا کمکم کند.
در دلم گفتم:
–آقا من نوکرتم، این کار مارو راه بنداز، دل این مادر زن من رو نرم کن، من قول میدم هر چی راحیل میگه در مورد مسائل اعتقادی گوش کنم.
سکوت به وجود امده را با صاف کردن صدایم شکستم و نگاهی به مادر راحیل انداختم و گفتم:
– اگه اجازه می دید من جواب بدم؟
مادر راحیل لبخندی زد و گفت:
–خواهش می کنم.
راستش شاید قبلا برای من این مسائل مهم بود، البته مهم که نه، شاید قبلا اصلا بهش فکر نکرده بودم چون پیش نیومده بود. ولی الان اصلا برام اهمیتی نداره. من به خود راحیل خانم هم گفتم، اگه قسمت شد من تو این مسائل اعتقادی مخالفتی نخواهم داشت، من توی همین مدتی که با راحیل خانم آشنا شدم، هیچ چیزی توی رفتارشون ندیدم که بخوام مخالفتی باهاشون داشته باشم. به نظر من چادر خیلی هم خوبه و برای یه مرد افتخاره که همسرش چادری باشه.
درسته که من توی خانواده ایی بزرگ شدم که این چیزها جزء اولویتها شون نبوده ولی وجود داشته، نه که کلا نباشه...
مکثی کردم و ادامه دادم:
– دلم می خواد توی زندگی آینده ام...نگاهی به راحیل انداختم که مبهوت نگاهم می کرد و ادامه دادم:
–دلم می خواد، این مسائل اولویت زندگیم باشه، بعد هر چه التماس داشتم در چشم هایم ریختم و نگاهم را به چشم های مادر راحیل دوختم و ادامه دادم:
– همه ی حرف های شما درسته، ولی اون حرف ها در صورتی درسته که من مخالف این اعتقاداتی که شما ازش حرف می زنید باشم. من کاملا موافق حرفهاتون هستم و این تفاوت رو متوجه هستم. به نظرم مشکلی پیش نمیاد.
سکوت سنگینی حکم فرما شد، دوباره خودم سکوت را شکستم.
– اون سَبک جشن عروسی که شما گفتید از نظر من ایرادی نداره، گرچه می دونم مخالفت های زیادی خواهم داشت و شاید خیلی از اقوام ما اصلا نیان به اون جور عروسی.
ولی برام مهم نیست، اگر من برای کسی مهم باشم حتما به نظرم احترام میزاره و میاد.
تکیه دادم به مبل و نگاهی به راحیل انداختم، چشم هایش اندازه گردو شده بود و چشم از من بر نمیداشت.
آنقدر روی پیشانیام عرق جمع شده بود که از کنار گوشم می چکید پایین.
از ترسم به مادرم نگاه نکردم، چون احساس کردم از حرف هایم خوشش نیامد، خشم نگاهش را می توانستم حس کنم.
راحیل بلند شد و جعبه دستمال کاغذی را با لبخند مقابلم گرفت، با دیدن لبخندش این شعر در ذهنم تداعی شد.
"تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را"
مادر راحیل نگاهی به مادرم انداخت و گفت:
–حاج خانم شما موافق حرف های پسرتون هستید؟
مادر لبهایش را جمع کرد و گفت:
– والاچی بگم، زندگی خودشونه، خودشون باید با هم به تفاهم برسن.
ــ درسته، ولی نظر شما هم به اندازه ی پسرتون مهمه، بعد لبخندی زد و گفت:
–مادر شوهرها نقش مهمی تو خوشبختی عروس هاشون دارن.
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>