eitaa logo
شهداءومهدویت
6.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ محور همه فعالیت هایش نماز بود. ابراهیم در ســخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند. بیشــتر هم به جماعت و در مســجد. دیگران را هم به .نمازجماعت دعوت می کرد مصداق این حدیث بود که امیرالمؤمنین می فرمایند: هر که به مسجد رفــت و آمد کند از مــوارد زیر بهره می گیرد: »برادری کــه در راه خدا با او رفاقت کند، علمی تــازه، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت .نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه ابراهیــم حتــی قبل از انقــاب، نمازهای صبح را در مســجد و به جماعت .می خواند رفتار او ما را به یاد جمله معروف شهید رجائی می انداخت؛ »به نماز نگوئید ».کار دارم ، به کار بگوئید وقت نماز است بهتریــن مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانــه بود. وقتی کار ورزش به .اذان می رسید، ورزش را قطع می کرد و نماز جماعت را بر پا می نمود بارها در مسیر سفر، یا در جبهه، وقتی موقع اذان می شد، ابراهیم اذان می گفت .و با توقف خودرو، همه را تشویق به نماز جماعت می کرد .صدای رسای ابراهیم و اذان زیبای او همه را مجذوب خود می کرد او مصداق این کام نورانی پیامبــر اعظم بود که می فرمایند: »خداوند وعده فرمــوده؛ مؤذن و فردی که وضو می گیرد و در نماز جماعت مســجد .ابراهیم در همان دوران با بیشتر بچه های مساجد محل رفیق شده بود او از دوران جوانی یک عبا برای خودش تهیه کرده بود و بیشــتر اوقات با .عبا نماز می خواند ٭٭٭ سال ۱۳۵۹ بود. برنامه بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان .صبح کار بچه ها تمام شد ابراهیم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف می کرد. خاطراتش .هم جالب بود هم خنده دار بچه هــا را تــا اذان بیدار نگه داشــت. بچه ها بعد از نمــاز جماعت صبح به .خانه هایشان رفتند ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها، همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها .را تا اذان صبح نگهداریدکه نمازشان قضا نشود ٭٭٭ ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود. خیلی هم عوامانه صحبت .می کرد اما شب ها معمولاً قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تاش هم می کــرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می شد. بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه .شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋 @shohada_vamahdawiat                  
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شب است و تاريكى همه جا را فرا گرفته است، همه مردم به خواب رفته اند و على(ع) بيدار است، دلش هواى آسمان ها را كرده است. اكنون او از خانه بيرون آمده و به سوى خارج از شهر مى رود. تو نگران مى شوى، اين وقت شب، مولاى من تنهاىِ تنها كجا مى رود؟ نكند خطرى او را تهديد كند! بيا امشب همراه او برويم. على(ع) از شهر بيرون مى رود، آنجا سياهى بزرگى به چشم مى خورد، فكر مى كنم تپه اى خاكى است. على(ع) به بالاى آن مى رود و دست هايش را رو به آسمان مى كند. گوش مى كنى، اين صداى مناجات على(ع) است: بار خدايا! پيامبر تو به من سفارش هاى زيادى در مورد اين امت نمود و من مى خواستم سخنان او را عملى كنم و دين تو را از انحراف ها نجات بدهم، امّا اين مردم مرا خسته نمودند، آنها ديگر مرا نمى خواهند و من هم آنها را نمى خواهم. خدايا! پيامبر به من قول داده است كه هر وقت من از تو مرگ خودم را بخواهم، تو اين دعاى مرا مستجاب مى كنى. اين سخنى است كه پيامبرت به من گفته است. خدايا! من ديگر مشتاق پرواز شده ام، مى خواهم به سوى تو بيايم... ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌿﷽🌿 🌸داخل حیاط کنارباغچه تازه چانه ی هر دوی ما گرم شده بود،ازهمه جا حرف زدیم.مخصوصا حمید روی مهمانی فردایشان حساس بود.چون اولین باری بود که من بعنوان عروس به خانه عمه میرفتم. 🍎حمیدگفت: اونجا اومدی یوقت نشینی ما رسم داریم عروس ها کمک میکنند،پیش عروس های دیگه خوب نیست شما بشینی. 🌺جواب دادم: چشم شمانگران نباش،من خودم حواسم هست،استاداین کارهام. ❤️نم نم باران پاییزی باعث شد برای بیشترخیس نشدن دل به خداحافظی بدهیم.قطره های لطیف باران روی برگ گلها ودرختهای داخل باغچه می نشست وصورت هردوی ماراخیس کرده بود. همین که ازچارچوب در بیرون رفت قبل ازاینکه در راببندم برای اولین بارگفتم:"حمید دوستت دارم". بعدهم در رامحکم بستم وبه درتکیه دادم.قلبم تندتندمیزد.چشم هایم را بسته بودم،ازپشت درشنیدم که حمیدگفت:"فرزانه من هم دوستت دارم." ازخجالت دویدم داخل خانه،این اولین باری بودکه من به حمید وحمید به من گفتیم:دوستت دارم! 🌷فردای آن روز باخانواده به خانه ی عمه رفتیم،استرسی که ازدیشب گرفته بودمبارفتارصمیمانه وشوخی دخترعمه ها وجاری هایم ازبین رفت. ❤️پدرحمید که بعدازصیغه محرمیت اورا بابا صدامیزدم بامهربانی به من خوشامدگفت و عمه مدام قربان صدقه ام میرفت. بعدازناهار حرف از زمان عقد شد.قراربود بیست وششم مهرماه سالروز ازدواج حضرت علی(ع)وحضرت زهرا(س) برای عقد دائم به محضر برویم. 💐اماحمیدگفت: اگه اجازه میدین عقد رو کمی عقب بندازیم.چون تقویم رونگاه کردم دیدم اون روز،روزقمر درعقربه وکراهت داره عقد کنیم. بعدازمهمانی حمید من را به دانشگاه رساند وخودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت،ازشانس ما استادمان نیامد وکلاس هم تشکیل نشد. 🍀بادوستان مشغول صحبت بودیم که اسم "همسرم تاج سرم حمید" روی گوشی افتاد. یکی ازدوستانم که متوجه پیام شد باشوخی گفت:بچه ها بیاییدگوشی فرزانه روببینید به جای اسم شوهرش انشا نوشته! حمیدشده بودمخاطب خاص من،نه توی گوشی که توی قلبم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat