☑️ #داستان_عاشقانه_مذهبی
#سجده_عشق
#قسمتبیستوپنجم
نوشته عذراخوئینی
فقط یک قدم مونده بودتابه خواستمون برسیم ولی همه چیزروخراب کرد.ناخوداگاه رفتم سمت گوشی شمارش روگرفتم بعدازچندتابوق بلاخره جواب داد حتی زنگ صداش هم نمی تونست ارومم کنه..
_بااین کارتون چی رومی خواستیدثابت کنید؟شماکه می دونستیداوناهیچ وقت راضی نمیشن پس چراهمچین حرفی زدید؟!.
_علیک سلام خوب هستید؟.پوزخندی زدم وگفتم:_خیلی خوبم!ممنون ازاحوالپرسیتون!چرابازیم دادید؟الان احساس رضایت می کنید؟!.
_این چه حرفیه.من همچین جسارتی نمی کنم.مابه زمان احتیاج داریم
_من یاشما؟چون میریدسوریه خودتون روکنارکشیدید؟لابدمیگید من که تلاشم روکردم قسمت نبود!ناامیدم کردید!.گوشی روباحرص رومبل انداختم سرم اندازه کوه سنگین شده بود.
مامانم که حسابی سرکیف بودومدام ازسیدتعریف می کرد امابابام بابدبینی می گفت:_ساده ای طرف خیلی زرنگه گلاره وثروتمون روباهم می خواد!! ولی مهم اینه که تموم شد ونفس راحت می کشم.
وقتی میشنیدم بیشترداغون می شدم حتی گریه هم تسکین دردم نبود.
به جز حال وروز من همه چیز سرجای خودش برگشت دیگه نمی تونستم توخونه بمونم احساس خفگی می کردم لباس هام روعوض کردم و رفتم پایین،مامانم تلوزیون نگاه می کرد._این وقت شب کجامیری؟!. توحال خودم نبودم اصلانفهمیدم چه جوابی دادم .
رفتم سمت پارکینگ،دلم برای ماشینم تنگ شده بود هنوزدودل بودم این تصادف لعنتی ازذهنم پاک نمیشد ولی بایدترس روکنارمیذاشتم دستی روش کشیدم سعی کردم فکرهای منفی رو دورکنم نفس حبس شده ام روآزادکردم وبه خودم گفتم:_تومی تونی!.
اولش می خواستم برم خونه عمواینا، اماوقتی که ترسم از رانندگی ریخت فکردیگه ای به ذهنم رسید!!مسیرروعوض کردم....
ادامه دارد....
🌻🌻🌻🌻🌷🌻🌻🌻🌻
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتبیستوپنجم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
ساندرز
مادر دنيل ساندرز توے بيمارستان بسترے بود ... واسہ همين نمےتونست براے صحبت با ما بہ اداره پليس بياد ...
دنبالش مےگشتيم ڪہ پرستار با دست بہ ما نشونش داد ... چهره جوان و غمگينے داشت ... و مهمتر از همہ ايستاده بود و داشت با دست چپش، برگہهاے ترخيص رو پر مےڪرد ...
با روے گشاده با ما دست داد ... هر چند اندوه رو مےشد در عمق چشم هاش ديد ... اندوهے ڪہ عميق تر از خبر مرگ يڪ شاگرد براے استادش بود ... انگار دوست عزيزے رو از دست داده بود ...
هيچ ڪلام ناخوشايندے در مورد ڪريس از دهانش خارج نمےشد ... هر چند، بيشتر اوقات حتے افرادے ڪہ مرتڪب قتل شده بودن ... در وصف و رثاے مقتول حرف مےزدن تا ڪسے متوجہ انگيزه شون براے قتل نشہ ... اما غير از چپ دست بودنش ... دليل ديگہاے هم براے اثبات بےگناهيش داشت...
در ساعت وقوع قتل ... توے بيمارستان بالاے سر مادرش بود ... از صحبت با آقاے ساندرز هم چيز قابل توجهے نصيب ما نشد ... جز اينڪہ ڪريس ... توے آخرين شب زندگيش ... براے ديدن دبير رياضيش بہ بيمارستان اومده بود ...
- يہ نوجوان ... شب براے ديدن شما اومده ... و بدون اينڪہ چيز خاصے بگہ رفتہ؟ ...
خيلے عجيب بود ... با همہ وجود مےخواستم بگم اعتراف ڪن ... اعتراف ڪن ڪہ پخش مواد دبيرستان زير نظر توئہ ... چہ جايے بهتر از اينجا براے اینڪہ مواد رو جا بہ جا ڪنے ... جايے ڪہ بہ اسم مادرت اومدے و بہ خوبے مےتونے ازش براے پوشش ڪارت، استفاده ڪنے ...
خيلے آروم مڪث ڪرد ...
- ڪريس خيلے آشفتہ بود ... چند بار اومد حرف بزنہ اما يہ فڪرے يا چيزے مانع از حرف زدنش مےشد ... سعے ڪردم آرومش ڪنم ... اما فايده نداشت ... بہ حدے بهم ريختہ بود ڪہ موبايلش رو هم جا گذاشت ...
رفت سمت ڪيفش و موبايل ڪريس رو در آورد ... موبایلے رو ڪہ فڪر مےڪردم حتما دست قاتلہ ...
- بعد از اينڪہ متوجہ شدم با منزل شون تماس گرفتم و بہ پدرش گفتم ... قرار شد بعد از ظهر بياد و گوشيش رو ببره ... وقتے ازش خبرے نشد دوباره با خونہ شون تماس گرفتم ڪہ ...
و بغض راه گلوش رو بست ...
«اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفرج»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat