eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ او به خواندن دعاهای کمیل و ندبه وتوســل مقید بود. دعاها و زیارت های هر روز را بعد از نماز صبح می خواند. هر روز یا زیارت عاشورا یا سام آخر .آن را می خواند همیشــه آیه وجعلنــا را زمزمه می کرد. یکبار گفتم: آقا ابــرام این آیه برای !محافظت در مقابل دشمن است، اینجا که دشمن نیست ابراهیم نگاه معنی داری کرد وگفت: دشــمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد!؟ ٭٭٭ یکبار حرف از نوجوان ها واهمیت به نماز بود. ابراهیم گفت: زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابیدم. به محض اینکه خوابم بُرد، در عالم رویا پدرم !را دیدم درب خانه را باز کرد. مســتقیم و با عصبانیت به ســمت اتاق آمد. روبروی من ایستاد. برای لحظاتی درست به چهره من خیره شد. همان لحظه از خواب پریــدم. نگاه پدرم حرف های زیادی داشــت! هنوز نماز قضا نشــده بود. بلند .شدم، وضو گرفتم ونمازم را خواندم ٭٭٭ از دیگر مسائلی که او بسیار اهمیت می داد نمازجمعه بود. هر چند از زمانی .که نمازجمعه شکل گرفت ابراهیم درکردستان و یا در جبهه ها بود .ابراهیم هر زمان که در تهران حضور داشت در نمازجمعه شرکت می کرد .می گفت: شما نمی دانید نمازجمعه چقدر ثواب و برکات دارد امام صادق می فرمایند: »قدمی نیســت که به سوی نمازجمعه برداشته .شود، مگر اینکه خدا آتش را بر او حرام میکند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 مولاى من! تو مشتاق ديدار خدا گشته اى و مى خواهى بروى و بشريّت را تنها بگذارى تا براى هميشه سرگردان عدالت بماند! افسوس كه تو در زمانى ظهور كردى كه زمان تو نيست، اين مردم لياقت و شايستگى رهبرى تو را ندارند، تابستان آنها را فرا خواندى گفتند: هوا گرم است، بگذار كمى سرد شود، زمستان آنها را فرا خواندى گفتند: هوا سرد است، بگذار كمى گرم شود. اگر تو بروى چه كسى در كالبد بى جان بشر، روح عدالت خواهد دميد؟ به راستى چه شد كه تو امروز آرزوى مرگ مى كنى؟ براى من باورش سخت است. مگر اين مردم با تو چه كرده اند كه از خدا مرگ خود را طلب مى كنى؟ به خدا قسم اين قلم ناتوان است كه شرح اين ماجرا را بدهد. تو كه مردِ بزرگ تاريخ هستى، چرا اين چنين آرزوى مرگ مى كنى؟ اين چه حكايتى است؟ نمى دانم. من چگونه مى توانم شرايط سياسى و اجتماعى كوفه را درك كنم و در مورد آن بنويسم؟ تاريخ، خيلى از دردهاى تو را آشكار نكرده است. ولى اين كلام تو، همه چيز را به من نشان مى دهد، كوفه و مردم آن، آنقدر عرصه را بر تو تنگ كرده اند كه تو از عمق وجودت، آرزوى رفتن را مى كنى و به همه تاريخ پيام خود را منتقل مى كنى، مگر كوفه با اين كوه صبر چه كرد كه سرانجام او آرزوى مرگ كرد؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌿﷽🌿 🌸حمیدشده بودمخاطب خاص قلب من،نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه داروندارم! پیامک داده بود که جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است، به شوخی نوشتم:مطمئنی همه چیزحله؟من معتاد نبودم که؟ حمیدگفت:نه شکرخداهردوسالم هستیم. 🌺چند دقیقه بعدپیام داد: ازهواپیما به برج مراقبت،توی قلب شما جاهست فرودبیایم یا بازباید دورتون بگردیم. من هم جواب دادم:فعلا یک بار دورما بگردتاببینیم دستور بعدی چیه. دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم،بلافاصله بعدش نوشتم:تشریف بیاوریدقلب ما مال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشورید مثل اون روز روغنی نباشه. 🌺سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی! چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزها هم خیلی حساس بودم،ولی حمید زیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بودولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی! ❤️بعدازگرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعدعقد کنیم.که اینبارهم قسمت نشد. خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود،دومین قرارعقدهم به انجام نرسید. 🌷چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبارنداشت حمید دلواپس ونگران بودکه این به تاخیر افتادن ها من راناراحت کند. به من پیام داد:عزیزم تو دلت دریاست،یه وقت ناراحت نشی،خیلی زود جورمیکنم میریم برای عقد. 💐همان موقع تقویم رانگاه کردم وبه حمید پیام دادم: روز دهم آبان میلاد امام هادی(ع)هستش،نظرت چیه این روزعقدکنیم؟ حمید بلافاصله جواب داد:عالیه.همین الان باپدرومادرم صحبت میکنم تا قطعی کنیم. 🌷روزپنجشنبه مشغول اتو کردن لباسهایم بودم که زنگ خانه به صدا درآمد.لحظاتی بعدمادرم به اتاق آمدوگفت: حمیدپشت دره،میخواد بره هیئت برای همین بالانیومد،مثل اینکه باهات کارداره. 🍀چادرم را سرکردم وبا یک لیوان شربت به حیاط رفتم. حمید زیر درخت انجیر ایستاده بود،تامن را دید به سمتم آمد.بعداز سلام واحوالپرسی لیوان شربت رابه اودادم. وقتی شربت راخوردتشکر کردوگفت:الهی بری کربلا. بعد درحالی که یک کیسه به دستم میدادگفت:مامان برات ویژه گردو فرستاده.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat