#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتهشتادششم
﷽
گردان کمیل، خط شــکن محور جنوبی و ســمت پاســگاه بــود. یکی از
:فرماندهان لشکر آمد و برای بچه های گردان شروع به صحبت کرد
،برادرها، امشب برای عملیات والفجر به سمت منطقه فکه حرکت می کنیم
دشمن سه کانال بزرگ به موازات خط مرزی، جلوی راه شما زده تا مانع عبور
.شــود. همچنین موانع مختلف را برای جلوگیری از پیشروی شما ایجاد کرده
.اما انشاءالله با عبور شما از این موانع و کانال ها، عملیات شروع خواهد شد
با استقرار شما در اطراف پاسگاه های مرزی طاووسیه و رُشیدیه، مرحله اول
.کار انجام خواهد شد
بعد بچه های تازه نفس لشکر سیدالشهدا و بقیه رزمندگان از کنار شما
عبور خواهند کرد و برای ادامه عملیات به سمت شهر العماره عراق می روند و
.انشاءالله در این عملیات موفق خواهید شد
:ایشان در مورد نحوه کار و موانع و راه های عبور صحبتش را ادامه داد و گفت
مسیر شما یک راه باریک در میان میادین مین خواهد بود. انشاءالله همه شما که
.خط شکن محور جنوبی فکه هستید به اهداف از پیش تعیین شده خواهید رسید
صحبت هایش تمام شــد. بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد، اما نه مثل
.همیشه! خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت
.روضه حضرت زینب را شروع کرد
:بعد هم شروع به سینه زنی کرد، اولین بار بود که این بیت زیبا را شنیدم
امان از دل زینب چه خون شد دل زینب
بچه ها با ســینه زنی جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زینب و
.شهدای کربلا روضه خواند
در پایان هم گفت: بچه ها، امشــب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه
.سادات، اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاومت کنید
بعد از مداحی عجیب ابراهیم، بچه ها در حالی که صورت هایشان خیس از
اشک بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خواندیم. از وقتی ابراهیم برگشته
.سایه به سایه دنبال او هستم! یک لحظه هم از او جدا نمی شوم
مــن به همراه ابراهیم، یکی از پل های ســنگین و متحرک را روی دســت
.گرفتیم و به همراه نیروها حرکت کردیم
حرکت روی خاک رملی فکه بســیار زجــرآور بود. آن هم با تجهیزاتی به
وزن بیش از بیســت کیلو برای هر نفر! ما هم که جدای از وســایل، یک پل
!سنگین را مثل تابوت روی دست گرفته بودیم
همه به یک ستون و پشت سر هم از معبری که در میان میدان های مین آماده
.شده بود حرکت کردیم
حدود دوازده کیلومتر پیاده روی کردیم. رسیدیم به اولین کانال در جنوب
.فکه. بچه ها دیگر رمقی برای حرکت نداشتند
ساعت نه ونیم شب یکشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل های متحرک
.و نردبان، از عرض کانال عبور کردیم. ســکوت عجیبی در منطقه حاکم بود
!عراقی ها حتی گلوله ای شلیک نمی کردند
یک ربع بعد به کانال دوم رسیدیم. از آن هم گذشتیم. با بیسیم به فرماندهی
.اطاع داده شد
.چند دقیقه ای نگذشته بود که به کانال سوم رسیدیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتهشتادششم
🌿﷽🌿
🌻وسط غذا خوردن بودیم که نگاهش به گوشه آشپزخانه افتاد،یک جعبه پلاستیکی میوه که بیرون آن را نایلون کشیده بودم را دید.
پرسید:
این جعبه برای چیه؟لونه کفتر درست کردی؟
گفتم:
🌷نه آقا،چون زمستونه برف و بارون میاد این جعبه رو درست کردم که گوشه حیاط باشه،دمپایی ها رو بذاریم زیر این جعبه خیس نشه.
لبخندی زد و گفت:
ما که فکر نکنم حالا حالا بتوینم خونه بخریم،ان شاءالله نوبت ما که بشه میریم خونه سازمانی اونجا دیگه برای استفاده از سرویس بهداشتی مجبور نیستیم سرمای حیاط رو تحمل کنیم.
💐به حمید گفتم:
با اینکه این خونه کوچیک وقدیمیه،گاهی وقتا هم که تو نیستی مارمولک پیدا میشه ولی من اینجا رو درست دارم،
باصفاست،بی روح نیست،تازه حاج خانم و اقای کشاورز هم که همیشه محبت دارن،این چند وقت که تو نبودی چند باری پرسیدن پس پسرمون کجاست؟سراغ تو رو می گرفتن.
حمید گفت:
آره واقعا محبت دارن،ما رو مثل دختر و پسر خودشون می بینن.
بعد هم پرسید:
راستی خانوم من نبودم اجاره رو دادی؟
گفتم:
آقا اجاره ما که دهم هر ماهه.
🌺حمید گفت:
چون دوست دارم خوش حساب باشیم اجاره رو چند روز زودتر بدیم بهتره،یادت باشه همیشه قبض آب و برق و گاز رو هم دقیق حساب کنیم و سهم خودمون رو به موقع بدیم.
🍀بعد از غذا کمی استراحت کرد،بیدار که شد گفت:
این چند وقت نبودم دلم برای گلزار شهدا تنگ شده.
گفتم:
اگر خسته نیستی پاشو بریم چون منم این چند وقت نشده که برم.
لباس پوشیدیم و راه افتادیم،چون هوا سرد بود موتور نبردیم.
به گلزار شهدا که رسیدیم سرمزار شهید حسین پور چند تا خانم استاده بودند،حمید جلوتر نیامد
گفتم:
ما که نمی دونیم اون خانما کی هستن،مثل بقیه بریم جلو فاتحه بخونیم.
🌸گفت:
نه خانوم،شاید اون خانما از اعضای خانواده شهید باشن،بخوان چند دقیقه ای خلوت کنن،ما جلو بریم معذب میشن،از همین در ورودی گلزار شما نیت بکنی اون شهید خودش ما رو می بینه،نیازی نیست حتما بریم سر مزار،یا دست بذاریم روی سنگ مزار شهید.
ان موقع این حرف حمید را شیر فهم نشدم،ولی بعد ها خیلی خوب معنای خلوت کنار سنگ مزار را فهمیدیم!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat