eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ .در ایام ابتدای جنگ، ابراهیم الگوی بســیاری از بچه های رزمنده شده بود خیلی ها به رفاقت با او افتخار می کردند. اما او همیشــه طوری رفتار می کرد تا .کمتر مطرح شود مثاً به لباس نظامی توجهی نداشت، پیراهن بلند و شلوار کردی می پوشید. تا هم به مردم محلی آنجا نزدیک تر شود، هم جلوی نفس خود را گرفته باشد. ساده و بی آلایش بود. وقتی برای اولین بار او را دیدیم فکر کردیم که او خدمتکار .و… برای رزمندگان اســت. اما مدتی که گذشــت به شخصیت او پی بردیم ابراهیم به نوعی ساختارشکن بود. به جای توجه به ظاهر و قیافه، بیشتر به فکر .باطن بود. بچه ها هم از او تبعیت می کردند همیشــه می گفت: مهم تر از اینکه برای بچه ها لباس های هم شــکل و ظاهر نظامی درست کنیم باید به فکر آموزش و معنویت نیروها باشیم و تا می توانیم بیشتر با بچه ها رفیق باشیم. نتیجه این تفکر، در عملیات های گروه،کاماً دیده .می شد. هر چند برخی با تفکرات او مخالفت می کردند ٭٭٭ پارچه لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاط ها داد وگفت: یک دســت لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت وپوشــید. بسیار زیبا !شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی .پرسیدم: لباست کو!؟ گفت: یکی از بچه های کُرد از لباس من خوشش آمد !من هم هدیه دادم به او ســاعتش را هم به یک شخص دیگرداده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهــای محلی مجذوب اخاق ابراهیم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق .شــوند. ابراهیم در عین ســادگی ظاهر، به مســائل سیاســی کاماً آگاه بود .جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل می کرد مدتی پس از نصب تصاویر امام راحل و شهید بهشتی در مقر، از طرف دفتر فرماندهی کل قوا در غرب کشور که زیر نظر بنی صدر اداره می شد دستور تعطیلی و بستن آذوقه گروه صادر گردید، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعام کرد که حضور این گروه در منطقه لازم است. تمامی حمات ما توسط این گروه طراحی و .اجرا می شود. بعد از مدتی با پیگیری های این فرمانده، جلوی این حرکت گرفته شد .یک روز صبح اعام کردند که بنی صدر قصد بازدید از کرمانشاه را دارد .ابراهیم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسین عازم کرمانشاه شدند فرماندهان نظامی با ظاهری آراســته منتظر بنی صدر بودند. اما قیافه بچه های اندرزگو جالب بود. با همان شلوار کردی و ظاهر همیشگی به استقبال بنی صدر رفتند! هر چند هدفشــان چیز دیگری بود. می گفتند: ما می خواهیم با این آدم !صحبت کنیم و ببینیم با کدام بینش نظامی جنگ را اداره می کند آن روز خیلی معطل شدیم. در پایان هم اعام کردند رئیس جمهور به علت .آسیب دیدن هلی کوپتر به کرمانشاه نمی آید مدتی بعد حضرت آیت الله خامنه ای)حفظه الله( به کرمانشاه آمدند. ایشان در .آن زمان امام جمعه تهران بودنــد. ابراهیم تمام بچه ها را به همراه خود آورد آن ها با همان ظاهر ساده و بی آلایش با حضرت آقا ماقات کردند و بعد هم .یک یک، ایشان را در آغوش گرفتند و روبوسی کردند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
💙 :) 🌱 اسلحہ‌اے ڪہ جا ماند جنازه ڪريس تادئو رو بہ خانواده اش تحويل دادن ... منم براے خاڪسپاريش رفتم ... جز اداے احترام بہ نوجوانے ڪہ با جديت دنبال تغيير مسير زندگيش بود ... و پدر و مادرے ڪہ علے رغم تلاش هاے زياد ما، دست هاشون از هر جوابے خالے موند ... ڪار ديگہ‌اے از دستم بر نمےاومد ... يہ گوشہ ايستاده بودم ... و دنيل ساندرز و دوستان مسلمانش مشغول انجام مراسم خاڪسپارے بودن ... چقدر آرام ... نوجوان 16 سالہ‌اے ... پيچيده ميان يڪ پارچہ سفيد ... و در ميان اندوه و اشڪ پدر و مادر و اطرافيانش ... در ميان تلے از خاڪ، ناپديد شد ... و من حتے جرات نزديڪ شدن بهشون رو هم نداشتم ... زمان چندانے از مختومہ شدن پرونده نمےگذشت ... پرونده‌اے ڪہ با وجود اون همہ تلاش ... هيچ نشانے از قاتل پيدا نشد ... و تمام سوال ها بےجواب باقے موند ... بيش از شش ماه گذشت ... و اين مدت، پر از پرونده هايے بود ڪہ گاهے ... بہ راحتے خوردن يڪ ليوان آب ... مےشد ظرف ڪمتر از يہ هفتہ، قاتل رو پيدا ڪرد ... پرونده ڪريس ... تنها پرونده بےنتيجہ نبود ... اما بيشتر از هر پرونده ديگہ‌اے آزارم داد ... علےالخصوص ڪہ اسلحہ براے انگشت هام سنگين شده بود ... جلوے سيبل مےايستادم ... اما هيچ ڪدوم از تيرهام بہ هدف اصابت نمےڪرد ... هر بار ڪہ اسلحہ رو بلند مےڪردم ... دست هام مےلرزيد و تمام بدنم خيس عرق مےشد ... و در تمام اين مدت ... حتے براے لحظہ‌اے، چهره نورا ساندرز از مقابل چشم هام نرفت ... اون دختر ... ڪابووس تڪ تڪ لحظات خواب و بيداري من شده بود ... ڪشو رو ڪشيدم جلو ... چند لحظہ بہ نشان و اسلحہ‌ام نگاه ڪردم ... چشمم اون رو ميديد اما دستم بہ سمتش نمےرفت ... فقط نشان رو برداشتم ... يہ تحقيق ساده بود و اوبران هم با من مےاومد ... ده دقيقہ‌اے تماس تلفنے طول ڪشيد ... از آسانسور ڪہ بيرون اومدم ... لويد اومد سمتم ... - از فرودگاه تماس گرفتن ... ميرم اونجا ... فڪر ڪنم ڪيف مقتول رو پيدا ڪرديم ... - اگہ ڪيف و مشخصات درست بود ... سريع حڪم بازرسے دفتر رو بگير ... بہ منم خبرش رو بده ... اوبران از من جدا ... و من بہ ڪل فراموش ڪردم اسلحہ‌ام هنوز توے ڪشوے ميزه ... سوار ماشين شدم ... و از اداره زدم بيرون ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 همسفرم! با تو هستم! كجايى؟ به چه نگاه مى كنى؟ فهميدم به سفره خيره شده اى. سفره اى كه على(ع) كنار آن نشسته است. تو يك قرص نان، يك ظرف شير و مقدارى نمك مى بينى. پس آن دو نوع خورشت كجاست؟ منظور على(ع) از دو نوع خورشت، شير و نمك است. اكنون اُم كُلثوم يا بايد شير را بردارد يا نمك را. او به خوبى مى داند كه نمك را نمى تواند بردارد، او شير را از سر سفره برمى دارد و اكنون على(ع) مشغول افطار مى شود. و تو هنوز هم مات و مبهوت هستى! خداى من! اين على(ع) كيست؟ تو فقط خودت او را مى شناسى و بس! او حاكم عراق و حجاز و يمن و مصر و ايران است، هزاران سكّه طلا به خزانه حكومت او مى آيد، امّا او اين گونه زندگى مى كند، هرگز بر سر سفره اى كه هم شير و هم نمك باشد نمى نشيند. اگر على(ع) اين است، اگر عدالت اين است، پس بقيّه چه مى گويند؟ * * * مولاى من! بعد از مدّت ها كه مهمان دختر خود شدى، چه اشكالى داشت كه شير بر سر سفره تو مى بود؟ كافى بود از آن نخورى، امّا كاش با او اين گونه سخن نمى گفتى. من مى ترسم كه دل اُم كُلثوم شكسته باشد. در كجاى دنيا، نمك را جزو خورشت حساب مى كنند؟ مولاى من! كسانى بعد از تو مى آيند كه ادّعاى عدالت دارند و بر سر سفره آنان، ده ها نوع غذاى چرب و نرم چيده شده است. روزى كه مأمون عباسى، خليفه مسلمانان گردد، روزانه شش هزار سكّه طلا، فقط مخارج آشپزخانه او خواهد بود و با اين حال، به دروغ، خود را شيعه تو خواهد ناميد! آرى! تو هرگز نمى خواهى دل دختر خودت را بشكنى، تو مى خواهى دروغگوهايى را رسوا كنى كه عدالت شعار آنها خواهد بود! تو پيام خود را براى همه تاريخ مى گويى. به خدا قسم هيچ گاه اين سخن تو با اُم كُلثوم فراموش نخواهد شد. تو غذايى به غير از نان جو نمى خورى مبادا كه كسى در حكومت تو گرسنه باشد و تو خبر نداشته باشى. بشريّت ديگر هرگز مثل تو را نخواهد ديد! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌿﷽🌿 🌸حمید موقع حساب کردن پول تابلو در حالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشترها بود پرسید: انگشتر دُرّ نجف دارید؟ فروشنده جواب داد: سفارش دادیم احتملا برامون بیارن. از فروشگاه که بیرون آمدیم دستش را جلوی چشم من بالا آورد وگفت: 🌹"این انگشتر رو می بینی خانوم؟دُرّنجفه،همیشه همراهمه،شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیمت حسرت نمیخورن،باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم،یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی،دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری." ❤️نیم ساعتی تا نماز مغرب زمان داشتیم،به قبور شهدا که رسیدیم حمید چند قدمی جلوتر از من قدم برمی داشت. تنها جایی که دوست نداشت شانه به شانه هم راه برویم مزار شهدا بود. 🌷می گفت :ممکنه همسر شهیدی حتی اگر پیر هم شده باشه ما رو ببینه و یاد شهیدشون و روزایی که با هم بودن بیفته ودل تنگ بشه،بهتره رعایت کنیم و کمی با فاصله راه برویم. اول رفتیم قطعه یک،ردیف یک،سر مزار شهید((براتعلی سیاهکالی))که از اقوام دور حمید بود، از آنجا هم قدم زنان به قطعه هفت ردیف دهم آمدیم،وعدگاه همیشگی حمید سر مزار شهید ((حسن حسین پور))، 💐این شهید رفیق و هم دوره ای حمید بود،حمید در عالم رفاقت خیلی روی این شهید حساب باز می کرد. سر مزارش که رسیدیم به من گفت: فاتحه که خوندی تو برو سر مزار بقیه شهدا ،من با حسن حرف دارم! 🌺کمی که فاصله گرفتم شروع کرد به درد دل کردن،مهم ترین حرفش م همین بود: پس کی منو می بری پیش خودت؟! صدای اذان که بلند شد خودم را وسط حسینیه امامزاده حسین پیدا کردم، خیلی خوشحال بودم از اینکه ارتباطم با حمید روز به روز بهتر می شد. 🍀سری قبل که امامزاده آمدم سر اینکه نمی توانستم با حمید خیلی راحت باشم کلی گریه کردم، ولی حالا برخلاف روز های اول که نمیداستیم از چه چیزی باید حرف بزنیم هر چقدر میگفتیم تمام نمی شد. کاکل مان حسابی به هم گره خورده بود و به هم وابسته شده بودیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat