eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... دیگه برام فرقی نمیکرد که رادوین چطوری معذرت خواهی کند ...من تصمیمم را گرفته بودم. از خود همون بیمارستان حتی... اولین نفری که به دیدنم آمد ...مادرم نبود، رادوینم نبود، ایران خانم بود . با تاسف نگاهم کرد و بعد در حالیکه آه غلیظی میکشید گفت: _بهت نگفتم االن وقتش نیست...دیدی ؟... رادوین پشت در اتاقه ...نمیاد تو ...خیلی حالش خرابه ...مخصوصا برای اینکه خودش مسبب سقط بوده...اما من نیومدم که آشتی تون بدم....اومدم بگم من از دکترت یه گواهی گرفتم برات که بتونی بری دادگاه تقاضای طالق کنی...اگرچه دکترت میگه باید با همین گواهی بعد از ترخیص بری پزشک قانونی و از اونجا یه گواهی معتبر بگیری ولی با همینم میتونی رادوین رو بترسونی و مجبورش کنی که طالقت رو بده. سرم سمت پنجره ی اتاقم بود. به تک پنجره ی اتاق خصوصی بهترین بیمارستان خصوصی ...اما این توجه رادوین رو میخواستم چکار ؟...اونقدر غم دلم زیاد بود که حتی نمیدونستم دلمو به چی خوش کنم برای زنده موندن. به اون گلدان پر گل رزهای رنگی که حتم داشتم کار عذاب وجدانش بود. یا آن یخچال پر از میوه و کمپوت های نایاب که توی هر سوپر مارکتی حتی پیدا هم نمیشد. یا حتی اون انگشتر جواهری که هدیه ی خودش بود و با همه ی قیمتی که داشت برام مثله ی حلقه ی طناب داری بود که میخواست جانم رو بگیره. واقعا راست گفته بودن که میگفتن ، دلت باید خوش باشه تا زندگیت زیبا باشه... ایران خانم که از اتاق بیرون رفت ، مادر و امیر از راه رسیدن و من بعد از ماه پنهان کردن ، بغض و حرف و غم هایم ، با دیدن مادر بلند زدم زیر گریه و مادر طوری سمتم دوید که چادرش از سرش افتاد. _جانم ارغوان...بمیرم مادر برات ...گریه نکن دخترم... _میخوام طلاق بگیرم...دیگه به خدا نمیکشم...به ارواح خاک آقاجون نمیکشم ...ازش بدم میاد...مهریه هم نمیخوام ...فقط طلاقم بده. مادر آه کشید و امیر دستی به صورتش . هیچ کدام اعتراضی نکردن. شاید چیزی که عیان بود نیاز به گفتن نداشت. رادوین دیدنم نیامد و خوب شد که نیامد. نمیخواستم جلوی مادر و امیر ، خردش کنم. نمیخواستم جلوی مادرم از درهایم بگویم ... و او معذرت بخواهد.نخواستم غرورش را له کنم.از بیمارستان مرخص شدم و یکراست به خانه ی مادرم رفتم.تمام تنم هنوز از اثرات لگدهای رادوین کوفته بود و من در فکر بودم تا اثرات این جراحت ها و کوفتگی ها هست برای گرفتن یه گواهی معتبر به پزشک قانونی هم بروم. امیر بهم قول داد که فردای انروز مرا میبرد. با اینحال حال روحیم اصلا خوب نبود. با انکه در خانه ی مادر خبری از فریادهای رادوین و عصبانیت هایش نبود ، با انکه صبح تا شب توجه امیر و مادر به من بود، اما یه چیزی ، یه غمی توی قلبم بود که انگار پای گلویم را بدجوری گرفته بود و نمیگذاشت راحت نفس بکشم. مخصوصا وقتی از بعد از ظهر همان روزی که از بیمارستان مرخص شدم ، تماس های رادوین به موبایلم شروع شد.جواب ندادم اما انقدر زنگ زد که حتی مادر هم گفت: _خب جوابشو بده. _نمیتونم. و واقعا هم نمیتونستم.اما او هم دست بردار نبود .پیام داد: _ارغوان تو رو خدا برگرد....بی تو میمیرم. پوزخندی از این جمله به لبم آمد و خیلی زود اشک در چشمانم نشست. انگار داشتم میسوختم . و او باز نوشت: _بگم غلط کردم...راضی میشی؟...میخوای بیام جلوی مادرت بگم ؟....برگرد تو روخدا ... و من باز اشک ریختم و جوابی ندادم. او هم به همان پیامک ها اکتفا نکرد. در واتساپ هم برایم وویس فرستاد: _هرچی بگی قبوله ...به جان تو...یه مهلت بهم بده....این دفعه فرق داره ...قول میدم. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>