🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_پنجاه_....
" چشمم روشن ...چشم پدرت روشن... بدون اجازه ی
شوهرت میای خونه ی من ؟! ...پوشیه ات رو چرا نزدی؟
_جا گذاشتم...توی مطب دکترم.
_خب برو پس بگیر.
_رادوین خیلی غر میزنه اونو میزنم واسه همین ....
_اگه شوهرت راضی نیست نزن...حجابت که کامله...اونو به
اصرار پدرت میزدی که مزاحم نداشته باشی حالا صاحب
اختیارت شوهرته ... اگه میگه نزن ، نزن ، در ضمن بعد از
دکترم میای وسایلتو جمع میکنی میری خونت ، هر وقت
شوهرت اجازه داد برمیگردی ."
_پس داری به طالقم فکر میکنی؟
صدای رادوین در گوشم نشست . باالخره سکوتش را
شکست . در ماشین ، انهم بعد از چند دقیقه که کلی اخمش
را نشانم داد و دلهره به جانم انداخت و مرا از افکارم بیرون
کشید . نگاهم سمتش رفت. مچ دست چپش را روی فرمان
گذاشته بود و با آن ساعت مچی گرانقیمتش که از زیر
آستین لباسش بیرون زده بود، و آن اخمی که گرچه گرهش
محکم بود ولی با لحن آرام صدایش در تناقض بود.همچنان
نگاهش میکردم. توقع عصبانیتی مهار نشدنی از او داشتم و
این حد از آرامش بعد از بیرون آمدن از مطب دکتر از او
بعید بود.سرش را از نگاه ممتد من سمتم چرخاند و چند
ثانیه ای نگاهش را وقفم کرد. آن نگاه هم تایید تفسیر
آرامشش شد.
_اینو بهت میگم که دیگه یه بار دیگه جلوی من حرف از
طالق نزنی... یه بار دیگه همچین حرفی بشنوم سگ میشم
ها.
سرم را سمت پنجره چرخاندم و باز جهت فلش افکارم را
سوق دادم سمت مشغله های پر درد سرم . رادوینی که
معلوم نبود باز به مطب دکتر افکاری میرود یا نه؟
این سوال ذهنم را بی جواب گذاشتم و وسط نگاه های گاه
و بی گاه رادوین از سکوت غیرمنطقی ام ، با آنکه قصدم
برگشت به خانه بود ، گفتم:
_منو ببر خونه ی مادرم.
صدایش کمی باال رفت:
_باز داری روی اعصابم میری ها.
_قرارمون همین بود...تا دکتر نری برنمیگردم.
بلند فریاد کشید:
_لعنتی من که همین الان باهات اومدم مطب اون دکتر روانی.
_دیدم...کلا من حرف زدم و تو مجسمه ای از اخم بودی؟!
_بالاخره که اومدم.
عصبانیتش داشت ظهور پیدا میکرد ولی من باید حرفهایم را
میزدم.
_ببین رادوین ... تا درست و حسابی درمانت رو شروع نکنی
من توی خونه ات نمیمونم...اگه الانم باهات بیام باز از اون
خونه میرم.
نگاه تندی حواله ام کرد و گفت:
_خب بابا تو هم خر گیرآوردی ، سوارش شدی ...میرم ولی
هروقت دلم خواست.
از من بعید بود ولی شدم .عصبی شدم و اولین بار سرش
فریاد کشیدم:
_دلم خواست نداریم...اگه به دلت باشه سال بعد
میری...دوباره برات یه وقت میگیرم.
_پس دفعه ی قبلم وقت گرفته بودی ؟
دستم رو شد تا آمدم جواب بدهم نعره کشید:
_لعنتی منو با برنامه کشوندی مطب دکتر؟
_با برنامه یا بی برنامه ...رادوین حالم بده ...سر این چیزا داد
نکش که منو مضطرب کنی ...نشنیدی دکترم چی
گفت؟...اضطراب نه برای من خوبه نه این بچه.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>