#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتسیهفتم
وقتی دید حرفی نمیزنم یه جیغ بنفش از حرصش کشید که بین جیغ کشیدناش کلمه ی " عمرا " رو هم شنیدم.
تا موقعی که رسیدیم دانشگاه الهه یک بند داشت در مورد جاهایی که توی این یک هفته با حسام رفته بود و اتفاق هایی که بین خودش و حسام افتاده بود صحبت می کرد. دیگه داشتم بالا می اوردم. مخصوصا که هر یک جمله ای که می گفت 6 بار بینش می گفت:
_ باران باورت نمیشه چقدر عالیه.
داشتم ماشین را پارک می کردم که دوباره گفت: باران باورت نمیشه چقدر عالیه.
در کمال خونسردی کوله ام را از عقب ماشین برداشتم و پیاده شدم. وقتی الهه هم پیاده شد ریموت ماشین را زدم و راه افتادم.صدای قدم هایش را می شنیدم که دنبالم می دوید. از دست کاراش خندم می گرفت. واقعا که بعضی رفتارش هنوز بچه گونه بود.
_ باران شنیدی چی گفتم...میگم واقعا حسام عالی....
نذاشتم اخر حرفش را بزنه
_ الهه جونم تو از موقعی که راه افتادیم دائم این جمله را میگی..مدیونی اگه فکر کنی باور نکردم که حسام چقدر عالیه!
دیدم هاج و واج وایساده و داره نگاهم می کند.
_ چته ؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟ کلاس با استاد وارسته داریماااا. دیر برسیم پوستمونو می کنه.
_باران من واقعا این حرف را زده بودم؟
جواب بهش ندادم و راه افتادم به سمت ساختمان.
دیگه قدم هایم را تند کرده بودم...که البته بیشتر شبیه دویدن بود. دست الهه را هم دنبال خودم می کشیدم.سر پله ها استاد وارسته را دیدم که به سمت کلاس می رفت. از کنارش بدون ابنکه نیم نگاهی کنیم به سرعت گذشتیم و به داخل کلاس پرت شدیم.
_ چته دستم کبود شد. فوقش راهمون نمی داد دیگه. دختره ی خل.
یکی از پسرای نمکدون کلاس که گوشش بین منو الهه ژیمناستیک بازی می کرد گفت: اوخی الهی بمیرم.باران جووون چرا خب اخه دست نحیفشو انقدر کشیدی که کبود بشه...خیر نبینی از جوونیت دختر
تا من و الهه گارد گرفتیم وارسته ی بی محل هم پیداش شد و نذاشت یک درس درست حسابی به این کله خروسی بدیم.با الهه به سمت دو صندلی ای که اخرای کلاس بود میرفتیم که کف دستم و جلوی سینه ام گرفتم و رو به کله خروس خط و نشان کشیدم. البته با یک لبخند ژکوند که هزار و یک جای ادم را می سوزوند.
امین شیوا که شاهد این صحنه بود پقی زد زیر خنده. انقدر صدای خنده اش بلند بود که همه به سمتش برگشتند
استاد وارسته: چه خبره اونجا؟ معرکه است؟
من و الهه هم که هوا را پس دیدیم سریع سر جایمان نشستیم.
الهه_ این شیوا جون و یکی خفه اش کنه بد نیست.
_ باز دوباره تو به این پسره گیر دادی؟
_ من نمیدونم اخه این مرض خنده داره؟ هر چی میشه این هر هر راه میندازه. دیوونه اس.مرتیکه اوا خواهری.
💖
💖💖
💖💖💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat