eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام........‌ شبتون بخیر 🌹💖🌟✨🌙💖🌹
﷽❣ ❣﷽ دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانت دوباره حسرت دیدار برقِ چشمانت بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیک سلام بر تو و بر ماه روے تابانت…!! فرج مولا صلواتـــــــ @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ خب خانم خونه چیزی داری به من فلک زده بدی بخورم؟ _ از کی راه افتادی؟ _ یه 5 ساعتی هست... _ الان برات غذا گرم می کنم... غذا رو گذاشتم تا گرم بشه و خودم هم نشستم اونور میز ناهار خوری. _ من نبودم اینجا چه خبر بوده؟ همه چیز را در مورد بازگشت یاشار براش تعریف کرد. و اون هم فقط در سکوت گوش می کرد. _ دلم خیلی براش تنگ شده....یهو چشم هایش را تنگ کرد و گفت :راستی باران خانم اسم یکی دیگه رو هم اوردی؟! اون کیه دیگه؟ _ کیو می گی؟ _ همون احسان... _ تو دلم گفتم خنگ...من ماندم تو چجوری عمران قبول شدی. احسان نه که اقای نخبه« حسام» اونم نامزد الهه است. خنده ای کرد و گفت: این دیگه کدوم احمقیه که امده و این دوست قاطی تو رو گرفته؟ الهه_ خودت قاطی ای بی تربیت. هر دو به سمت الهه که بی صدا وارد شده بود بر گشتیم.نگاهی به تیام کردم. معلوم بود باز دوباره یه کوچولو خجالت کشیده. _ تو چرا امدی پایین؟ _ پس چی کار می کردم؟ خانم یک ساعت امدی پایین که ببینی کی بوده و هنوز نیومدی بالا. ترسیدم. گفتم شاید دزدی چیزی بوده و از خیر دزدی اسباب و اثاثیه گذشته و توی عتیقه رو دزدیده. تیام_ دزده غلط می کنه که اجیه من و بدزده. نیشخندی زدم و به الهه خیره شدم. بیچاره الهه هم که خیالاتی برای ما دو تا کرده بود با دهان باز از جمله ی تیام خیره شده بود بهش و هیچی نمی گفت. تک سرفه ای کردم که به خودش امد و گفت: من میرم بخوابم. _ حالا از بچه های دانشگاهتونه؟ با گیجی پرسیدم: کی؟ _ حسام دیگه...نامزد الهه. _ اهان ...نه ! پسر دوست پدرشه. _ اها... تو چی ؟ _ من چی؟ _ تو این مدت که من نبودم از این پسر دوست های پدرت و گیر نیاوردی که زنش بشی؟ دیگه داشت زیادی حرف می زد. با عصبانیتی که توی صدام مشهود بود گفتم: نخیر، چقدر حرف می زنی، غذاتو بخور. لبخندی زد و بهم خیره شد. یهو لبخند از روی صورتش محو شد و به سمت چپ صورتم خیره شد. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
4_200648640002263214.mp3
5.66M
زمین خوردم عصای من کجایی😭 غروب جمعه است یا اباصالح حاج منصور ارضی 💖🌹🦋
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ _ چیه ؟ _ باران خانم صورتت چی شده؟ تازه دو زاریم افتاد که به چی خیره شده بود. منم که اصولا نمی توانستم آلو توی دهان نگه دارم گفتم : دست گل جنابعالیه. با دهان باز نگاهم کرد وگفت: من ؟به من چه ربطی داره؟ _ هیچی، فقط باعث شدی که دستای کشیده و خوشگل داداش بنده بلند بشه و روی صورتم بخوابه. _ نمی توانی درست صحبت کنی و بگی جریان چیه؟ منم مثل خودش گارد گرفتم و گفتم: چرا می تونم. می خوای بدونی چی شده؟ از بیرون امده بودم. به خاطر اینکه نیم ساعت دیر کرده بودم آق داداشم اینجوریم کرد. _ تو به خاطر اینکه بری و برام پول بریزی اینطوری شدی؟ _ نخیر...به خاطر دروغ شما اینجوری شدم. _ دروغم؟! من چه دروغی به تو گفتم؟ _ به من نگفتی ، به بردیا گفتی...واسه چی به بردیا گفتی که قراره برای ترانه خواستگار بیاد؟ سری از روی کلافگی تکان داد و گفت: نمی فهمم. اینا چه ربطی به هم داره. دیر امدن تو...پولی که قرار بوده برای من بریزی...حرفی که من به بردیا زدم...سیلی خوردن تو! باران تو چرا درست حرف نمی زنی؟ به خدا نمی فهمم چی می گی؟ _ خیلی پیچیده نیست...تو به دروغ به بردیا گفته بودی که قراره فردا برای ترانه خواستگار بیاد و برای همین هم دیر تر میای. اونم باور کرده بود و ریخته بود به هم و سر یه مسئله ی کوچیک این بلا رو سر من اورد. همین. حالا میشه بگی چرا بهش دروغ گفتی؟ _ قبل از اینکه من چیزی بگم میشه بگی بردیا چرا باید بهم بریزه؟ با این سوالش تازه فهمیدم چه گندی زدم و دنیا روی سرم خراب شد. اخه یکی نیست بگه احمق جان داداش تو چه ربطی داره به ترانه...بر عکس گفتم...یعنی یکی نیست بگه احمق جان ترانه چه ربطی داره به داداش تو؟! آخه من جواب اینو چی بدم؟ خدا؟ مامان کجایی که از اون نیشگون هات ازم بگیری تا به غلط کردن بیفتم. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨در تاریکترین شبهای زندگی ات این را بدان که خدا در جواب صبرهایت، درهایی را برایت می گشاید که هیچکس قادر به بستنش نیست.✨ معجزات وقتی اتفاق می افتن،💫 که تو برای آرزوهات، بیشتر از ترس هات، انرژی بفرستی. زندگیتون پر از اتفاقای خوبِ یهویی❤️ شب خوش ✨ 💐🌻✨🌟🌙🌻💐
﷽❣ ❣﷽ مے آیے از تمامِ جهان مهربانترین روزے بہ ربناے زمین ،آسمانترین رخ میدهے میانِ تپشهاے روز ها اے اتفاقِ خوبِ من اے ناگهان ترین @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ همانطوری بهت زده داشتم تیام و نگاه می کردم و با خودم در گیر بودم که چی باید بهش بگم که گفت: باران خانم درست متوجه شدم؟ یعنی بردیا ترانه رو...آره یا نه؟ بازم در سکوت فقط نگاهش کردم. انگار که اینطوری به خودم دلداری می دادم که حداقل من حرفی نزدم. خودش فهمید. چه بد بختی ای گیر کرده بودما...بابا اصلا به من چه؟! برو بیدارش کن از خودش بپرس...وای نه نه، غلط کردم..نری از اون بپرسی ها! دیگه من و دار میزنه. _ با توئم دختر...بردیا ترانه رو دوست داره؟ سرم و انداختم پایین و با حرکت سر تائید کردم.چنگی به موهای خوش حالتش زد و از جایش بلند شد. _ ترانه چی؟ اون هم دوسش داره؟ دیگه توی بد مخمصه ای گیر کرده بودم. نمی دونستم باید بهش بگم یا نه. بابا تیام جان به تو چه عزیز من. خودشون عقل دارن. حالا این وسط یهو قیصر بازی در نیاره؟دیگه سکوت را جایز ندانستم و گفتم: _آقا تیام ببینمت؟! برگشت سمتم. _ تو که به بردیا نمی گی که من بهت گفتم. هان؟ بر و بر نگام کرد و لب باز نکرد. خودم و لوس کردم و با لحن التماس گونه ای گفتم: آقا تیام اگه به داداشم بگی اینول صورتم مثل اونورم میشه ها....تورو خدا؟! خب؟ لبخندی زدو گفت: باشه ..دهن من قرصه قرصه.فقط بهم بگو ترانه هم بردیا رو دوست داره؟ _ من چه می دونم؟ مگه خواهر منه؟. _ بعید می دونم تو دختر کنجکاو از چیزی بی خبر باشی. جواب من و بده. _ کنجکاو یعنی فضول دیگه...؟ _ نه به جون سگ همسایه...خب حالا بگو دیگه. _ خب...تا حالا باهاش حرف نزدم که. این دفعه حرف می زنم و ازش می پرسم. _ باران به جون خودت به هیچ کس نمی گم...جوابمو بده. _ آره. _ حدس می زدم...یه لیوان نوشابه به من بده. ایول به این پسر متمدن و ضد قیصر بازی...حالا اگه داداش من بود تا خون خودم و طرف و نمی ریخت ول کن نبود...پاشدم و همانطوری که براش توی لیوان نوشابه می ریختم گفتم: حالا چرا دروغ گفته بودی؟ 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat