eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 آن شب حرفهایی که می خواستم به آرش بگویم را چندبار با خودم مرور کردم. باخودم فکر کردم بعد از شنیدن حرفهایم چه عکس العملی از خودش نشان میدهد... صبح زود تازه آفتاب رونمایی کرده بود که آرش تلفن زد و گفت، چنددقیقه دیگر میرسد. آماده شوم و پایین بروم. فوری آماده شدم. برای دیدنش دلم لک زده بود. آنقدر دل تنگش بودم که یک لحظه شک کردم در گفتن حرفهایی که آماده کرده بودم. جلوی درخانه که رسیدم به خودم تلنگری زدم وچند تا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم در ذهنم موقعیت خودم و خانواده آرش را از نظر بگذرانم. آرش ازماشین پیاده شد و دسته گل خیلی قشنگی را به طرفم گرفت وسلام کرد. جوابش را دادم. تردیدکردم در گرفتن دسته گل، جلوترامد و گفت: –قابل نداره. حسابی به خودش رسیده بود، پیراهن مشگی تنش نبود، لباس ستی که آن روز برایش خریده بودم را پوشیده بود. چقدر برازنده‌اش بود. همان آرش سرزنده‌ی من شده بود. چقدردلم برایش رفت. دسته گل را گرفتم و تشکر کردم. لبخند زد. گوشه‌ی چادرم را دو دستی گرفت و روی صورتش گذاشت ونفس عمیقی کشید و گفت: –این یه ماه برام یه قرن گذشت راحیل، دلم برات یه ذره شده بود. دلم بد جور لرزید. غصه هایم یادم امد، حرفهایی که می خواستم بگویم، همه‌شان به فکرم هجوم آوردند و شیرینی دیدنش را تلخ کردند. ناخواسته غم در چشم هایم ریخت. آرش نگاهی به من انداخت و به طرف ماشین رفت. درش را باز کرد. –،بیابشین تعریف کن ببینم چی شده. چرا خوشحال نیستی؟ برای عوض کردن جو، گلها را بو کردم. –چقدرقشنگن. بعد نفسم را بیرون دادم و آرامتر گفتم: –تو همیشه خوش سلیقه بودی. دستش را روی فرمان ستون کرد و سرش را به آن تکیه داد و به چشم‌هایم زل زد. صورتم داغ شد. برای این که از آن حال و هوا بیرون بیاییم پرسیدم: –راستی بچه چطوره؟ –ذوق کرد و گوشی‌اش را از جیبش درآورد و عکسهایش را نشانم داد. یک بچه‌ی خیلی ریز و ضعیف داخل یک اتاقک شیشه‌ایی کوچک قرار داشت. –چقدر کوچیکه. –آره، خب زود دنیا امده. دکتر گفت اگه خوب تغذیه بشه، زود وزن می‌گیره. –میشه گوشیت روبدی؟ گوشی‌اش را دستم داد و ماشین را روشن کرد و راه افتاد و بعد شروع کرد در مورد سارنا حرف زدن. –میتونم ورق بزنم؟ با لبخند نگاهم کرد و گفت: –متعلق به خودته، اجازه گرفتن میخواد؟ لبخند زدم و انگشتم را روی صفحه‌ی گوشی‌اش سُر دادم. عکسها یکی‌یکی از نظر گذراندم. در یکی از عکسها مژگان کنار اتاقک شیشه‌ایی با لباس بیمارستان ایستاده بود و لبخند میزد و با رضایت به دوربین نگاه می‌کرد. به نظر افسرده با ناراحت نمی‌آمد. حسود نبودم ولی آن لحظه این حس نمی‌دانم از کجا خودش را به من رساند. طاقت نداشتم، نتوانستم تحمل کنم و آن عکس را پاک کردم. در عکس بعدی مژگان دسته گل قشنگی در دست داشت و همان لبخند روی لبهایش بود. چقدر گلهای آن دسته گل شبیه همین دسته گل من بودند. نگاهی به دست گل خودم که روی پایم بود انداختم و بعد آن عکس را هم پاک کردم. بعد از چند عکس از نوزاد به عکسهای خودمان رسیدم. تمام عکسهای خودم و آرش را از گوشی‌اش پاک کردم. باید کمکش می کردم. آرش همانطور که از روزهای آینده‌ی سارنا می‌گفت نگاه مشکوکی به گوشی‌اش انداخت. کارم تمام شده بود، صفحه‌ی گوشی را خاموش کردم و تحویلش دادم. –خب حالا زود بگو راحیل که از دیشب فکر و خیال دیونم کرده. دیروز چی شده بود؟ مامان از دستت ناراحت شده بود که همینجوری رفتی. میگفت اون از روز خاک سپاری اینم از امروز. چطور می‌گفتم که تحمل کردن حرفهای دیگران صبر ایوب میخواهد که من ندارم. چطور می‌گفتم نگاه مادرت از حرفهای فامیلت هم بدتر است. چطور حرفهایی که شنیده بودم را برایش توضیح می‌دادم. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <======💖🌻💖======> @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌹اسامی شرکت کنندگان در مسابقه ی امروز ۱ علی شوریده از مسجد سلیمان ۲ علی خیر از قم ۳ علی منتظریان از تهران ۴ علی صمدیان از تهران ۵ علی حبیبی از قم ۶ حیدر حیدرلو از نقده ۷ علی حاجی شمسائیاز سبزوار ۸ علی جهانبخت از نهبندان ۹ علی خوشکار از خراسان رضوی ۱۰ علی جلیلیاز سبزوار ۱۱ علی چراغ بیگی از شهرستان هرسین ۱۲ علی کریمی از مازندران ۱۳ علی یونسی از یزد ۱۴ علی نامدار از خرم آباد ۱۵ علی یوسفی از تبریز ۱۶ علی محمدی از شاهرود ۱۷ حیدر قادریان از رشت ۱۸ علی جعفریان از مشهد ۱۹ امیر علی یاری از شهریار ۲۰ علی قادری ۲۱ حیدر سعیدی ۲۲ علیرضا زارعی از کرج ۲۳ علی مهدی فهیمی از کرج ۲۴ علی مولائی ۲۵ علی نصرالله زاده از ساری سلام دوستان عزیزم عیدتون مبارک اگر نام کسی از قلم افتاده لطفا تا ساعت ۳ برام نامش رو ارسال کنه به این آیدی فقط👇👇👇 @Yare_mahdii313 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹اسامی شرکت کنندگان در مسابقه ی امروز ۱ علی شوریده از مسجد سلیمان ۲ علی خیر از قم ۳ علی منتظریان از تهران ۴ علی صمدیان از تهران ۵ علی حبیبی از قم ۶ حیدر حیدرلو از نقده ۷ علی حاجی شمسائیاز سبزوار ۸ علی جهانبخت از نهبندان ۹ علی خوشکار از خراسان رضوی ۱۰ علی جلیلیاز سبزوار ۱۱ علی چراغ بیگی از شهرستان هرسین ۱۲ علی کریمی از مازندران ۱۳ علی یونسی از یزد ۱۴ علی نامدار از خرم آباد ۱۵ علی یوسفی از تبریز ۱۶ علی محمدی از شاهرود ۱۷ حیدر قادریان از رشت ۱۸ علی جعفریان از مشهد ۱۹ امیر علی یاری از شهریار ۲۰ علی قادری ۲۱ حیدر سعیدی ۲۲ علیرضا زارعی از کرج ۲۳ علی مهدی فهیمی از کرج ۲۴ علی مولائی ۲۵ علی نصرالله زاده از ساری ۲۶ علی میرزائی از کاشان ۲۹ علی ابراهیمی از کرج ۳۰ علی از مازندران ۳۱ امیر علی اکبرزاده از مشهد سلام دوستان عزیزم عیدتون مبارک اگر نام کسی از قلم افتاده لطفا تا ساعت ۳ برام نامش رو ارسال کنه به این آیدی فقط
مدح - حاج مهدی رسولی (2).mp3
2.79M
🔊 🍃سبک 📝ساقی شبیه ساقی کوثر نیامده... 🎤 🔶 🔶 (ع) <======💖🌻💖======> @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
سلام دوستان عزیزم عیدتون مبارک قبل از اعلام اسامی برندگان لازمه از طرف خودم از حضور دوستان در کانال هامون تشکر کنم ممنون که با حضور تون ما رو دلگرم میکنید هم برای کار خیر هم برای تهیه ی مطالب مفید و تاثیرگذار🌹🌹🌹 در ضمن جا داره از دوست عزیز و هم کانالی گلمون که هم حزینه مسابقه امروز و هم حزینه ی مسابقه ی قبل رو به پیشنهاد خودشون برای ما ارسال کردند.از خدا برای این دوست عزیزمون بهترین هارو آرزو میکنم.... و دوست دارم شما عزیزان هم برای برآورده شدن حاجاتشون یه صلوات عنایت فرماید...... کمالی @kamali220 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 اینم کانالهای ما برای همه ی سلیقه ها کانال داریم....👇👇 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖====== 🤖         @khandeh_kadeh ❣❣           @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸 @mosbat_andishi <====🔶🌹🔸🌹🔶====> @delneveshte_hadis110 <====🔶🌹🔸🌹🔶====> ╭━━━⊰     💠      ⊱━━━╮    @Aksneveshteheitaa ╰━━━⊰     💠      ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌹اسامی شرکت کنندگان در مسابقه ی امروز ۱ علی شوریده از مسجد سلیمان ۲ علی خیر از قم ۳ علی منتظریان از تهران ۴ علی صمدیان از تهران ۵ علی حبیبی از قم ۶ حیدر حیدرلو از نقده ۷ علی حاجی شمسائیان سبزوار ۸ علی جهانبخت از نهبندان ۹ علی خوشکار از خراسان رضوی ۱۰ علی جلیلیان سبزوار ۱۱ علی چراغ بیگی از شهرستان هرسین ۱۲ علی کریمی از مازندران ۱۳ علی یونسی از یزد ۱۴ علی نامدار از خرم آباد ۱۵ علی یوسفی از تبریز ۱۶ علی محمدی از شاهرود ۱۷ حیدر قادریان از رشت ۱۸ علی جعفریان از مشهد ۱۹ امیر علی یاری از شهریار ۲۰ علی قادری ۲۱ حیدر سعیدی ۲۲ علیرضا زارعی از کرج ۲۳ علی مهدی فهیمی از کرج ۲۴ علی مولائی ۲۵ علی نصرالله زاده از ساری ۲۶ علی میرزائی از کاشان ۲۷ علی بیاتی شهریار ۲۸ علیرضا ثانوی از تهران ۲۹ علی ابراهیمی از کرج ۳۰ علی از مازندران ۳۱ امیر علی اکبرزاده از مشهد ۳۲ علی اکبر وجودت اعلا از قم ۳۳ علی آسبان از قم ۳۴ علی شاهرودی از خرم آباد ۳۵ علی رضا محمودی خوزستان ۳۶ علی اکبر جعفری مشکین شهر ۳۷ علی صفری نادری از کنارک ۳۸ علی بستان شیرین از بندرامام خوزستان ۳۹ علی محقق شریفی ازبهبهان ۴۰ علی صائبی ازنسیم آباد اصفهان ۴۱ علی تیموری اصفهان ممنونم از همه ی عزیزانی که نامشون رو فرستادند از این اسامی ۴ نفر برنده شدند💖💖💖💖💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
از این دوستان تقاضا دارم به آیدی زیر شماره کارت ارسال کنند تا جایزه اشون براشون واریز بشود.... ۲۵ علی نصرالله زاده ۲۸ علیرضاثانوی ۳۱ امیر علی اکبرزاده ۳۶ علی اکبر جعفری مبارکتون باشه🌹🌹🌹🌹 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
لطفا با همون آیدی که نام تون رو ارسال کردید شماره کارت بدید لطفا
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
واریزی آقای مقدم مبارک تون باشه🌹🌹🌹🌹🌹 @kamali220
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ــ اى ابوطالب! حتماً خبر دارى كه برادرزاده تو، دين ما را خرافه مى خواند و پدران ما را گمراه و نادان مى داند. ــ حالا شما از من چه مى خواهيد؟ ــ آيا عُماره را مى شناسى؟ ــ آرى، همان كه پسر وليد است. ــ او زيباترين جوان عرب است. ما مى خواهيم او را از پدرش بگيريم و به تو بدهيم. آيا او را به عنوان فرزند خوانده خود قبول مى كنى؟ ــ شما براى چه اين كار را مى كنيد؟ ــ ما از تو مى خواهيم تا محمّد را به ما بدهى و ما او را به جرم اهانت به مقدّسات به قتل برسانيم. ــ واى بر شما! اين چه پيشنهادى است؟ ــ ما زيباترين جوان عرب را به تو مى دهيم تا فرزند تو باشد. ــ شما فرزندِ خود را به من مى دهيد تا من او را در ناز و نعمت بزرگ كنم و از من مى خواهيد كه جگرگوشه خود را به شما بدهم تا او را به قتل برسانيد! بدانيد كه من، هرگز چنين كارى نمى كنم. رهبران شهر در جلسه مهمّى دور هم جمع شده اند. قرار است آنها در مورد مقابله با دين اسلام تصميم بگيرند: ــ تا كى بايد صبر كرد؟ محمّد به مقدّسات ما توهين مى كند. ــ بايد هر چه زودتر فتنه اى را كه محمّد و ياران او روشن كرده اند، خاموش كرد. اگر آنها را به حال خود بگذاريم، مردم به قداستِ بت ها شك خواهند كرد. ــ بايد جوانان را از محمّد دور نگه داريم. مواظب باشيد كه جوانان دور او را نگيرند. ــ كاش مى شد محمّد را اعدام مى كرديم، آن وقت، همه حساب كار خودشان را مى كردند. ــ تا زمانى كه ابوطالب زنده است كشتن محمّد امكان ندارد! جلسه به طول مى انجامد. سرانجام اين تصميم گرفته مى شود: اكنون كه قتل محمّد براى ما ممكن نيست، ياران او را شكنجه كرده و آنها را به قتل برسانيد. اين گونه است كه شكنجه و قتل ياران پيامبر قانونى مى شود. نگاه كن! رهبران مكّه دستى به ريشِ سفيد خود مى كشند. آنها خيال مى كنند به زودى كار اسلام تمام است! 🌹🌹🌹🌹☘🌹🌹🌹🌹 @shohada_vamahdawiat @hedye110