eitaa logo
شهداءومهدویت
6.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج محمود کریمیمادر دریا.mp3
زمان: حجم: 9.95M
نماهنگ اگه میخای بمونی خونه حیدر محمود کریمی 😍😍😍😍👏👏👏👏👏 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حُرّ رياحى يكى از فرماندهان عمرسعد است. همان كه با هزار سرباز راه را بر امام حسين(ع) بسته بود. او فرمانده چهار هزار سرباز است. لشكر او در سمت راست ميدان جاى گرفته و آماده حمله اند. حُرّ از سربازان خود جدا مى شود و نزد عمرسعد مى آيد: ــ آيا واقعاً مى خواهى با حسين بجنگى؟ ــ اين چه سؤالى است كه مى پرسى. خوب معلوم است كه مى خواهم بجنگم، آن هم جنگى كه سرِ حسين و يارانش از تن جدا گردد. حُرّ به سوى لشكر خود باز مى گردد، امّا در درون او غوغايى به پاست. او باور نمى كرد كار به اين جا بكشد و خيال مى كرد كه سرانجام امام حسين(ع) با يزيد بيعت مى كند، امّا اكنون سخنان امام حسين(ع) را شنيده است و مى داند كه حسين بر حق است. او فرزند پيامبر است كه اين چنين غريب مانده است. او به ياد دارد كه قبل از رسيدن به كربلا، در منزل شَراف، امام حسين(ع) چگونه با بزرگوارى، او و يارانش را سيراب كرد. با خود نجوا مى كند: "اى حُرّ! فرداى قيامت جواب پيامبر را چه خواهى داد؟ اين همه دور از خدا ايستاده اى كه چه بشود؟ مال و رياست چند روزه دنيا كه ارزشى ندارد. بيا توبه كن و به سوى حسين برو". بار ديگر نيز، با خود گفتوگو مى كند: "مگر توبه من پذيرفته مى شود؟! من بودم كه راه را بر حسين بستم و اين من بودم كه اشك بر چشم كودكان حسين نشاندم. اگر آن روز كه حسين از من خواست تا به سوى مدينه برگردد اجازه مى دادم، اكنون او در مدينه بود. واى بر من! حالا چه كنم. ديگر برگشتن من چه فايده اى براى حسين دارد. من بروم يا نروم، حسين را مى كشند". اين بار نداى ديگرى درونش را نشانه مى گيرد. اين نداى شيطان است: "اى حرّ! تو فرمانده چهار هزار سرباز هستى. تو مأموريّت خود را انجام داده اى. كمى صبر كن كه جايزه بزرگى در انتظار تو است. اى حرّ! توبه ات قبول نيست، مى خواهى كجا بروى. هيچ مى دانى كه مرگى سخت در انتظار تو خواهد بود. تا ساعتى ديگر، حسين و يارانش همه كشته مى شوند". حُرّ با خود مى گويد: "من هر طور كه شده بايد به سوى حسين بروم. اگر اين جا بمانم جهنّم در انتظارم است". حُرّ قدم زنان در حالى كه افسار اسب در دست دارد به صحراى كربلا نگاه مى كند. از خود مى پرسد كه چگونه به سوى حسين برود؟ ديگر دير شده است. كاش ديشب در دل تاريكى به سوى نور رفته بودم. خداى من، كمكم كن! ناگهان اسب حُرّ شيهه اى مى كشد. آرى! او تشنه است. حُرّ راهى را مى يابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است. يكى از دوستانش به او نگاه مى كند و مى گويد: ــ اين چه حالتى است كه در تو مى بينم. سرگشته و حيرانى؟ چرا بدنت چنين مى لرزد؟ ــ من خودم را بين بهشت و جهنّم مى بينم. به خدا قسم بهشت را انتخاب خواهم كرد، اگر چه بدنم را پاره پاره كنند. حُرّ با تصميمى استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوى فرات مى رود. همه خيال مى كنند كه او مى خواهد اسب خود را سيراب كند. او اكنون فرمانده چهار هزار سرباز است كه همه در مقابل او تعظيم مى كنند. او آن قدر مى رود كه از سپاه دور مى شود. حالا بهترين فرصت است! سريع بر روى اسب مى نشيند و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آن قدر سريع چون باد كه هيچ كس نمى تواند به او برسد. اكنون وارد اردوگاه امام حسين(ع) شده است. او شمشير خود را به زمين مى اندازد. آرام آرام به سوى امام مى آيد. هر كس به چهره او نگاه كند، درمى يابد كه او آمده است تا توبه كند. وقتى روبروى امام قرار مى گيرد مى گويد: ــ سلام اى پسر رسول خدا! جانم فداى تو باد! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم. به خدا قسم نمى دانستم كه اين نامردان تصميم به كشتن شما خواهند گرفت. من از كردار خود پشيمانم. آيا خدا توبه مرا قبول مى كند. ــ سلام بر تو! آرى، خداوند توبه پذير و مهربان است. آفرين بر تو اى حُرّ! امام از حُرّ مى خواهد كه از اسب پياده شود، چرا كه او مهمان است. گوش كن! حُرّ در جواب امام اين گونه مى گويد: "من آمده ام تا تو را يارى كنم. اجازه بده تا با كوفيان سخن بگويم". صداى حرّ در دشت كربلا مى پيچد. همه تعجّب مى كنند. صداى حُرّ از كدامين سو مى آيد: "اى مردم كوفه! شما بوديد كه به حسين نامه نوشتيد كه به كوفه بيايد و به او قول داديد كه جان خويش را فدايش مى كنيد. اكنون چه شده است كه با شمشيرهاى برهنه او را محاصره كرده ايد؟". سپاه كوفه متعجّب شده اند و نداى بر حق حرّ را مى شنوند. در حالى كه سخنى از آنها به گوش نمى رسد. سخن حق در دل آنها كه عاشق دنيا شده اند، هيچ اثرى ندارد. حرّ باز مى گردد و كنار ياران امام در صف مبارزه مى ايستد. <=====●○●○●○=====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام وقتتون بخیر و عیدتون مبارک 🌹🌹🌹 منتظر سوالات مسابقه باشید🌻🌻🌻
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب همہ‌جا جشن مبارڪباد اسٺ دلها همہ از مقدم زهـ🌸ـرا شاد اسٺ از بهر محمـّد و خدیجہ صلواٺ روشن همہ جا ز نور این اُولاد اسٺ 💖 💖 🎊 @shohada_vamahdawiat                 
🌷مهدی شناسی ۲۹۷🌷 🌹ﺍَﺷﻬَﺪُ ﺍَﻧَّﮑُﻢ ﺍَﺋِﻤَﺔ الراشدون المهدیون🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸امامان ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ هستند؟ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﺍﻋﻀﺎ؟ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺍﺋﻤﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﺣﻮﺍﺱ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺍﺋﻤﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﻋﻘﻮﻝ ﭼﻪ كسانی هستند؟ 🌸می فرماید:ﻣﺎ ﻋﻘﻮﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺎ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﺗﻌﻘﻞ ﺑﮑﻦ و ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﺗﻌﻘﻞ ﻧﮑﻦ. 🌸ﭼﺮﺍ ﺍﯾشان ﺍﺋﻤﻪ‌ﯼ ﻋﻘﻮﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻭﯾﮋﮔﯽ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﺍﺷﺪﻭﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺭﺍﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻮﻥ ﺭﺍﺷﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﺮﺷﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ. 🌸 ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ؟ﭼﻮﻥ ﻣﻬﺪﯾﻮﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﺪﺍﯾﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ و ﺭﺍﻩ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻬﺪﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻫﺎﺩﯼ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ✅کسی ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ. ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺧﺮﻭﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﻫﻢ هست.ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺁﺧﺮﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻧﯿﺴﺖ.ﻓﻘﻂ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻫﻢ هﺳﺖ. ✅ﺟﺴﻢ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﺣﺘﯽ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺭﯾﻢ. ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﻧﻮﺷﯿﻢ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﺩ.ﺻﺪ‌ﻫﺎ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﯽ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ. ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ. ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ. ✅ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻫﺪﺍﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻵ‌ﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ ﺭا پیدا ﻧﻤﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﺪ. ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ‌ﻫﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻌﺪﻩ ﺑﮑﻨﯽ. ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ. ✅ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﻓﺮﻣﻮﻝ‌ﻫﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ‌ﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﯾﺪ.ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﻭﻋﺪﻩ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ. ﺻﺒﺢ ﻭ ﺷﺎﻡ.ﻧﻬﺎﺭ ﻧﺨﻮﺭ. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻗﺒﻠﺶ ﺧﻮﺏ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯼ. ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻮﯼ. ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯽ ﮔﺸﺎﯾﺸﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺣﺎﻻ‌ ﭼﻪ ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧیم. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﮏ ﺑﺨﻮﺭ.ﻣﯽ‌ فرماید ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯽ 72 ﺑﻼ و‌ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺳﺒﺰﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭ. ﻟﻘﻤﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﮕﯿﺮ. ﺧﻮﺏ ﺑﺠﻮ.ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻨﺸﯿﻦ. ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ. ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻓﻮﺕ ﻧﮑﻦ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﺳﺮﺩ ﺷﻮﺩ.ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﻧﮕﺬﺍﺭ. ✅حدیث ﺩﺍﺭیم ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ "ﺳَﻴَﻜُﻮﻥُ ﺭِﺟَﺎﻝٌ ﻣِﻦْ ﺃُﻣَّﺘِﻲ ﻳَﺄْﻛُﻠُﻮﻥَ ﺃَﻟْﻮَﺍﻥَ ﺍﻟﻄَّﻌَﺎﻡِ , ﻭَﻳَﺸْﺮَﺑُﻮﻥَ ﺃَﻟْﻮَﺍﻥَ ﺍﻟﺸَّﺮَﺍﺏِ"(ﻛﻨﺰ ﺍﻟﻌﻤﺎﻝ، ﺝ3، ﺹ561) ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﺩﻭﻍ و ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ و ﺩﻟﺴﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻏﺬﺍﻫﺎﺳﺖ.ﮐﻠﻢ ﭘﻠﻮ،ﺧﻮﺭﺷﺖ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ و... ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ درهم خوری ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ خود را ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﻌﺪﺵ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺧﻼ‌ﻝ ﺑﮑﻦ.ﺑﻌﺪ ﻧﺨﻮﺍﺏ. ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺰﻥ. ﺧﻢ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺸﻮ. ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﻓﺮﻣﻮﻝ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺑﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﯾﺞ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮔﯿﺮﯼ. ✅ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﻢ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ مسائل روحی و معنوی... 🦋🌹💖🦋🌹💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا مارو شرمنده ی اینا نکن..... الهی آمین🙏🙏 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ همسایہ‌ے قدیمے دلهاے ما سلام اے عابر غریبہ‌ے این ڪوچه‌ها سلام وقتے عبور مےڪنے این بارچندم اسٺ من دید‌ه‌ام تورا ونگفتم تورا سلام 🌼تعجیل در صلوات🌼 @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهـــی به نام تو که بی نیازترین تنهایی... با تکیه بر لطف و مهربانی ات روزمان را آغاز می کنیم: سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🌻❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷
تخم مرغ را میریزم روی گوجه های سرخ شده و نانها را روی گاز داغ میکنم. سفره را از جای همیشگی‌اش پیدا میکنم و به نورا میدهم تا پهن کند. بالاخره سفره ناهار آماده میشود. همه نشسته‌اند سر سفره بجز بشری که گوشی به دست و نگران میگوید: اریحا توی ترافیک گیر کرده. نمیتونه برگرده خونه. همه دوباره به من نگاه میکنند. چقدر مادر بودن سخت است! این که هر اتفاقی میافتد همه به تو نگاه میکنند؛ آن هم درحالی که تو هم یک آدم معمولی مثل آنهایی و کاری از دستت برنمیآید. میگویم: خب باید چکار کنیم؟ حاج حسین میگوید: ببین، من حدس میزنم تو هر چیزی که بنویسی برای ما اتفاق میافته. شاید اینطوری بتونی اریحا خانم رو نجات بدی. باورش سخت است؛ اما باید باور کنم. میپرسم: خب از کجا معلوم؟ بشری به کیفم اشاره میکند: امتحانش کن! یه چیزی توی دفترت بنویس. سراغ کیفم میروم و دفتر و خودکارم را برمیدارم. صفحه ای را باز میکنم و نگاهی به جمع می‌اندازم. بعد بدون این که کسی صفحه دفتر را ببیند، مینویسم: عباس سر سفره نشست و به بقیه تعارف کرد بنشینند. عباس بیدرنگ می‌نشیند سر سفره و به همه تعارف میکند بنشینند. ناباورانه دوباره امتحان میکنم. این بار مینویسم: حاج حسین یک بشقاب برداشت و به ابوالفضل داد. حاج حسین یک‌بشقاب برمیداردو به ابوالفضل میدهد. میخندم. چه توانایی عجیبی. میگویم: این کارا رو بخاطر این انجام دادین که من نوشتم. بشری میگوید: خب پس چرا معطلی؟ زود یه فکری به حال اریحا بکن! توی دفتر مینویسم: اریحا به خانه ما رسید. صدای زنگ در میآید. حاج حسین بلند میشود و گوشیِ آیفون را برمیدارد: کیه؟ از شنیدن پاسخ چهره اش باز میشود و دکمه باز شدن در را فشار میدهد. همه با شوق به من نگاه میکنند. تعارف میزنم که بنشینند سر سفره. چند دقیقه بعد، دوباره یک دختر جوان دقیقاً عین خودم وارد خانه میشود که حدس میزنم اریحاست. به من نگاه میکند و میگوید: سلام مامان! وا میروم. دوباره احساس پیری میکنم؛ یک دختر همسن خودم دارد به من میگوید مامان! اریحا میگوید: اوضاع خیلی خرابه. اصلا معلوم نیست چی به چیه. هیچ جا نمیشه رفت. من هم کنار سفره مینشینم و کمی املت برای خودم در بشقاب میگذارم. میپرسم: الان برای چی بهزاد دنبال منه؟ اون خطری که نورا میگه ما رو تهدید میکنه چیه؟ عباس میگوید: ما هم هنوز دقیقاً نمیدونیم؛ ولی من حدس میزنم اونم این خاصیت دفتر تو رو میدونه، میخواد سرنوشت خودش رو تغییربده. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat