eitaa logo
شهداءومهدویت
6.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
5.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر موقع اشڪات جاری شد. بدون مهدی‌فاطمه‌(سلام الله علیها‌) بهت نظر ڪرده 💔 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
اوایل دوران دبیرســتان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها .به زورخانه حاج حسن می رفت حاج حســن توکل معــروف به حاج حســن نجار، عارفی وارســته بود. او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یکی از ورزشکاران .این محیط ورزشی و معنوی شد حاج حسن، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می کرد. سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد. بیشتر شب ها، ابراهیم را می فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولاً یک ســوره قرآن، دعای توسل و یا اشعاری .در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد از جملــه کارهای مهم در این مجموعه این بود که؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رســید، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود .زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقاب، درس ایمان و اخاق .را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت فرامــوش نمی کنم، یکبــار بچه ها پس از ورزش در حال پوشــیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را .نیز در بغل داشت بــا رنگی پریده و با صدائــی لرزان گفت: حاج حســن کمکم کن. بچه ام مریضه، دکترا جوابش کردند. داره از دستم می ره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا .دعا کنید. تو رو خدا… بعد شروع به گریه کرد .ابراهیم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای .توســل را با بچه ها زمزمه کرد. بعد هم از سوزدل برای آن کودک دعا کرد .آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم: کجا !؟ گفت: بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود، همان آقا دعوت کرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشکل بچه اش برطرف شده. دکتر هم گفته بچه ات خوب .شده. برای همین ناهار دعوت کرده برگشــتم و ابراهیم را نگاه کردم. مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده رفتن می شد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب .خواند کار خودش را کرده ٭٭٭ بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هائی که نه ظاهر مذهبی داشــتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شــد. آن ها را جذب ورزش می کرد و به مرور به .مسجد و هیئت می کشاند یکی از آن ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشــه از خوردن مشروب و کارهای خافش می گفت! اصاً چیزی از دین نمی دانســت. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیــز هم اهمیت نمی داد. حتی می گفت: تا حالا هیچ جلســه مذهبی یا هیئت نرفته ام. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام این ها کی هستند دنبال خودت می یاری!؟ با !تعجب پرسید: چطور، چی شده؟ 🌹🦋 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
⸢🕊| ⸥ وقتی درونت پاک باشد خدا چهره‌ات را گیرا میکند😍 این گیرایی از زیبایی و جوانی نیست.. این گیرایی از نورِ ایمانی است که در ظاهر نمایان میشود...💛 صلواتی هدیه کنیم به روح همه شهدای اسلام🌸 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
خداوند به موسى وحى فرستاد که اى موسى! حق شکر من را ادا کن. موسى عرض کرد : چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالى که همین نعمت توفیق شکرگزارى، نعمت دیگرى از سوى تو بر من است؟ (بنابراین با شکرگزارى نعمت جدیدى به من عطا مى‌شود که باید شکر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود: اى موسى! حق شکر من را به‌جا آوردى چون مى‌دانى این توفیق هم ازسوى من است». اما کفران نعمت بى‌شک مایه زوال نعمت‌هاست و در قرآن سرگذشت امت‌هایى که کفران نعمت کردند و گرفتار شدند به‌کرار نقل شده که نمونه روشنى از آن داستان قوم سبأ است که خداوند آن همه نعمت به آن‌ها داد و کفران کردند وتمام آن‌ها از آنان گرفته شد. @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
گفتم: دیشــب این پسر دنبال شما وارد هیئت شــد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین وکارهای .یزید می گفت این پسرهم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش !!شد. به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد. یکدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین .که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در یکی از روزهای .عید، همان پسر را دیدم. بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد بعدگفت: رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا . …خیلی ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و مــا هم بــا تعجب نگاهش می کردیم. بــا بچه ها آمدیم بیــرون، توی راه به .کارهای ابراهیم دقت می کردم چقــدر زیبا یکی یکی بچه ها را جــذب ورزش می کرد، بعد هم آن ها را به .مسجد و هیئت می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین یاد حدیث پیامبر به امیرالمؤمنین افتادم که فرمودند: »یا علی، اگر یک .»نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است ٭٭٭ از دیگــر کارهائی که در مجموعه ورزش باســتانی انجام می شــد این بود که بچه ها به صورت گروهــی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش .ماه رمضان ما به زورخانه ای درکرج رفتیم می کردند. آن شب را فراموش نمی کنم. ابراهیم شعر می خواند. دعا می خواند و ورزش می کرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنارگود مشغول شنای زورخانه ای بود. چند سری بچه های داخل گود عوض شدند، اما ابراهیم همچنان مشغول .شنا بود. اصاً به کسی توجه نمی کرد پیرمردی در بالای ســکو نشســته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد. پیش من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه؟! با تعجب گفتم: چطور مگه!؟ گفت: »من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می رفت. من با تســبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره.« وقتی ورزش تمام شد !ابراهیم اصاً احساس خستگی نمی کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته :البته ابراهیم این کارها را برای قوی شــدن انجام می داد. همیشــه می گفت بــرای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشــته باشــیم. مرتب دعا .می کردکه: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سرزبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی .بچه ها چنین کارهائی را انجام نداد! می گفت: این کارها عامل غرور انسان می شه می گفت: مردم به دنبال این هســتند که چه کســی قوی تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم .می شوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می دید که شــخصی خسته شده وکم .آورده، سریع ورزش را عوض می کرد اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشــان داد و آن، زمانی بود که ســید حســین طحامی قهرمان کشــتی جهــان و یکی از ارادتمندان حاج حســن به .زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد 🦋🌹🔷💐 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منطق اغتشاشگران در دو جمله: من میتونم تورو کتک بزنم، آتیش بزنمت؛ ناموست رو در خیابان مورد تعرض قرار بدم و چادر از سرش بکشم و همه هم تشویقم کنن. اما تو، نه حق داری به من چپ نگاه کنی و نه حق داری کسی که به من چپ نگاه کرده رو تشویق کنی؛ گشت ارشادم بردار ولی من خودم هر چی چادری ببینم چادر از سرش میکشم! @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
﷽ ســید حسین طحامی)کشتی گیر قهرمان جهان( به زورخانه ما آمده بود و با .بچه ها ورزش می کرد هر چند مدتی بود که ســید به مســابقات قهرمانی نمی رفت، اما هنوز بدنی بســیار ورزیده و قوی داشــت. بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجی، کسی هست با من کشتی بگیره؟ حاج حســن نگاهی به بچه ها کرد و گفت: ابراهیم، بعد هم اشاره کرد؛ برو .وسط گود .معمولاً در کشتی پهلوانی، حریفی که زمین بخورد، یا خاک شود می بازد کشتی شــروع شد. همه ما تماشــا می کردیم. مدتی طولانی دو کشتی گیر .درگیر بودند. اما هیچکدام زمین نخوردند فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب .کند، این کشتی پیروز نداشت بعد از کشتی سید حسین بلندبلند می گفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان !شجاعی، ماشاءالله پهلوون ٭٭٭ .ورزش تمام شده بود. حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد ابراهیم آمد جلو و باتعجب گفت: چیزی شده حاجی!؟ حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهرون ،دو تا پهلوون بودند به نام های حاج سید حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش .اون ها خیلی با هم دوست و رفیق بودند توی کشــتی هم هیچکس حریفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه این بود که .بنده های خالصی برای خدا بودند همیشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آیه قرآن و یه روضه مختصر و با چشمان اشــک آلود برای آقا اباعبدالله۷ شروع می کردند. نَفَس گرم .حاج محمد صادق و حاج سید حسن، مریض شفا می داد بعــد ادامه داد: ابراهیم، من تو رو یه پهلوون می دونم مثل اون ها! ابراهیم هم .لبخندی زد و گفت: نه حاجی، ما کجا و اون ها کجا ،بعضــی از بچه ها از اینکه حاج حســن اینطور از ابراهیــم تعریف می کرد .ناراحت شدند فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما کشتی بگیرند. همه قبول کردند که حاج حسن .داور شود. بعداز ورزش کشتی ها شروع شد چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتی را بچه های ما بردند، دو تا هم آن ها. اما !در کشتی آخرکمی شلوغ کاری شد .آن ها سر حاج حسن داد می زدند. حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود من دقت کردم و دیدم کشــتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچه های مهمان .اســت. آن ها هم که ابراهیم را خوب می شناختند مطمئن بودند که می بازند !برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور همه عصبانی بودند. چند لحظه ای نگذشــت که ابراهیم داخل گود آمد. با لبخندی که بر لب داشــت با همه بچه های مهمان دست داد. آرامش به جمع .ما برگشت 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
📸 تصویری از رهبر انقلاب در ابتدای دیدار جمعی از پیشکسوتان و فرماندهان دفاع مقدس... @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
  آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن..................   @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
🔷معرفت مهدوی🔷 🌹... و اولیاء النعم...🌹 🌸زنبورهای عسل اگر بخواهند به ﻋﺴﻞ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻫﻢ هست، ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﻞ‌ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮔﻞ‌ﻫﺎ ﺳﺮ ﺧﻢ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺴﻞ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭ ﺷﻔﺎ ﺑﺨﺶ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. 🌸 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻫﻢ ﺭﺍﻩ هست.ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪ!ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺖ‌ﻫﺎ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ،ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﺴﻞ ﻣﯽ‌ﺭﺳﻨﺪ،ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﻋﺴﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻔﺎ ﺑﺨﺶ ﻧﯿﺴﺖ. ﺯﯾﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ. 🌸 ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﯼ طبیعی و حقیقی ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻨﻌﻢ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. 🌸ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺟﻤﻊ ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺎﺣﺐ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻟﮏ.ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ. 🌸امام مهدی علیه السلام ولی نعمت ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﯾشان است. 🌸ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾشان ﺑﺮویم ﺯﻧﺪﮔیمان ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🌸ﺳﺮﺍﻍ ﺍمام زمان ﻫﻢ ﻧﺮﻭیم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺁﻥ ﻋﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ... @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴