eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🌷مهدی شناسی ۴۱۱🌷 🌹ﺑﺎﺑﻲ ﺍﻧﺘﻢ ﻭ ﺍﻣﻲ ﻭ ﺍﻫﻠﻲ ﻭ ﻣﺎﻟﻲ و ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸ما اگر ادعای حب امام زمان عجل الله فرجه را داریم باید ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﻨﻴﻢ.باید به این مرحله برسیم که ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣالمان ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻱ ﺍﻣﺎممان ﻛﻨﻴﻢ. 🌸چرا ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﺀ "ﺍﺏ" گفته ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ؟ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﺩﺏ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﺸﻜﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻱ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺍﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﺼﻴﺒﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 🌸ﻳﻌﻨﻲ ﺍﮔﺮ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻓﺪﺍ ﻛﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺗﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ  ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺝ ﺷﻮﺩ. 🌸 ﻗﺮﺁﻥ می فرماید: ﺍﻱ ﻣﺆﻣﻨﻴﻦ ! ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﻻ‌ﺩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻜﻨﺪ.ﭘﺲ ﻭﻗﺘﻲ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺍﻭﻻ‌ﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻱ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻳﻌﻨﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻜﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻱ ﻳﻚ ﻛﻤﺎﻝ به نام «امام زمانم» کرده ام. 🌺ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺣﻀﺮﺕ امام هادی علیه السلام ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻋﺸﯿﺮﻩ ﻭ ﻗﺒﯿﻠﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﺀ ﺗﻔﺪﯾﻪ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻮﺩﻩ: «ﺍُﻓﺪﯾﮑﻢ» ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻓﺪﻳﻪ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻓﺪﻳﻪ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ؟ ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻭ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ. 🌺ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ما ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭیم ﭼﻨﺪ ﺍﻣﺮ ﺭﺍ  ﺑﻪ امام زمان عجل الله فرجه ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﻛﻨیم: ۱. ﻣﺤﺒﻮﺏ‌ﺗﺮﯾن ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﯽ ﺻﺮﻑ‌ﻧﻈﺮ ﮐﻨﻴﻢ.  ۲. ﺩﺭ ﻓﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻤﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫیم ﺗﺸﺒّﻪ ﺑﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺧﻠﯿﻞ  ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ، ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﯽ‌‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻢ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺑﻪ ﺫﺑﺢ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺻﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺩﺍﺩ.«ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ» یعنی ما ﺁﻣﺎﺩﮔﻲ داریم ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﻫیم ﺗﺎ ﺗﺄﺳﯽ ﺑﻪ حضرت ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨیم ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﻴﺎﻥ ﺩﺍﺭیم که ﺣﻀرت امام زمان ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ.   eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
●خیلی درس می خواند، هلاک می کرد خودش را. هربار که بهش می گفتم: بسه دیگه. چرا این قدر خودت رو اذیت می کنی؟ ●می گفت: اذیتی نیست. اولا خیلی هم کیف میده، ثانیا وظیفمونه. باید این قدر درس بخونیم که هیچ کس نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادند. 🌷 📎پ ن : برادر و خواهر محترمی که می گوئی ما دنبال شهادت هستیم و نمی خواهیم خیلی عمرمان را روی درس و علم آموزی بگذاریم، لطفا مشاهده کن این وصیت شهید را ، او دارد به تو نقشه راه می دهد 👈 خودت را از نظر علمی آن قدر قوی کن که دشمن به علم تو حسادت کند و به خاطر علمت تو را به شهادت برساند مثل شهدای هسته‌ای.@shohada_vamahdawiat
‬‏ ✨﷽✨ من مشخصاتم را شفاهاً به حضورش عرض کردم. - مادرت نامش شاهزاده است؟ شاهزاده خانم؟ در دلم گفتم «خدایا در برگ بازجویی که اسم مادر نبود،خدای من اینها دیگر چه جور سازمان اطلاعاتی دارند که با این سرعت نام مادر مرا فهمیده‌اند». - بله قربان نام مادرم شاهزاده است. - رنگ چشم‌هایش سبز است؟ - بله گوشی تلفن را به دست گرفت و با جایی صحبت کرد: - ویدا جان سلام،ناهار چی داریم؟ من مهمان دارم. امروز خبر خوشی برات دارم،حالا نمی‌گم. وقتی آمدم خونه میگم. راستی ویدا 24 سال پیش کولی‌کش یادته؟ با خودم گفتم «خدایا چی شده؟چرا این تیمسار از کولی‌کش یاد می‌کند؟ اسم مادرم رو بلده! خدایا مرا از اعدام نجات بده! یک عمر نوکریت را می‌کنم! شکرت ‌ای خدا». تیمسار به خانمی که نامش ویدا بود،گفت «شاهزاده خانم رو که فراموش نکردی، پسرش پیش منه،دارم میارمش خونه» و پایان ماجرا ....در اینجا تیمسار از آیفون به آجودانش دستور داد راننده و اسکورت آماده باشد. به من گفت برویم و برگ تحقیق مرا داخل پوشه گذاشت و با خود برداشت. پشت سر تیمسار از سالن خارج شدم. جلوی دادگاه دو موتورسوار اسکورت و راننده منتظر بودند. راننده در عقب را باز کرد. تیمسار اشاره کرد و در جلو را هم برای من باز کرد، فرمود سوار شو، اطاعت کردم. ما به یوسف‌آباد تهران، ویلای بزرگ و رویایی تیمسار وارد شدیم. یکباره دیدم یک خانم بلندبالا حدود 45 سال سن با دختر زیبای 18-19 ساله به‌طرف ماشین تیمسار می‌آیند. نزدیک که شدیم راننده در را برای تیمسار باز کرد و آمد طرف من و در خودرو را باز کرد و من پیاده شدم.دیدم این خانم و دخترش شتابان به طرف من آمدند و مانند یک فامیل خیلی نزدیک، صمیمانه از من استقبال کردند. خدایا معجزه شده؟ چه اتفاقی افتاده. خانم تیمسار با شور و شوق خاصی مرا مثل فرزند خودش که سال‌ها از او دور بوده به طرف ویلا برد و مرتب از من می‌پرسید شاهزاده چطوره؟ شازده جان خوبند؟ با خودم گفتم «خدایا! مادر مرا این خانم خیلی دوست داره. از کجا او را می‌شناسد؟» من غذا میل نداشتم ولی به اصرار به من ناهار دادند. سرمیز غذا دل را به دریا زدم و پرسیدم خانم «میشه جسارتاً سؤال کنم مادرم را از کجا می‌شناسید؟ او را کجا دیده‌اید؟» - مادرت را کجا دیدم؟ او و پدرت ناجی ما هستند، زندگی هر دوی ما به این انسان والای مهربان، انسان که نه، بلکه فرشته وابسته است. همه چیز ما مدیون این فرشته‌هاست. سپس برایم تعریف کرد و گفت پدر من سرهنگ ایزدی مالک کل منطقۀ غرب لطفعلی‌خان زند شیراز است. جایی که میدان ایزدی است و حالا مردم اسمش را گذاشته‌اند فلکه مصدق، پدرم فرماندۀ مرکز پیادۀ شیراز بود و با پدر تیمسار در دانشکده هم‌دوره بود.زمانی که شوهرم ستواندوم بود و در مرکز پیاده زیردست پدرم دوره می‌دید. پدرم به پاس دوستی که با پدرش داشت همیشه پنج‌شنبه و جمعه‌ها او را به خانۀ ما می‌آورد.ما دو تا هم به یکدیگر دل باختیم؛‌ بنابراین پدرم مرا به همسری او درآورد. برای ماه ‌عسل عازم شمال شدیم. اواسط دی‌ماه بود که برف می‌بارید و ما در منطقه‌ای به نام گردنه کولی‌کش برف‌گیر شدیم، سقف جیپ ما برزنتی بود (این جیپ را پدرم به ما کادو داده و مادرم هم یک دستگاه رادیو آندریا هدیه داده بود) در کولی‌کش گیر افتادیم و یخ زدیم و در اثر یخ‌زدگی در آغوش هم بیهوش شده بودیم و در حقیقت منجمد شده بودیم. پدر و عموی شما برای مرمت سیم‌های پاره شدۀ تلفن و عمود کردن تیرهای چوبی تلفن که در اثر برف سنگین خوابیده بودند، با دو اسب به منطقه‌ای که ما یخ زده بودیم می‌رسند و ما دو نفر را از جیپ خارج و روی اسب‌ها انداخته و فوری به دولت‌آباد می‌رسانند. دو رأس قوچ می‌کشند و پوست آنها را کنده و هر کدام ما را در یک پوست می‌خوابانند و ما را از مرگ نجات می‌دهند. مادرت، شاهزاده، به مدت 32 روز گویی‌ که من و شوهرم فرزندان واقعی‌اش هستیم مثل پروانه دور ما می‌گشت و از جان و دل برای ما مایه می‌گذاشت. بله مدت یک ماه و دو روز خانوادۀ با محبتت از ما صمیمانه پذیرایی کردند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
خــــُوش بِحٰـــال دل مــَن مثل تو آقـــا دارد بر سَــرش سایه آرامش طوبی دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان بدهم جا دار‌د 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ سلام مهربان‌ترين پدر سلام به شما که فرموده‌اید: ((امور خود را به ما واگذاريد! چون بر ما واجب است كه شمارا، به مقصد برسانيم، همان گونه كه در ابتدا، در مسیر قرار دادیم.)) و اين سخن، دل مرا تا پايان عمر، آرام مى كند... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسایل کسی رفتن خوب نیست پیرزن گفت: اگر می توانستم خودم بازش می کردم. بعد رفت و پیچ گوشتی .آورد. من هم با اهرم کردن، قفل کوچک گنجه را باز کردم دَر گنجه که باز شــد اســلحه کمری داخل یک پارچه سفید روی وسائل .مشخص بود. اسلحه را برداشتیم و بیرون آمدیم موقع خداحافظی ابراهیم پرسید: مادر، چرا به ما اعتماد کردی!؟ پیرزن جواب داد: ســرباز اسلام دروغ نمی گه. شما با این چهره نورانی مگه !می شه دروغ بگید از آنجــا راه افتادیم. آمدیم به ســمت تهران. در مســیر کمربندی اصفهان چشــمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، یادته سرپل ذهاب یه .آقائی فرمانده توپخانه ارتش بود که خیلی هم تو عملیات ها کمکمون می کرد ،گفت: آقای مداح رو می گی؟ گفتم: آره، شــده فرمانده توپخانه اصفهان .الان هم شاید اینجا باشه .گفت: خُب بریم دیدنش رفتیم جلوی پادگان. ماشــین را پارک کردم. ابراهیم پیاده شــد. به سمت دژبانی رفت و پرسید: سلام، آقای مداح اینجا هستند؟ دژبــان نگاهی به ابراهیم کرد. ســرتا پای ابراهیم را برانــداز نمود؛ مردی با !شلوار کُردی و پیراهن بلند و چهره ای ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته مــن جلو آمدم و گفتــم: اخوی ما از رفقای آقای مداح هســتیم و از جبهه .آمدیم. اگر امکان دارد ایشان را ببینیم دژبان تماس گرفت و ما را معرفی کرد. دقایقی بعد دو تا جیپ از دفتر فرماندهی به سمت درب ورودی آمد. سرهنگ مداح به محض دیدن ما، ابراهیم را بغل .کرد و بوســید. با من هم روبوسی کرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهی برد .بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بیست فرمانده نظامی داخل جلسه بودند آقای مداح مســئول جلسه بود. دو تا صندلی برای ما آورد و ما هم در کنار :اعضای جلسه نشستیم. بعدهم ایشان شروع به صحبت کرد دوســتان، همه شــما من را می شناســید. من چه قبل از انقاب، در جنگ .روزه، چه در سال اول جنگ تحمیلی مدال شجاعت و ترفیع گرفتم گروه توپخانه من ســخت ترین مأموریت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عملیات هایش موفق بوده. من سخت ترین و مهم ترین دوره های نظامی را .در داخل وخارج کشور گذرانده ام اما کســانی بودند و هستند که تمام آموخته های من را زیر سؤال بردند. بعد مثالــی زد که: قانون جنگ های دنیا می گوید؛ اگر به جایی حمله می کنید که دشــمن یکصد نفر نیرو دارد، شما باید سیصد نفر داشته باشی. مهمات تون هم باید بیشتر باشد تا بتوانی موفق شوی. بعد کمی مکث کرد و گفت: این آقای .هادی و دوستانش کارهائی می کردند که عجیب بود مثلاً در عملیاتی با کمتر از صد نفر به دشمن حمله کردند، اما بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و یا اسیر می آوردند. من هم پشتیبانی آن ها .را انجام می دادم .خوب به یاد دارم که یکبار می خواســتند به منطقه بــازی دراز حمله کنند ًمن وقتی شــرایط نیروهای حمله کننده را دیدم به دوســتم گفتم: این ها حتما .شکست می خورند ،اما در آن عملیات خودم مشــاهده کردم که ضمن تصرف مواضع دشمن !بیش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند یکی از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خُب آقای هادی، توضیح دهید که نحوه عملیات شما به چه صورت بوده، تا ما هم یاد بگیریم؟ ابراهیم که ســر به زیر نشســته بود گفت: نه اخوی، ما کاری نکردیم. آقای .مداح زیادی تعریف کردند، ما کاره ای نبودیم. هر چه بود لطف خدا بود آقای مداح گفت: چیزی که ایشان و دوستانشان به ما یاد دادند این بود که دیگر مهمات و تعداد نفرات کارساز نیست. آنچه که در جنگ ها حرف اول .را می زند روحیه نیروهاست این ها با یک تکبیر، چنان ترســی در دل دشــمن می انداختند که از صد تا .توپ و تانک بیشتر اثر داشت بعد ادامه داد: این ها دوستی داشتند که از لحاظ جثه کوچک، ولی از لحاظ .قدرت وشهامت از آنچه فکر می کنید بزرگتر بود اسم او اصغر وصالی بود که در روزهای اول جنگ با نیروها یش جلوی نفوذ .دشمن را گرفت و به شهادت رسید :من از این بچه های بسیجی و با اخلاص این آیه قرآن را فهمیدم که می فرماید «.اگر شما بیست نفر صابر و استوار باشید بر دویست نفر غلبه می کنید» ساعتی بعد از جلسه خارج شدیم. از اعضای جلسه معذرت خواهی کردیم .و به سمت تهران حرکت کردیم. بین راه به اتفاقات آن روز فکر می کردم ابراهیم اســلحه کمــری پرماجرا را تحویل ســپاه داد و به همــراه بچه های .اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند دوران تقریباً چهارده ماهه گیلان غرب با همه خاطرات تلخ و شــیرین تمام .شد دورانــی که حماســه های بزرگی را با خود به همراه داشــت. در این مدت سه تیپ مکانیزه ارتش عراق زمین گیر حمات یک گروه کوچک چریکی بودند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دستگیری قاتل شهدای مدافع امنیت مشهد در سمنان فرمانده انتظامی استان سمنان: قاتل مردی ۲۳ ساله و اهل و ساکن مشهد است و به قتل دو نفر از حافظان امنیت با چاقو اعتراف کرده است. خودروی توقیف شده پنج سرنشین داشت که ۲ نفر ایرانی و ۳ نفر از اتباع خارجی بودند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند. ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‌‌🌷مهدی شناسی ۴۱۲🌷 🌹ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶 ﻫﺮﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.مثلا ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺎﻗﺺ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﻋﺒﺎﺭﺕ «ﺑﺎﺑﻲ ﺍﻧﺖ ﻭ ﺍﻣﻲ » ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭﺩ: ﺍﻳنها ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﻧﺪ. ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺩﻳﮕﺮ، ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺑﻪ ﻓﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ امام زمان (ﻉ) ﻭ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺍیشان ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻧﺼﯿﺐ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻦ، ﻣﺎﻝ ﻣﻦ و ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻓﺪﺍﯾی معصوم ﺷﻮﻧﺪ و الا ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🔶‌ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯾﮏ ﻧﻮﯾﺪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﮔﻮﯾﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺎ با ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ﻉ) ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ ﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻓﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻄﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ. 🔶ﺳﻼ‌ﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ علیهم السلام می دهیم، ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻼ‌ﻡ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻥ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ. ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﺼﻮﺭ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺛﺮ ﺁﻥ ﺳﻼ‌ﻣﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﺑﺮﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﺷﯿﺎﺀ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. 🔶ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺳﻼ‌ﻡ و ارادت به ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﻗﺪﺍﺳﺘﻲ ﺑﻪ ﺍﺷﻴﺎ ﻣﻲ‌ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺮﺝ ﺷﻮﺩ. 🔶ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻲ‌ فرماید: « ﻻ‌ ﺗُﻠْﻬِﻜُﻢْ ﺃَﻣْﻮﺍﻟُﻜُﻢْ ﻭَ ﻻ‌ ﺃَﻭْﻻ‌ﺩُﻛُﻢْ ﻋَﻦْ ﺫِﻛْﺮِ ﺍﻟﻠَّﻪِ»  ﻣﺎﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‌ﺍﻱ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺫﮐﺮﺍﻟﻠﻪ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﻮﻳﺪ. 🔶 ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻩ ﺫﻛﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ ﺫﮐﺮ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 🔶ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ به محضر امام زمان ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ: ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ:« ﺑِﺄَﺑِﻲ ﺃَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻭَ ﺃَﻫْﻠِﻲ ﻭَ ﻣَﺎﻟِﻲ ﻭَ ﺃُﺳْﺮَﺗِﻲ» ﻧﺸﺎﻥ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺭﺍﺩﺕ ما ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ.ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺟﺪﺍ ﻧﻤﺎﻧم ﻭ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺗﺮﯾﻦ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهید‌علی‌خلیلے‌میگفت؛ فقط‌واسہ‌لبخندحضرت‌آقارفتم‌جلو😭 +رفیق ؟! حرف های این داداشمون ، رمز رسیدن به سعادته ها😍 باید خودمون رو وقف امام زمانمون کنیم✋ / 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‬‏ ✨﷽✨ وقت خداحافظی که فرارسید من خواستم رادیو آندریا را به مادرت شاهزاده خانم تقدیم کنم؛ ولی این فرشتۀ شریف سر مرا در بغل گرفت و دو دست مرا روی سینه‌اش گذاشت و با چشمانی پر از اشک گفت ویداجان عزیزم کاش برای همیشه پیش من می‌ماندی، عزیز دلم گفتی این رادیو کادو عروسیته، باید نگهش داری. عزیزم من فقط خوشحالم که تو زنده مانده‌ای، انشاالله به پای جناب سروان پیر بشی، عزیزم دنیا خیلی کوچیکه، کوه به کوه نمی‌رسه ولی آدم به آدم می‌رسه. وقت زیاده شاید یک روز باز همدیگر را دیدیم. خدا را چه دیدی و با گریه از هم جدا شدیم. من آن موقع 20 سالم بود و از آن زمان تا الان 25 سال گذشته و من 45 ساله شده‌ام و حالا دخترم لیلی 19 سالش است. گفتنی است که آن زمان ارتباط مخابراتی بدین گونه بود که از شیراز تا اصفهان هر 40 متر یک تیر چوبی که ته آن برای عدم پوسیدگی سوزانده می‌شد و در زمین پایه می‌کردند و سیم آن را روی مقر چینی که سر تیر چوبی بود، قرار ‌داده و وصل می‌کردند و از شیراز تا مرودشت، مرودشت تا سیوند، سیوند تا قادرآباد، قادرآباد تا دولت‌آباد و بعد تا آباده از آنجا تا اصفهان هر 70-80 کیلومتری یک مرکز برای ترمیم تیرها و سیم‌ها در روستا‌ها مستقر و کارکنان آن را سیمبان می‌گفتند. آنها با اسب که علیق آن را دولت تأمین می‌کرد، برای برقراری دائم تلفن در تکاپو و فعالیت بودند. در این زمان که خانم تیمسار یاد می‌کرد، پدر من سیمبانی محدوده‌ای از قادرآباد تا سورمق را به عهده داشت و گردنه کولی‌کش بین دولت‌آباد و سورمق قرار دارد. تیمسار سپهبد فرسید داخل ویلایش پروندۀ مرا به‌دست گرفت و علاوه‌بر بازجویی، لایحه‌ای تنظیم و پیوست پرونده کرد که در آن با خط خودشان از قول من این گونه نگاشته بود «مگر در نظام و ارتش ایران امکان دارد که ستوان دومی آن هم افسر جزء نسبت به امیری که 7 درجه از او بالاتر است جسارت کند؛ درحالی که می‌داند کوچک‌ترین بی‌احترامی در مقابل مافوق چه عواقب شومی به دنبال دارد. متأسفم برابر سوابق پرونده که رونوشت آن را به پیوست تقدیم می‌کنم، آقازادۀ تیمسار به دخترژنده‌پوشی با دوز و کلک تجاوز کرده و دادسِتان شیراز در پرونده دستور ازدواج داده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ✨‌گاهى گریه‌ام می‌گیرد، از اینکه مردم شهر چقدر راحت بدون تو می‌خندند... ✨و گاهى می‌خندم به گریه‌هایى که آنان به پاى غیر تو می‌کنند... 🌸سلام اى دلیل محکم خنده‌ها و گریه‌هایمان! 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat