eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید ابراهیم هادی: ما باید تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب دفاع کنیم، اگر نمره ما بیست شد، آن موقع شهید خواهیم شد. 🍃 🌸🍃🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ 🥀‌گاهى گریه‌ام می‌گیرد، از اینکه مردم شهر چقدر راحت بدون تو می‌خندند... 🥀و گاهى می‌خندم به گریه‌هایى که آنان به پاى غیر تو می‌کنند... 🌸سلام اى دلیل محکم خنده‌ها و گریه‌هایمان! 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیــم در مورد مداحــی حرف های جالبی می زد. می گفــت: مداح باید آبروی اهل بیت را درخواندنش حفظ کند، هر حرفی نزند. اگر در مجلســی …شرایط مهیا نبود روضه نخواند و ابراهیم هیچوقت خودش را مداح حساب نمی کرد. ولی هر جا که می خواند .شور و حال عجیبی را ایجاد می کرد ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد. چند بیت شعر آماده کرده بود که اســم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را می آورد و در بیشتر .مجالس می خواند ٭٭٭ شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب ســینه می زد. اما بعد، دیگــر او را ندیدم! در تاریکی مجلس، در .گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شــد. ساعت دوازده شب بود که مجلس به .پایان رسید ،موقع شــام همه دور ابراهیم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداری باحالی بود .بچه ها خیلی خوب سینه زدند ابراهیم نگاه معنی داری به من و بچه ها کرد و گفت: عشقتان را برای خودتان !نگه دارید وقتی چهره های متعجب ما را دید ادامه داد: این مردم آمده اند تا در مجلس .قمربنی هاشم خودشان را برای یکسال بیمه کنند وقتی عزاداری شــما طولانی می شــود، این ها خسته می شــوند. شما بعد از .مقداری عزاداری شام مردم را بدهید بعد هرچقدر می خواهید ســینه بزنید و عشــقبازی کنید، نگذارید مردم در .مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند به جلســه مجمع الذاکرین رفته بودیم، در مســجد حاج ابوالفتح. درجلســه اشــعاری در فضایــل حضــرت زهرا خوانده شــد که ابراهیــم آن ها را .می نوشت. آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی کرد ابراهیم از خود بی خود شــده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدایی بلند گریه می کرد. من از این رفتار ابراهیم بسیارتعجب کردم. جلسه که تمام شد به :سمت خانه راه افتادیم. در بین راه گفت آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا وارد می شه باید حضور ایشان« ».را حس کنه. چون جلسه متعلق به حضرت است 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: مراقب نفوذ دشمن در بسیج باشید 🔸گاهی آدمی فاسد و ناباب لباس عوضی می‌پوشد و خودش را در مجموعه‌ای جا می‌کند. این آدم می‌تواند در کسوت روحانی و و... در بیاید. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌷مهدی شناسی ۴۱۸🌷 🌹مطیع لکم🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ امام زمان عجل الله فرجه ﺷﺎﻩ ﻛﻠﻴﺪ ﻭ ﻳﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺎﻻ‌ﻱ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ: «َ ﺫِﺭْﻭَﺓُ ﺍﻟْﺄَﻣْﺮِ ﻭَ ﺳَﻨَﺎﻣُﻪُ ﻭَ ﻣِﻔْﺘَﺎﺣُﻪُ ﻭَ ﺑَﺎﺏُ ﺍﻟْﺄَﺷْﻴَﺎﺀِ ﻭَ ﺭِﺿَﺎ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﻄَّﺎﻋَﺔُ ﻟِﻠْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺑَﻌْﺪَ ﻣَﻌْﺮِﻓَﺘِﻪِ » ﻳﻚ ﻛﻠﻴﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺩﺭﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺍﻭﻝ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺳﭙﺲ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻜﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻧﻤﻲ‌ﻛﻨﻴم و ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻴم،ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﮕﻞ ﮔﺸﺎ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻛﻠﻤﻪ ﻣﻄﻴﻊ ﺁﻣﺪﻩ. ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﺳﻢ ﻓﺎﻋﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻻ‌ﻟﺖ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻗﺼﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ امامم ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﻳﺰﻱ ﻛﻠﻲ ﺩﺍﺭﺩ . 🌸ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻨﺘﻲ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻨﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﻛﺸﻢ ﻭ ﻃﻠﺒﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آرامش آسمان 🌸شب سهم قلبتان باشد 💫 و نورستاره ها روشنی بخش 🌸تمام لحظہ هایتان! 💫خُدایا 🌸ستاره‌های آسمانت را 💫سقف خانہ دوستانم ڪن 🌸تا زندگیشان 💫مانند ستاره بدرخشد "شبتون بخیر" 💫🌸 🌸🍃
﷽❣ ❣﷽ تا نقش تو هست نقش آيينه ما بوي خوش گل نشسته در سينه ما در ديده بهار جاودان مي شکفد با ياد تو ای اميد ديرينه ما 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ٭٭٭ یک شب به اصرار من به جلسه عیدالزهرا سلام الله علیها رفتیم. فکر می کردم ابراهیم .که عاشق حضرت صدیقه است خیلی خوشحال می شود مداح جلســه، مثلاً برای شــادی حضرت زهرا حرف های زشتی را به .زبان آورد! اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: فکر می کنم ناراحت شدید درسته!؟ ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و در حالیکه ،دستش را با عصبانیت تکان می دادگفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی شه همیشــه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه. چند بار هم این جمله را تکــرار کرد. بعدها وقتی نظر علمــا را در مورد این مجالس و ضرورت حفظ .وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم در فتح المبین وقتی ابراهیم مجروح شد، سریع او را به دزفول منتقل کردیم و در سالنی .که مربوط به بهداری ارتش بود قرار دادیم. مجروحین زیادی در آنجا بستری بودند ســالن بسیار شــلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش .نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند. در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود. ناگهان ابراهیم !با صدائی رسا شروع به خواندن کرد شــعر زیبایی در وصف حضرت زهرا خوانــد که رمز عملیات هم نام مقدس ایشــان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ .مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد! قطرات اشک بود که از !چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند خواندن ابراهیم تمام شــد. یکی از خانم دکترها که مُســن تر از بقیه بود و .حجاب درستی هم نداشت جلو آمد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود آهســته گفت: تو هم مثل پســرمی! فدای شــما جوون ها! بعد نشست و سر ابراهیم را بوســید! قیافه ابراهیم دیدنی بود. گوش هایش سرخ شد. بعد هم از .خجالت ملافه را روی صورتش انداخت ابراهیم همیشه می گفت: بعد از توکل به خدا، توسل به حضرات معصومین .مخصوصاً حضرت زهرا حال مشکلات است ٭٭٭ .برای ماقات ابراهیم رفته بودیم بیمارســتان نجمیه. دور هم نشســته بودیم ابراهیم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا نمود. دو نفر از پزشکان آمدند و از دور نگاهش می کردند. باتعجب پرسیدم: چیزی شده!؟ گفتند: نه، ما در هواپیما همراه ایشان بودیم. مرتب از هوش می رفت و به هوش .می آمد. اما درآن حال هم با صدایی زیبا در وصف حضرت مداحی می کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 !! 🌷اواخر سال تحصیلی با جمعی از دوستان به طرف گیلان غرب و سر پل ذهاب رفتیم. آموزش‌هایی که دیده بودیم بیشتر سلاح‌شناسی بود و نحوه حرکت در مناطق جنگی یا عملیات پدافند.اما به‌خاطر شوق و ذوق مبارزه و دفاع بعضی چیزها را خودمان کشف می کردیم. منطقه ما بیشتر پدافندی بود و باید پای تپه‌ای که به طرف عراقی‌ها بود شیاری درست می‌کردیم برای عملیات بعدی. 🌷کارمان را شب‌ها انجام می‌دادیم که دیده نشویم. شب‌هایی خوفناک که مقابلمان عراقی‌ها بودند و زیر پایمان رتیل و عقرب اما عشق و علاقه بود که در همان شب‌ها ما را به سمت آن تپه‌ها می‌کشاند. بعد از نماز مغرب سینه‌خیز می‌رفتیم راس الخط و با تیشه‌های کوچک شیار می‌کندیم. شاید عجیب باشد اما آن موقع در آن جبهه‌ها با آن خلوصِ بچه‌ها معجزه‌هایی رخ می‌داد باور نکردنی. 🌷شبی که هنگام زدن تیشه یکی از حلقه‌های نارنجکی که عراقی‌ها انداخته بودند داخل شیار کنده شد و با این‌که باید نارنجک منفجر می‌شد اما هیچ اتفاقی نیفتاد و من به لطف خدا زنده ماندم.... حدود ۲۰ روز بعد هم که نصف شب با ۸ نفر دیگر برای شناسایی رفتیم سمت عراقی‌ها هنگام نماز صبح در یک کانال عمیق نماز می‌خواندیم که یک‌دفعه.... 🌷....که یک‌دفعه توپ ۱۰۶ عراقی را بالای سرمان دیدیم. داشتند به طرف ایرانی‌ها توپ پرتاب می‌کردند و سنگ‌ریزه بود که می‌ریخت روی سرمان. ما درست کف رودخانه‌ای صخره‌ای بودیم که عراقی‌ها بالای آن داشتند توپ می‌زدند اما ما را ندیدند و با کمک خدا بدون هیچ مشکلی وظیفه‌مان را انجام دادیم. راوی: رزمنده دلاور دکتر علیرضا اسماعیلی که اینک استاد دانشگاه است و وقتی جبهه رفته ۱۶ سال بیشتر نداشته، مثل تمام رزمنده‌های نوجوان شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرده و با همان سن کم عملیات شناسایی انجام می‌داده. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم سلام 🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🥀🕊 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزان‌من‌بسیجی‌شدید مبارکه🌺 #۵آذر سالروز تشکیل بسیج مستضعفین گرامی باد🌿🌹 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
البته به یه روز تاخیر
🌷 🌷 ❌️❌️ نوجوانان حتماً بخوانند. . . 🌷حوالی ظهر بود، گرما بیداد می‌کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در بازپس‌گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آن‌ها بود، رزمنده‌ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می‌آمدند. تدارکات نرسیده بود و بچه‌ها تشنه بودند. در جایی‌که فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کیسه‌های شن را پر می‌کردند تا از گزند ترکش‌های توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود. دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. 🌷صدای سوت توپ و خمپاره باعث می‌شد دائم که خیز بروم، بچه‌های رزمنده دیگر به خوبی با این صداها آشنا هستند. گوشها عادت می‌کند و می‌توانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودی‌هاست یا دشمن تا بی‌جا خیز نروی! نمی‌دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقی‌ها جهنمی به پا کردند و آن‌چنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می‌شدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوش‌هایم تقریباً چیزی نمی‌شنید. 🌷به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم. دیدم بچه‌های زیادی به روی زمین افتاده‌اند، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکی‌اش سیاه شده بود و ترکش‌های آن تمامی صورتش را گرفته بود. بی‌اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای این‌که به زمین نیفتد از لبه‌های سنگرهای شنی کمک می‌گرفت. جلو رفتم، صدای زمزمه‌اش را می‌شنیدم، به آرامی می‌گفت: “آقا اومدم. حسین جان اومدم.” 🌷وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم، همچنان نجوا می‌کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: عزیزم، فدات بشم، چیزی نیست و ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. حالا اشک‌هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی‌کرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد، اما.... لحظه‌ای بعد گفت: “کاری از دستم برنمیاد، شهید شده، برادر زحمت می‌کشی ببریش معراج شهدا. 🌷(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه‌ها شهید می‌شدند، آن‌ها را کنار هم می‌گذاشتند تا بچه‌های گردان تعاون آن‌ها را به عقب منتقل کنند.) درحالی‌که تمام بدنم می‌لرزید او را بغل کردم، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آن‌قدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از این‌که او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم‌ و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس می‌داد.... : آقای سید مسعود شجاعی طباطبایی، کاریکاتوریست فعلی و عکاس دوران دفاع مقدس (لحظه ثبت تصویری در جریان عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat