فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️سستی نکنید ..
مایوس نباشید که شما از همه برترید...
#الابذکرالله_تطمئن_القلوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿عاشقان وقت نماز است اذان میگویند...
یار ما بنده نواز است اذان میگویند
بهونت چیه که انجامش نمیدی ⁉️
و یا با بیحالی و بی وقت !!!!
میلیاردها انسان سفر کرده از این سرا شاید حسرت این را داشتند که چرا زودتر و بموقع عاشق نشدند باور نکردند آنرا که شایسته عاشقی است ،مراوده و دل دادن ....
خدایت صدایت میزند
عاشقانه هایت
را با تمام خلوص و پاکی برایش نجوا کن
میخرد و به وقت مقتضی برکات و رحمتش را سیراب لحظات حیاتت میکند.
#نمازاول_وقت_سیره_مردان_الهی
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
🥀🥀 #روز_شمار_شهدایی
امروز
#سه_شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳ مصادف با ۲۵ ربیع الثانی
🌺سالروز شهادت
🕊شهید حسین فهمیده
🕊شهید مدافع حرم محمدحسن دهقانی
🕊شهید مدافع حرم عزت الله سلیمانی
🕊شهید مدافع حرم محمد کیهانی
#سلام_خدابرشهیدان
#مدافعان_حریم_آل_الله
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرجفون زمانه را بشناسید ..
🌴🌴امام خامنه ای: "این خیلی مهم است، بعضیها:
با خبری که می دهند،
با تحلیلی که می کنند،
با تفسیری که از وقایع می کنند؛
در مردم تردید ایجاد می کنند، ترس ایجاد می کنند!
این از نظر خدای متعال مردود است، قرآن صریح است در این معنا، قرآن صریح در این معنا است: لَئِن لَم یَنتَهِ المُنافِقونَ وَ الَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ وَ المُرجِفونَ فِی المَدینَة؛
👈«مرجفون» یعنی همین ها. «مرجفون» یعنی کسانی که در دل مردم اضطراب ایجاد می کنند، ترس ایجاد می کنند.
اگر چنانچه این ها از این کارشان دست برندارند، خدای متعال به پیغمبر میفرماید:
لَنُغریَنَّکَ بِهِم؛ تو را مأمور می کنیم که به سراغ این ها بروی و مجازاتشان کنی." ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
#بصیرت_سیاسی
#اعتمادوامیدآفرینی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷 رجز خوانی کوبنده همسر شهید حمزه جهاندیده!
مرحبا به این شیرزن ..
#ارتش_قهرمان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
مداحی آنلاین - با خودمم قهرم - ابراهیمی اصل.mp3
4.42M
هر روز من غروب یک جمعه است
تنهاترین آدم این شهرم
از وقتی گریه ات رو در آوردم
حتی با خودمم قهرم ...
اگه منو نخوای میمیرم .😔
دلم برات تنگ شده 😭
من و این چشم پر گناه ،عمری در حسرت یک نگاه ...
🎙#محمدابراهیمیاصل
#امامزمان_عج
#اللّهمعجِّللوليِّكالفرج
@shohadabarahin_amar
#به_رنگ_خدا
🍂کجا از مرگ میهراسد،
آنکس که به جاودانگی روح
در جوار رحمت حق آگاه است؟!
#عزیزدل_ملت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویژه
🌷🌷کشف پیکر مطهر شهیدی که پوتین هایش پس از سال ها همچنان در پایش مانده بود
۸ آبان ماه ۱۴۰۳
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین عملیات شهادت طلبانه
🌷🌷🌷 نوجوانی که جهان را متحول کرد!
#حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۸آبان، سالروز شهادت شهید #محمدحسین_فهمیده
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷هرکس دلش با تو بود جاودانه شد
شعیه و سنی هم ندارد آرمان یکی ست...
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌿برشی از وصیتنامه
🌷مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
🌷هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسی که مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسی که عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
🌷هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم.
🌷آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند.
🌷من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم...
#سالروزشهادت
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
📕رمان #سپر_سرخ قسمت 6⃣4⃣ ▫️حالت نگاه و حرارت نفسهایش شبیه همان شبی بود که مرا از دست داعش نج
💥 #سپر_سرخ 💥
قسمت 7⃣4⃣
▫️نورالهدی مردد مانده بود و این مرد سالها پیش برای نجات من از جانش گذشته بود که با لحنی محکم خیالش را تخت کردم: «ما باهاتون میایم، نگران نباشید!»
▪️و همین حرف روی صورت پژمردهاش، شبنم شادی نشاند که به سرعت خودش را مقابل درِ اتوبوس رساند و رو به مدیر و راننده تعهد داد: «شما برید، من فردا صبح این دو تا خانم رو با هواپیما میفرستم مشهد.»
▫️نورالهدی مهربانتر از آنی بود که بخواهد اینهمه بیقراری کسی را نادیده بگیرد و همراهم شد اما مدیر کاروان مردد و ظاهراً ناراضی بود و نورالهدی واسطه شد: «حاجی مگه نمیبینی این بچه چه حال و روزی داره؟ شما برید ما فردا میایم مشهد.»
▪️با نگاهش سر تا پای مهدی را چند بار بررسی کرد و نورالهدی را به عنوان همسر فرمانده شهید نیروهای مقاومت میشناخت و کاملاً قبول داشت که سرانجام با اکراه پذیرفت از کاروان جدا شده و فردا دوباره به آنها ملحق شویم.
▫️گریهها و جیغهای زینب انگار توان مهدی را تمام کرده بود که دیگر کلامی نگفت و در سکوت در را برای ما گشود و میدیدم چشمانش هنوز مضطربِ زینب به دخترش مانده و پلکی هم نمیزند.
▪️هر دو عقب ماشین مهدی سوار شدیم و زینب باز در آغوش من ساکت و خیره به پنجره مانده بود و هنوز قفسۀ سینه کوچکش از نفسهای تند و کوتاهش، به شدت بالا و پایین میرفت و من مدام نوازشش میکردم تا کمی آرامتر شود.
▫️ساعتی طول کشید تا آمبولانس از پزشکی قانونی حرکت کند و شاید دردناکترین کار همین بود که ساعتهای طولانی از کرمان تا تهران پشت آمبولانسِ حامل جسم بیجان فاطمه حرکت کنیم و مهدی فقط بیصدا گریه میکرد.
▪️پیکر همسرش در تمام طول مسیر درست روبروی چشمانش میرفت و میان راه دیگر نتوانست تحمل کند که چراغ زد تا آمبولانس بایستد و خودش هم ماشین را در شانۀ خاکی جاده متوقف کرد.
▫️نمیخواست مقابل ما اینهمه مصیبت را فریاد بزند که از ماشین پیاده شد، چند قدمی به سمت دشت رفت و جایی میان خارها ایستاد.
▪️با انگشتانش موهای مشکیاش را چنگ میزد و طوری بلند گریه میکرد که صدایش به وضوح شنیده میشد و از سوز اشکهایش من و نورالهدی هم به گریه افتاده بودیم.
▫️تلاش میکردم حواس زینب را به انیمیشنی که با موبایل برایش پخش میکردم، پرت کنم تا نبیند پدرش چه حالی شده و دل خودم از دیدن این حال او، زیر و رو شده بود.
▪️موهای زینب را نوازش میکردم و نگران مهدی بودم که میدیدم به سمت ما برمیگردد اما نگاهش به آمبولانس و دلش پیش پیکر عشقش بود و احساس میکردم نه فقط قلبش که تمام تنش میلرزد.
▫️پس از چند لحظه سوار شد و حتی نمیخواست نفسهای خیسش را بشنویم که با چند سرفه، صدایش را صاف کرد و تسلیم این سرنوشت سخت، دوباره به راه افتاد.
▪️زینب چشمانش خیره به صفحه موبایل مانده بود و من سرم را به شیشه تکیه داده بودم تا نقش اشکهایم را کسی نبیند و همان لحظه مادرم تماس گرفت.
▫️ظاهراً امروز صبح خبر انفجارهای تروریستی کرمان را شنیده بود و از ترس، صدایش به شدت میلرزید و هر چه میگفتم بین هر کلامم با دلهره میپرسید: «سالمید؟ چیزیتون نشده؟ نورالهدی خوبه؟»
▪️و بعد نوبت پدرم بود تا گوشی را از مادرم بگیرد و پاپیچم شود و با اینهمه دلواپسیشان، جرأت نکردم بگویم الان در مسیر تهران هستیم و حداقل مقابل مهدی نمیخواستم خیلی توضیح دهم.
▫️اما او از پاسخهایم متوجه نگرانی پدر و مادرم شده بود که تا تماسم تمام شد، از آینه نیمنگاهی به صورت خیسم کرد و مظلومانه عذر خواست: «من خیلی شرمندهتون شدم...»
▪️بهقدری گریه کرده بود که صدایش خَش پیدا کرده و هربار تنها به اندازه چند کلمه میتوانست صحبت کند و دوباره در خودش ساکت فرو میرفت.
▫️طوری عراقی را مسلط صحبت میکرد که خیال میکردم از عربهای ایران است و تازه فهمیده بودم اهل تهران است و حدس میزدم بهخاطر ماموریتهایش در عراق، لهجهاش انقدر قوی شده است که درست شبیه ما عراقیها و با همان تکه کلامهای خودمان حرف میزد.
▪️آنطور که در اینترنت دیده بودم فاصله تهران تا کرمان با ماشین ۱۱ ساعت بود و حال ما به قدری به هم ریخته بود که هر دقیقه از مسیر به اندازۀ ساعتها طول میکشید و این جادههای بیابانی به آخر نمیرسید.
▫️صندلی کنار راننده خالی بود؛ مهدی هرازگاهی به صندلی با حسرت نگاه میکرد و شاید خاطرۀ حضور همسرش روی همین صندلی و در همین مسیر آتشش میزد که از روی تأسف سری تکان میداد، زیر لب چیزی میگفت و در دریای اشک بیصدا دست و پا میزد.
▪️در ساکمان مقداری خوراکی داشتیم، تلاش میکردم با همینها زینب را سرگرم کنم و او بدتر از ما هیچ اشتهایی به خوردن نداشت که فقط سرش را به من میچسباند و یک کلمه حرف نمیزد...
✍ ادامه دارد انشاء الله ...
سوغات شهدا برای سیدالشهدا پاره پاره های بدنشان بود.
حالا تو چه داری برای پیشکشکردن به
سیدالشهدا ای عزیز؟
هرشهید یک فانوس است میسوزد و نور میدهد و ازکناراو بودن تو هم نورانی میشوی.
باشهداکه رفیق شدی
توهم شهیدمیشوی...
#ٱنس_با_شهداء 🌷
#شبتون_نورانی_به_نگاه_شهدا 🌷🌷
2_144244932726946338.mp3
9.82M
📚نهج البلاغه
#حکمت۲۲۵_حسد_آفت_سلامت
#تقدیم_به_روح_پاک_شهدای_خدمت
#شهیدسیدابراهیم_رییسی_ویارانش
#شهدای_خدمت🥀
#شهدا🥀
#باشهداگم_نمیشویم ...🦋
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar