🌿🌷🌿نماز اول وقت سیره مجاهدان راه حق
يكى از بزرگان معرفت را پس از مرگش در خواب ديدند و از او پرسيدند كه پروردگارت با تو چه كرد؟
گفت : « آن اِشارات پريد، عبارات نابود شد، دانش ها از ياد رفت و رسم ها به كهنگى گراييد و جز چند ركعت نمازى كه در دل شب خوانده بودم، چيزى سودمند نيفتاد.»
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
🌷🌷 امروز #سه_شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳
سالروز شهادت
🕊🥀شهید مدافع حرم وحید فرهنگی والا
🕊🥀شهید مدافع حرم محمد طحان
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
🌿شهیدی که سرش درد میکرد!!
🥀شبی خواب دیدم که پیکر مطهر شهید در تابوت است و تابوت نیز در مسجد روستایمان گذاشته شده است. آن شهید در تابوت با من سخن گفت و خواست که هنگام حرکت تابوت خیلی جسدش را به اطراف حمل نکنیم.
علت را پرسیدم؛ او گفت: «سرم درد میکند و با حرکت تابوت دردش بیشتر میشود.»
🌷🌷...پس از شهادت او به یاد خوابم افتادم و وقتی جسد را مشاهده کردم، دیدم دقیقاً گلوله به سر او اصابت کرده بود. شهید هاشمی اولین شهید روستای طلحه میباشد و به همین مناسبت گلزار شهدای طلحه نیز به نام «بهشت هاشمی» نامگذاری شده است.
به روایت برادر
#شهید_سیدابوالحسن_هاشمی🕊
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷چقدر زود گذشت این روزها اما داغ فقدانت همچنان آتشی است بردل ما ،که هماره زبانه میکشد.
دلمان هوای سید مقاومت را کرده...😔
۴۰ روز از شهادت 🥀🍃🥀
سید حسن نصرالله گذشت... 🥀🍃
#راه_نصرالله
#حزب_الله_زنده_است
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷یک ایران مدیون توست فرزند ایران 🇮🇷
سیزدهمین سالگرد شهادت پدر موشکی ایران سردار عالیقدر شهید حاجحسن طهرانیمقدم روز پنجشنبه ۱۷ آبان در تالار ایوان شمس برگزار میشود🌷🌷🌷
#سردارشهیدحسن_طهرانی_مقدم
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪فتح خیبر نزدیک است ..
رجز آنست که آغاز کند محشر را ....
هیچ کوهی نشود ماتندم ...حرز یا فاطمه بازوبندم
کوفه تا شام چهل منزل بود/ من چهل تا در منزل کَندم ...
این کلیپ از حسین طاهری عزیز واقعا عالی بود...✌️🇮🇷🇮🇷
#پایان_اسقاطیل
#سنصلی_فی_القدس
#وعده_صادق۳
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌷🌴🌷نماز اول وقت سیره مردان الهی
از یکی از شاگردان آیت الله کشمیری پرسیدند:
چکار کنیم تا ملائک مارا برای نماز شب بیدار کنند؟!
فرمودند: غذای فرشتگان تسبیح است.. قبل از خواب با آنها صحبت کنید و تسبیحات اربعه بخوانید و به آنها هدیه کنید...
حال ببینید اهمیت نمازهای یومیه را چقدر ....زنگ خدا به صدا درآمد
در رحمت و نیاز باز شد پس بشتاب عاشقانه به آغوشش و دلت را خالی کن که او سمیع است و بصیر و قدیر برای برآورده کردن حاجاتت.
#نماز_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع جانسوز #همسر_شهید استاد خلبان حامد جندقی
استاد خلبان جندقی بر اثر سقوط جایرو پلن حامل سردار مازندرانی به شهادت رسید.
#شهیدامنیت
#شهیدخلبان_حامدجندقی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
در زمان جنگ تحمیلی برای پایین آوردن جسد عریان دختری از این سرزمین، دوازده شهید دادیم... و امروزه د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷 ۱۲ شهید برای بازگشت جنازه دختر ایرانی از دست عراقیها!
🥀 روايتی از سلحشوری ۱۴ کلاه سبز ایرانی در دفاع از ناموس وطن، در آغاز جنگ تحميلی، که رگ غیرت رزمندههای دلیر ایرانی را به جوش می آورد.
جان دادند تا از ناموس ایرانی و خاک وطن دفاع کنند.
این مملکت اینجوری بدست ما رسید..
#غیرت_دینی
#دفاع_مقدس
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از پاسخ دندانشکن #ایران به رژیم صهیونیستی در واکنش به شهادت هفت مستشار ایرانی در پایگاه نظامی T4
👈«ما در مقابل آن (عملیات رژیم صهیونیستی) بهجای ۴٠ موشک بیش از ۶٠ موشک زدیم. اگر یکی بزنید، ده تا میخورید.»
#پایان_اسقاطیل
#وعده_صادق۳
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
💥رمان #سپر_سرخ💥 قسمت 3⃣5⃣ ▫️تیزی کلامم خماریِ این خواستگاری ناخواسته را از سرش پراند که سرش ر
🌻رمان #سپر_سرخ🌻
قسمت 4⃣5⃣
▫️لحنش بهقدری با محبت بود که بیاختیار به سمتش چرخیدم؛ شاید برای دلخوش کردن من به زحمت لبخندی زد و با مهربانی نجوا کرد: «خوشبختی حق شماست. نذارید این حق رو هیچکس ازتون بگیره، حتی بهخاطر زینب، این حق رو از خودتون نگیرید!»
▪️سپس از کنارم بلند شد، با متانت چند قدم زد، دوباره روبرویم ایستاد و احساسش را بیریا عیان کرد: «بدون در نظر گرفتن زینب، ببینید میتونید من رو قبول کنید؟»
▫️از نگاه سرگردانم اوج پریشانیام را حس کرد و فهمیده بود نمیتوانم به همراهیاش اطمینان کنم که با حالتی مصمم ضمانت داد: «میدونم شما تو زندگی قبلیتون تجربۀ تلخی داشتید اما من قول میدم نذارم تو زندگی با من اذیت بشید.»
▪️برای نخستین بار هر دو در چشمان همدیگر خیره مانده و من میدیدم برای گفتن هر کلمه چه عذابی میکشد که تلاش میکرد لبخند بزند و روی چشمانش را پردهای از اشک گرفته بود.
▫️مرتب پلک میزد تا دربرابر هجوم گریه مقاومت کند و عوضِ اشک، عشق فاطمه از آسمان چشمانش بیدریغ میبارید.
▪️میفهمیدم تنها به خاطر زینب میخواهد عشقش را قربانی کند و برای راضی کردن دل من ناشیانه تقلا میکرد که کلافه از جا بلند شدم.
▪️نه محتاج محبتش بودم نه وجدانم قبول میکرد این دختر معصوم را رها کنم که قاطعانه تکلیفش را مشخص کردم: «شما هر وقت بخواید میتونید زینب رو بیارید پیش من، هر چند روز دلش بخواد میتونه اینجا بمونه اما من نمیتونم با شما ازدواج کنم.»
▫️دیگر منتظر پاسخش نماندم و زینب هم با من از جا بلند شده بود که دستش را گرفتم، سمت پلهها به راه افتادم و کلام بلند مهدی جانم را به آتش کشید: «گفتم فقط منو ببین! بازم که میگی زینب!»
▪️با عصبانیت به سمتش چرخیدم؛ در برابر آیینه دلشکستۀ چشمانش نشد صبوری کنم و غم مانده روی قلبم را با نفسهایی خسته نشانش دادم: «من فقط تو رو میبینم که هیچ احساسی به من نداری!»
▫️نگاه زینب به من بود که شاید تا این لحظه ناراحتیام را ندیده بود و مهدی برای دخترش حاضر بود به هر آب و آتشی بزند که قدمی به سمتم آمد و مردانه تمنا کرد: «اگه خودم رو قبول داری، برای احساسم به من فرصت بده!»
▪️در تاریکی حیاط و نور ملایم مهتابی، چشمانش شبیه دریا شده و صداقت در کلماتش موج میزد: «انتظار نداشته باش انقدر زود بتونم با شرایط جدید کنار بیام ولی قول میدم یه کاری کنم که همیشه آرامش داشته باشی!»
▫️در برابر نجابت نگاه و حرارت لحن گرمش، برای گفتن هر حرفی کلمه کم آورده بودم و او برایم سنگ تمام میگذاشت: «من مرتب مأموریت میام عراق، بعضیوقتا هم میرم سوریه و لبنان اما بیشتر عراق هستم. برای اینکه شما راحت باشید منم میام همینجا زندگی میکنم، اینجوری خودم هم بیشتر پیش زینب هستم. تو بغداد خونه میگیریم که خیلی از پدر و مادرتون دور نباشید.»
▪️او میگفت و هر کلامش شبیه قطرات باران، زمین خشک قلبم را نرم میکرد و باز پای دلم میلنگید و میترسیدم هرگز نتواند عاشقم شود.
▫️سفرشان برای زیارت عتبات، چند روز طول کشید و در تمام این مدت، او با زینب هر روز برای دیدارم تا فلوجه میآمد.
▫️ساعتها صحبت میکرد تا شخصیتش را بهتر بشناسم و میدیدم چه زجری میکشد تا داغ مصیبت فاطمه را پشت لبخندهایی نیمهجان پنهان کند مبادا باز پشیمان شوم و خبر نداشت من هر بار که چشمانش را میبینم، عشق قدیمی در قلبم تازهتر میشود.
▪️شب نیمۀ شعبان دیگر دست خالی به دیدارم نیامد و از بازار کربلا، چادر حریر سفیدی سوغات آورده بود و سرانجام من با همین چادر تبرک، پای سفرۀ عقدش در حرم کاظمین نشستم.
▫️از آن روزی که عقدم با عامر به هم خورد، هر بار وارد حرم میشدم خاطرات تلخ عامر، حال خوش زیارتم را به هم میزد و حالا مهدی با صورت جذاب و چشمان مهربان و نگاه نجیبش کنارم نشسته بود تا زیباترین تصویر زندگیام در همین حرم جان بگیرد.
▪️ساعتی به اذان مغرب ۲۵ ماه شعبان، خطبۀ عقد ما در صحن باصفای کاظمین قرائت شد و تنها خدا میداند در دلم چه غوغایی بود که میان خطبه یک لحظه نگاهم در چشمان مهدی نشست و دیدم نگاهش جایی دور از من، گم شده و گرهِ گریه، تار و پود مژگانش را به هم بافته است.
▫️میدانستم حسرت حضور فاطمه، جانش را به آتش کشیده و او نمیخواست دل من بشکند که به رویم خندید و چه خندهای که همزمان قطره اشکی از گوشه چشمانش چکید.
▪️صوت صلوات که در فضا پیچید، باور کردم مَحرم مهدی شدم و هنوز برای لمس احساسش آماده نبودم که دستم را میان انگشتان گرمش گرفت تا حلقه ازدواجمان را دستم کند.
▫️نگاه مهربانش به چشمانم بود و میخواست فقط شریک شادیهایش باشم که از بین هزار غم نهفته در نفسهایش، با کلام شیرینش کام دلم را طعم عسل کرد: «ممنونم که قبول کردی، انشاءالله شرمندت نشم.»...
ادامه دارد...
برگی از خاطرات شهدا 🌷🌷
خاطره امشب از #حاج_حسین_خرازی
🍂مرخصی به شرط عملیات
🥀سال ۶۱ در عملیات محرم، بعد از مرحله دوم این عملیات، وقتی به عقبه جبهه خودی و در خط پدافندی در منطقه ای از دهلران آمدیم ، بعد از یک روز فرماندهان اعلام کردند ، آماده بشید بروید مرخصی که دستور آمد گردان یا مهدی سریعا به خط شوند، تجهیزاتمان را بستیم و آمدیم به خط شدیم .
که گفتند یکی از فرماندهان می خواهد صحبت بکند، وقتی آماده شدیم، دیدیم شهید حاج حسین خرازی و شهید ردانی پور ، آمدند.
🌷 شهید خرازی که یکی از دستانش بر اثر مجروحیت به گردنش انداخته بود، شروع کرد به سخنرانی و با همان لهجه شیرین اصفهانی در حالی که خنده برلبانش بود، گفت: بچه ها کوجا میخاین برین؟ همگی گفتیم مرخصی، گفت د،نشد، یه مرحله دیگه عملیات میرین، اونوقت ، اگه شهید نشدید و سالم برگشتید،☺️ میرین خونه هادون!!
مجددا سازماندهی شدیم و در مرحله سوم عملیات در منطقه زبیدات عراق وارد عمل شدیم.
🌱 چقدر این فرماندهان ما با روحیه بودند
اینم طنز روزای جبهه و جنگ بچه های قهرمان سرزمینمون بود که مرگ را به سُخره می گرفتند .
شجاعت ،نجابت، صلابت و الی ماشاء الله نکوترین خصایص در کردار و گفتارشان موج میزد.
شب و عاقبتمون شهدایی 🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠فرازی بسیار زیبا و روحنواز از استاد محمد عبدالوهاب طنطاوی
📖آیه تلاوتشده:
يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوآ إِلَى اللّٰهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا
(سوره مبارکه تــحـریــم ، آیه ۸)
👌ببینید و بشنوید و لـذّت ببرید
♥️
♥️♥️
♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السًّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمان
السًّلامُ عَلَیْکَ یاخَلیفَهَ الرَّحمن
السًّلامُ عَلَیْکَ یاشَریکَ القُرآن
🍃ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیک الفرج🍃
@shohadabarahin_amar
35.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به امام زمان علیه السلام زیاد سلام بدیم.
@shohadabarahin_amar