eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
295 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 محمد طهرانی‌‌مقدم برادر ، از ارادت ایشان به اقامه عزای (ع) و عصمت و طهارت (ع) می‌گوید: چند روز قبل از ، ایشان آمد منزل ما تا را ببیند. آمد دست را بوسید و گفت: من دیشب خوابی دیدم. خواب دیدم که از دنیا رفته‌ام. در یک قبر و دو ملک غضبناک به شدت وحشتناکی از من سوال می‌کردند. آن‌ها با همان صورت ترسناک پرسیدند: چیزی هم برای داری؟ من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد. کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم: من اقامه عزای آقا (ع) را کردم و بر (ع) گریه‌ها کردم. تا این جمله را گفتم، قبر و شد و در مقابلم ظاهر شد. ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه، این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد. همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به کرد. این یادگار ماست و در واقع آن به شعائر الهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب". عملا در تکریم (ع) و دفاع و پیروی از همت داشتند. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران. تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟ گفت: آره همین جور! گفتم: زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو! گفت: نه، من باید همین جور برم. حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود. با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟ گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند: با چه کسی کار داری؟ گفتم: آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر! گفتند: نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی! گفتم: آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم . وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر. آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت: حاج اسکندر مگه کجا بودی؟ گفتم: آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم! گفت: چند لحظه بفرما بشین. سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت : ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد! حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت: دیدی این لباس خاکی من چه کرد! تولد: 1326/10/17، شیراز، کوار شهادت: 1365/10/19، شلمچه 📚 بابا اسکندر کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀💐🌷🌴🌷💐🥀 مادرمان سخت مریض بود و حاج‌قاسم برای یک ماموریت حساس باید به سوریه می‌رفت و تاکید بر این بود که شهید سلیمانی در این ماموریت حضور داشته باشد. لحظه خداحافظی حاج‌قاسم با مادر صحنه عجیبی بود؛ حاج‌قاسم در مقابل مادر زانو زد، سر را روی زانوی مادر گذاشت و گفت «مادر حلالم کن». شهید سلیمانی مجدداً پیش مادر برگشت و در کنار مادر خوابید و او را بغل کرد، سر مادر را بر روی دستش گذاشت و او را نوازش کرد. حاج قاسم سه مرتبه به سمت حیاط رفت و برگشت پیش مادر، همه دم در منتظر حاج قاسم بودند. وقتی مادر به رحمت خدا رفت مانده بودم چگونه خبر فوت مادر را به حاج‌قاسم بدهم، زنگ زدم و گفتم که حال مادر خوب نیست. حاج‌قاسم بعد از اینکه آقای قالیباف خبر فوت مادر را به ایشان دادند به من زنگ زد و گفت برای کسی مزاحمت ایجاد نکنید و وقتی من برگشتم جنازه مادر را به خانه بیاورید. حاج قاسم در خانه وداع عجیبی با جنازه مادر داشت، او را می‌بوسید و اشک می‌ریخت؛ شهید سلیمانی عاطفه زیادی نسبت به خانواده به‌ویژه نسبت به مادر و پدرم داشت. راوی : شادی روح و 🌹 🌷🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرماندهی علی‌گونه در شب عملیات کربلای۴ دقایق اول عملیات، به همراه همرزمانم از جمله برادر عزیز و بزرگوار جهت انجام عملیات بر قایق موتوری سوار شدیم که متاسفانه به‌دلیل تاخیر در شروع عملیات، آب نهری که ما می‌بایست از آن عملیات را شروع کنیم پایین رفته و همچنین قایق موتوری نیز خراب شد. در اثنای حرکت بسوی خروجی نهر، قایق در گل نشست، در همان حال و با وضعیت آب و هوای عملیات و تیراندازی‌های پی در پی دشمن بعثی متوجه شدم که قبل از اینکه کسی از برادران بسیجی بتواند فرصت ورود به آب و حرکت دادن قایق را پیدا کند برادر بزرگوار خود را به آب انداخته و با آب و هوای سرد بدون توجه به فرمانده بودن، بدون هیچ تکبری و با بزرگ منشی به درون آب رفته و قایق را حدود ۱۰ دقیقه با تمام فشار و سنگینی قایق و هوای سرد تا مدخل خروجی نهر هل می‌داد و تحمل سختی و سرمای آن شب را در راه معبود خود بجان می‌پذیرفت که‌نشان از فرماندهی علی‌گونه و امام‌گونه وی بود و اکنون می بایست الگوی مدیریت اسلامی جامعه باشد. راوی : 🌹 🕊 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🥀 خاطره ای از گفتگوی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر عزیزمان یک‌بار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا. وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستان‌شان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشان من دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زین‌الدین و یکی از عکس‌ها، عکس خودم بود. آقا به من گفتند که عکس شما با بقیۀ عکس‌ها چه مطابقتی دارد؟ من هم از این‌که عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم. آقا فرمودند: آن‌ها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سخت‌تر از کار آن‌هاست، انجام دهید. اگر شما نباشید، چه کسی می‌خواهد این کار را انجام دهد؟ شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🌸🕊🌸🕊🌹 احمد یک قله بود. ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی دانستیم که احمد این قدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک ترین فرد به احمد بودم، نمی دانستم احمد این قدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می گفت واقعا انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله می گیرد، احساس می کند که احمد یک قله ای بود، واقعا یک قله ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می گویم احمد واقعا خلاصه ای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی. راوی : کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 آخر شب بود. نشسته بود لب حوض داشت می گرفت. مادر بهش گفت: پسرم، تو که همیشه رو اول وقت می خوندی، چی شد که...؟! البته ناراحت نباش، حتما کار داشتی که تا حالا عقب افتاده. لبخندی زد و بعد از اینکه مسح پاشو کشید، گفت: الهی قربونت برم مادر! رو سر وقت، خوندم. دارم تجدید می کنم تا با بخوابم؛ شنیدم هر کس قبل از خواب بگیره و با بخوابه، تا صبح براش می نویسند. منبع: 📚 کتاب دوران طلایی به نقل از مجموعه همکلاسی آسمانی کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🌹🕊🥀🌴 با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید. یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب می خواند... آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد. نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم ، توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم. کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی! لبخندی زد و گفت: خدا به ما یه جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم آزادگی نیست. شادی روح و 🌴🌹🕊🌹🕊🥀🌴 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷اسماعیل معلم ما بود. روزی یک چوب بلند سر کلاس آورد و آخرین درسش قبل از اعزام به جبهه را به ما داد و گفت: «بچه ها هر کس از من کتکی خورده، چه با قصد چه بی قصد این چوب را بگیرد و مرا قصاص کند.» آقا معلم چهره بهت زده ما را که دید ادامه داد:«بچه ها قصاص در دنیا آسان تر از قصاص در آخرت است.» همه با دیدن این صحنه به گریه افتاده بودیم و به سمت معلم دلسوزمان دویده و ایشان را در آغوش کشیدیم. 🌷بارها به صورت بسیجی اعزام شده بود, به حدی که بعضی ها فکر می کردند پاسدار است. عملیات کربلای ۵، اسماعیل به قربانگاه قدم گذاشت. پیکر اسماعيل عزيز همچون امام حسين(ع) سر نداشت، دست راست و پای چپ را هم پیشاپیش به بهشت فرستاده بود، جسد مطهرش را از جای زخم ترکشی که در پهلو داشت و یادگار جبهه خرمشهر بود شناسایی شد. 🕊 . کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🇮🇷🌹🕊🥀🕊🌹🇮🇷 وقتی آن شب فراموش نشدنی هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش در نخست وزیری را که مبلغی ناچیز شده بود نپذیرفت و توضیح می خواست. گفتم: شما نخست وزیرید، شخصیت هایی از داخل و خارج به دیدنتان می آیند، لابد این مقدار اصلاح و هزینه به مصلحت بود، وانگهی هر چند انقلاب شده و شکل حکومت و شیوه خدمت تغییر یافته اما ضرورت زمان نمی شناسد و ... که فکر می کرد شاید مقصودش را خوب درک نکرده ام با نگاهی نگران و نافذ گفت: من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت با کفش راه بروم اما باشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند! من اگر بخواهم فارغ از دنیای محرومان جامعه با این وسایل و امکانات رفاهی زمامداری کنم سخت اشتباه کرده‌ام! نه برادر! من بامحرومیت انس و عادت دارم، دوست دارم وقتی شب سر به بستر می گذارم، نباشند محرومانی که من از حال آنها غفلت کرده باشم... شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💠آخرین عکس 🔰 «همسرم به کازرون منتقل شده بود. خانه‌ای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که می‌خواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بی‌تاب تو است. ان‌شاءالله دفعه بعد می‌روی.  🔰شهید گفت: نه من باید بروم. بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم. موقعی که می‌خواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان می‌شود. وقتی این صحبت‌ها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمی‌شود.از طرفی هم نمی‌خواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم. 🔰هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت. قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را برای لحظه‌ای بگیرم، خداحافظی کرد». ✍راوی؛ هـمسر شـهید 🌷 🥀🍃🍀🕊🍀🍃🥀 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل کرده است که ؛ سه گروه هستند که در روز قیامت، شفاعت می کنند و خدا هم شفاعت آنان را می پذیرد؛ پیامبران، عالمان و شهیدان. هنوز چهرهء نورانی‌اش را از یاد نبرده‌ام، چهل و اندی سال از آن دوران گذشته است، اما خاطراتش در صفحهء ذهن و وجودم حک شده و تازه است. شهید بزرگوار حسین صیدی را می گویم. جوانی ساده پوش، متواضع، خوش برخورد و چشم پاک بود. همیشه در برخوردها لبخند می زد. در اولین دیدار، جذب خلق و خوی نیکوی او شدم. دانشجوی سال اول بودیم که اتفاقی باهم آشنا شدیم. دوستی ما با یک سلام علیک و سپس احوالپرسی شروع شد. - اهل کجایی؟ -چه رشته‌ای می خوانی؟ - شب‌ها کجا می خوابی؟ و چند سوال دیگر ... عضو انجمن اسلامی دانشکده بود و مرا هم به عضویت در انجمن اسلامی دعوت کرد. معلوم بود در خانواده‌ای مذهبی و ریشه‌دار بزرگ شده است. ظهرها در نمازخانه‌ی دانشکده اذان می گفت. مکبر هم بود. صوت خوش و گیرایی داشت و قران را با لحن خوش می خواند. ارادت خاصی نسبت به رهبر کبیر انقلاب و سران انقلاب داشت. خالصا و مخلصا انقلابی بود. جوانی شایسته، مومن، حزب اللهی، ولایی، باوقار؛ و چهره‌اش نشان می داد که اهل تهجد و شب زنده‌داری باشد. (سیماهم فی وجوههم من اثرالسجود: علامت آنان (یاران پیامبر) بر اثرسجود در چهره هایشان است. سوره فتح / ۲۹ در اوایل سال ۱۳۵۹ در شکل گیری و وقوع انقلاب فرهنگی بسیار تلاش می کرد، چون از وضع موجود دانشگاه رضایت نداشت و معتقد بود که باید تحول و انقلاب اساسی در دانشگاهها به وجود آید. از دانشحویان فعال محسوب می شد. پس از تعطیلی دانشگاهها - در زمان وقوع انقلاب فرهنگی - جذب نهاد های انقلابی شد و با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. مدتی بود که از او بی خبر بودم تا اینکه خبر شهادت ایشان را از دوستان شنیدم. بله، دوست عزیزما - شهید حسین صیدی- به مقام شفاعت و به فیض شهادت نایل شده بود. او یک اسوه بود و رفتار و گفتارش الگویی برای جوانان مومن و انقلابی، شهادت، برازنده او بود. او به آرزویش رسید و نزد پروردگارش متنعم شد. این خلعت زیبا بر او مبارک باد! ان شاءالله در قیامت شفیع ما باشد! یاد و خاطره‌اش گرامی و راهش پر رهرو! حسن جمالی - از دوستان دوران دانشگاهی شهید حسین صیدی