eitaa logo
شهدایی
781 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
155 فایل
"هرچه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست آورد به برکت خون این جوانان #شهید است ." #مقام_معظم_رهبری(مدظله العالی) ✅جهت ارتباط با مدیر،انتقاد ،پیشنهاد: @mpsh76 ✅پل ارتباطی شما با ادمین کانال آیدی تبادلات👇👇 @fpshm63
مشاهده در ایتا
دانلود
💠یادش بخیر...چایی صبح سنگر و خاکریز و شیشه های مربایی که همیشه با آنهاچای را نوش جان می کردند ✅ @shohadaes
#یاد_یاران 🌹سید پابرهنه🌹 🔷طبق معمول موقع عملیات کفشهایش را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می رفت. ازش پرسیدم: چرابا پای برهنه راه می ری سید ...؟ گفت: برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده. این زمین احترام داره و خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره. ✅ @shohadaes
#کرامت_ناب 🌹ناظرند بر ما...🌹 💠سال ۷۴ که موزه ی دفاع مقدس کرمان را راه اندازی و تجهیز می کردند،آقای سالور به منزل ما مراجعه کرد و گفت: مادر مقداری از وسائل شخصی شهید سید محمد علی ابراهیمی را برای استفاد در موزه به بنده تحویل دهید. من عرض کردم: لباس های دامادی اش را به کمیته امداد دادیم...ولی با این حال تعدادی از وسائل ایشان را پیدا کردم و تحویل آقای سالور دادم. شب پسرم را در رویای صادقه دیدم، به من گفت: مادر، امروز که آقای سالور مراجعه کرد و وسائل بنده را می خواست چرا فانوسقه مرا به ایشان ندادی؟ گفتم: مادر، چندین سال که شهید شدی من اصلا فانوسقه ای از شما ندیدم، فانوسقه کجاست؟ پسرم گفت: فانوسقه در انباری زیر پوستینی که بابا می پوشید هست. همان نیمه شب لامپ اتاق را روشن کردم. پدر شهید سوال کرد که آیا کسالتی داری و اتفاقی افتاده؟ گفتم: خوابی دیدم که باید همین الان مشخص شود آیا درست است یا خیر؟ بلند شدم، لامپ انباری را روشن کردم، پوستین پدرشهید را کنار زدم و فانوسقه را زیر آن دیدم... 🌹حال شهید عزیزی که فانوسقه ای با عرض ده سانتی متر و طول یک و نیم متر زیر پوستین در انباری را می بیند آیا عملکرد ماها رو نمی بیند.؟! 🔹نقل از مادر شهید ابراهیمی ✅ @shohadaes
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اندکی_درنگ 🔷شیرمرد...🔷 💠قصد همه این بود که او را از رفتن به جبهه‌ باز دارند، ولی او اصرارداشت که باید برود، گریه‌کنان قسم می‌داد و التماس می‌کرد! ✅ @shohadaes
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تیزر مصاحبه جدید سردار سلیمانی؛ برای اولین بار در ۲۰سال اخیر امشب؛ شبکه۱، ساعت۱۹:۳۰، گفتگوی ویژه سایت رهبرانقلاب با سردار سلیمانی به همراه خاطرات جذاب و تکان‌دهنده ایشان از فرماندهی در جنگ۳۳روزه |❥ @shohadaes
♦️شیرصحرا♦️ 🔷شهید حسن آبشناسان، فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است. 🔷اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت. 🔷طی نامه ای به صدام او را به نبرد در دشت عباس فرا خواند. صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد. پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقی‌ها شکست خوردند و ژنرال عبدالحمید به اسارت در آمد. 🔷مردم دشت عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای این شیرمرد، چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام می بردند. 🔷تا اینکه بعد از رشادت های فراوان، شهادت شیر صحرا، در عملیات قادر در منطقه سرسول رقم می خورد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در سال 91به پیاده روی اربعین رفتند.در حالی که با کاروان رفته بود می گفت سعی می کردم جدا از گروه حرکت کنم و مداحی گوش می دادم و می گفت آنجایی که پایم درد می گرفت به یاد بچه های امام حسین گریه می کردم😔😭 هر لحظه خود را در صحنه حرکت کاروان از کربلا به شام می گذاشتم و به یاد امام حسین و اهلش با گریه حرکت می کردم.😭😭 سال بعد می خواست دو مرتبه عازم شود، اما هزینه سفرش را به خانواده ای که نیازمند بودند تقدیم نمود☺️ و همان شب خواب دیده بود در کربلا مشغول زیارت می باشد.🌺🍃 شهید مدافع حرم حسین امیدواری🍃 @shohadaes
1_93837993.mp3
9.11M
•~💔~• این دلِ تنگم عقده هادارد😭 گوئیامیلِ کربلادارد💔 😭 @shohadaes
هدایت شده از خانواده ایرانی
حسین رو دیدم اشک تو چشمش حلقه زد و گفت الهی به رقیه (س) 🌸 صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی جلوی در اداره گذرنامه بودم حسین زنگ زد +سلام داداش خوبی نوکرم توخوبی +گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔 داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس +باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه باشه چشم قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا... بابغض زنگ زدم حسین بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم دلمو گرم کرد داخل جانبود بشینم ایستاده بودم ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه گفتم دارم ازاسترس میمیرم گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت) گفتم باشه داداش بگو گفت تسبیح داری گفتم اره گفت بگو الهی به رقیه س حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم قطع کردم چشممو بستم شروع کردم الهی به رقیه س الهی به رقیه س... 10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه س @khanevadeherani
ماجرای پیرمرد غواصی که عاشقانه جان داد.