eitaa logo
شهدایی
774 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
158 فایل
"هرچه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست آورد به برکت خون این جوانان #شهید است ." #مقام_معظم_رهبری(مدظله العالی) ✅جهت ارتباط با مدیر،انتقاد ،پیشنهاد: @mpsh76 ✅پل ارتباطی شما با ادمین کانال آیدی تبادلات👇👇 @fpshm63
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدایی
@shohadaes #شهید_قباد_شمس_الدینی
خاطره ای از شهید قباد شمس الدینی در کتاب” گردان غواص(خاطراتی از گردان 410)” به نویسندگی عباس میرزایی @shohadaes نزدیک عملیات والفجر8 یک روز حاج احمد امینی –فرمانده گردان- پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخریب جمع کرد. همه روی زمین نشستیم. کمی از سختی عملیاتی که پیش رو داشتیم، صحبت کرد و بعد گفت:”منطقه ی عملیاتی حساس و سخت است. من مجبورم افرادی را همراه خود ببرم که صد درصد به آنها اطمینان دارم. اطمینان دارم که می توانند این سختیها را تحمل کنند. گرچه همه چیز دست خداست، ولی من هم مسئولیتی دارم. وظیفه ای دارم که باید به آن عمل کنم. افرادی را که از صف خارج میکنم، می توانند به گردانهای دیگر بروند. همه شما را می پذیرند و می توانید با قایق به عملیات بیائید.” وقتی سخنانش تمام شد، نیروهایی را که در آموزش ضعیف نشان داده بودند و یا احساس میکرد ضعیف هستند، سیگاری هستند و یا سن و سالی از آنها گذشته از بقیه جدا کرد. یکی از این افراد قباد شمس الدینی بود. پیرمرد 68 ساله ای که به حاج احمد عشق می ورزید. قباد با ناراحتی بلند شد و در گوشه ای ایستاد. وقتی کار حاج احمد تمام شد، به قصد خداحافظی بهسوی افرادی که جدا کرده بود، رفت. ناگهان قباد گریه کنان گفت:”حاج احمد امینی! الآن زن و بچه ی من در جایی زندگی میکنند که اطراف آنها غیر از حیوانات وحشی چیز دیگری نیست و من آنها را در بیابان رها نکرده ام که تو دست مرا بگیری و از گردان کنار بگذاری. تمام سختیها را تحمل کردم. با وجود سن و سال زیاد شنا یاد گرفتم. غواصی آموختم برای شب عملیات. هیج کس حاضر نیست یک شب زن و بچه اش جایی بخوابند که زن و بچه ی من می خوابند. اگر کسی حاضر شد برای همیشه جنگ را رها میکنم.” حاج احمد دست قباد را گرفت. صورت او را بوسید و در حالی که عذرخواهی میکرد، گفت:”من درباره ی شما اشتباه کردم. شما بنشینید سرجایتان، قطعاً شما به اندازه ی تمام این گردان توانایی دارید.” قباد شمس الدینی با خوشحالی نشست. او در عملیات والفجر8 شهید شد. راوی:محمود حاجی زاده
حی علی الصلوة...شاید این فرصت آخر باشد! @shohadaes
شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد، عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. @shohadaes شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات
روی زمین و آسمان ها و کرات در بین مناجات و تمام کلمات  زیبا تر از این دعا ندیده است کسی     بر خاتم انبیاء محمد صلوات (💙)اللّهُمَّ ✨(🎊)صَلِّ ✨✨(💙)عَلَی ✨✨✨(🎊)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💙)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(🎊) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💙)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(🎊)فَرَجَهُمْ ✨✨(💙)وَ اَهْلِکْ ✨(🎊)اَعْدَائَهُمْ (💙)اَجْمَعِین   @shohadaes
پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: کسی که یک شبانه روز از بیماری پرستاری کند، خداوند او را با ابراهیم خلیل (ع) محشور خواهد کرد و او همانند برق خیره کننده و درخشان از صراط عبور می‏کند. ______________________ هر که دارد به دلش آرزوی کرببلا یا شود زائر آن دشت پر بلا از سه ساله حسین گیرد برات گوید بر دل سوخته ی زینب صلوات https://b2n.ir/216263 « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » @shohadaes
طلائیه بودیم . بیل مکانیکی داشت روی زمین کارمیکرد که شهید پیداشد همراهش یه دفتر قطوراما کوچک بود،مثل دفتری که بیشتر مداحها دارند.برگهای دفترروگل گرفته بود پاکش کردم.بازکردنش زحمت زیادی داشت صفحه اولش روکه نگاه کردم بالاش نوشته بود: «عمه بیا گمشده پیداشده!» @SHOHADAES
کلاشینکفت ( از خاطرات شهید مهدی صابری ) عاشق تفنگ بود اونم تفنگ AK47 یا همون چیزی که ما بهش می گیم «کلاشنیکف»... کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت... فکر می کنم مجلات مربوط به اسلحه رو نیز می خرید.. تو سایت اسلحه هم می رفت... همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای.... اما اون عزیز به هممون ثابت کرد دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام نه هیکل می خواد نه ادعا... بی ادعا رفت و به آرزوش رسید.. @shohadaes
دست سیاه وکبود ( از خاطرات شهید سید مصطفی حسینی ) یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى? زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بى بى چى گفت بهت? باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده... سه روزبعدسیدمصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بودشهیدشد. @shohadaes
Gomnam-Haftegi941017[02].mp3
3.1M
مداحی حماسی با نوای کاروان بار بندید همرهان، این قافله عزم کرب و بلا دارد 🎙حاج میثم مطیعی @shohadaes
عشق و ارادت شهید حمید سیاهکالی مرادی به حضرت ابوالفضل (ع) حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد. شب حضرت عباس (ع) شب ویژه ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی حضرت زینب(س) شود مثل حضرت عباس (ع). @shohadaes گفتم: حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن. گفت: فرزانه! به خاطر این سینه زدن هاست که این سینه هیچ وقت نمی سوزد نه در دنیا و نه در آخرت. چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس (ع) دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود. همه جای بدنش ترکش خورده بود؛ مگر سینه اش که سالم سالم بود. آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می گفت: این بدن هیچ وقت نمی سوزد. کتاب یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۱۹۹، ۳۰۱ و ۳۰۵٫