#داستانهاوپندهایاخلاقی
✍بین برخی افعال مثبت و منفی، مانند: شجاعت و حماقت و تواضع و رذالت و... تار مویی بیش فاصله نیست. یکی از این افعال منفی و مثبت نزدیک به هم، ترحّم و احترام است. شبی در مسیر خوابگاه دانشگاه تهران میرفتم که روشندلی را دیدم که با عصایِ فنری در حال حرکت است. سلام دادم و دست او را گرفتم. مسافتی رفتیم. روشندل (نابینا) ناگهان ایستاد و از من پرسید: چرا دست مرا گرفتی؟ ماندم چه جواب دهم، سکوت کردم. جواب خوبی داد. گفت: عزیزم اگر بر من احترام قائل شدی که یک انسانم و دست مرا گرفتی، ببر و مرا در پرتگاهی رها کن، بخدا ناراحت نمیشوم ولی اگر دلت به حالم سوخت و از روی ترحّم دستم را گرفتی رهایم کن که من نیازی به ترحّم کسی ندارم. روشندل ادامه داد: حال بگو کدام ترحّم یا احترام؟؟ گفتم: از روی ترحّم بود ولی اکنون از روی احترام شد. تبسّمی کرد و گفت: رهایم نکن تا برویم.
🍃
🦋🍃 @shohadaiy1399 ✨
روایـتـۍاز"طُ":)✨🌼
زمـانۍڪه آمـریڪایۍهـا بـه عـراق حمـلہ ڪردنـد،رفـتیم زیـارت عـتبـات.اواخـر حڪومـت صـدام بـود.پـیشنهادش را مـحمدحـسین داد.جمـعے شـش نفـره رفـتیم.هفـدههجـدهسـالہ بـود.مـسیرۍ را پـیاده رفـتیم تـا بـه ڪربـلا رسـیدیـم.خـستـه وڪوفـته.آب ڪم آورده بـودیم.هـمان جـا گـفت:(چـقدر تشـنگے سخـته.چـی گـذشـتہ بـہ اربـابــ؟)در حـرم امـامحـسین{ع} هـمہ شـور مۍگـرفتـند.تـازه راه ڪربـلا بـاز شـده بـود.خـود عـراقۍ هـا هـم تشـنہی زیـارت بـودنـد.وقـتۍ مےآمـدمحـل اسـڪان،تـمام سر و رویـش بـه هـم ریـخـتہ بـود.دائـم نـگران بـود ڪہ شـاید بـار آخـر بـاشد. مۍگفـت کہ بـاید نـهایـت اسـتفاده را ببـریم.عـاشقـانـہ زیـارت مۍڪرد.🧡
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْكافِرِينَ الْمُتَكَبِّرِينَ الظَّالِمِينَ...
🌱سلام بر شما! می گویند می آیی و در دادگاه عدالتت ، هیچ ظالم متکبری در امان نخواهد ماند.
منتظریم ! و ایمان داریم به چنین شنیده ای...
📚 صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب الزمان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمانعج
☁️🌞☁️
🌹در محضر آیت الله مجتهدی (ره):
✳️دیده اید بچه ها با گریه کردن کار خود را پیش می برند.
🔅تا گریه می کنند، پدرشان راضی می شود. با گریه کردن از بابا پول می گیرند.
🔱در خانه خدا هم باید گریه کنید. تا گریه نکنید، کار پیش نمی رود. همین که میل پیدا کردی که گریه کنی و اشکی بریزی، معلوم می شود که خدا میخواهد تو را بیامرزد.
🔘یکی از کارهای ما باید گریه باشد. شب ها طولانی است. از رختخوابتان بلند شوید. در گوشه اتاق بنشینید. کمی به حال خودتان گریه کنید.
🔴شب ها به این فکر کنید که اگر در این حال بمیرم، دست خالی، چه خاکی بر سرمان بریزیم.
🔷اگر وارد محشر شویم و به ما بگویند: هیچ عمل خوبی نداری، چه کنیم.
📕در روایت آمده است که عده ای در روز قیامت در صحرای محشر پانصد سال گریه می کنند...
💠هق و هق می گریند که چرا پرونده شان درست نیست و اعمالشان خوب نمی باشد.
🔆در این حال ملکی نزد آنها می آید و می گوید: «اگر یک ساعت در دنیا اینگونه گریه کرده بودی، گرفتار این پانصد سال گریه نمی گشتی! می خواستی در دنیا این گریه ها را بکنی.»
♦️خدایا، ما را گرفتار آن گریه ها نکن...
📙 از فرمایشات مرحوم آیت الله احمد مجتهدی ره
🌱
🌸🌱@shohadaiy1399🌱
AUD-20220207-WA0014.mp3
5.69M
🔹 دوشنبه ۱۸بهمن( ۶۱۵)
🌸فجرانقلاب اسلامی(امیدبه یاری خدا)
1⃣یکی از مهمترین ابزارهای رشد وحرکت انسان امیداست
✅امید مثل موتوریست که انسان رابه حرکت درمی آوردکه اگرنباشد دچارسکون ورکودمیشوند
2⃣دونوع امید داریم
✅امیدکاذب ودروغین
✅امید واقعی وحقیقی
3⃣دلیلی که نشان از پرفروغ بودن آینده کشورمیباشد👇
✅وعده های محقق شده خداوندتابحال درحمایت از جبهه حق(وان الله لایخلف المیعاد)
☑️۶۷باردرسخنرانیهای رهبری آیه(مسلماًخدا کسی راکه اورایاری کند یاری میکند)تکرارگردیده است(شرح ومثال حضرت نوح وموسی)
*اشعاری درشرح واقعه مادرحضرت موسی درسپردن نوزاد به نیل و...
4⃣ان تنصرالله ینصرکم ویثبت اقدامکم
🔷 درس هایی کوتاه از امیرالمومنین
علی(ع)در حکمت های نهج البلاغه
🔷 شرح به روزاحکام و معارف اسلامی
🔴(توسط حجة الاسلام ساجدی نسب)
✅کانالهای ایتاوتلگرام :
🕌 @MasjedBalal2
✅کانال دوم واتس آپ:
🕌 https://chat.whatsapp.com/GBPEMgyRc4n0LBZ7IN5AM9
از حضرت علی(ع) درباره ی حقیقتِ ایمان پرسیدند،ایشان فرمود:ایمان،
بر شناخت با قلب،
اقرار با زبان،
و عمل با اعضاء و جوارح استوار است.[🌱]
بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🌷حکمت۴۰۶ نهج البلاغه🌷
چه نیکوست تواضع توانگران در برابر مستمندان برای رسیدن به پاداش الهی. و نیکوتر از آن،بزرگ منشی مستمندان در مقابل توانگران است به خاطر توکل به خدای تعالی.
#نهج_البلاغه
یافتن دوستان
خوب سخت است
سخت تر از آن
ترک کردن آن هاست
و فراموش
کردنشان غیر ممکن است
ⓙⓞⓘⓝ↡
🦋|↬❥ @shohadaiy1399
سلام بر شما موفقان جهان😍
به امید خدا از پنجشنبه دو پارت قرار میدهیم ❤️😘
سرافرازان عزیز لطفا نظرات و ایده و چالش هاتون رو برای من بفرستید،خیلی دوستتون دارم❣
یا علی👋🏻
@Shahidsiahkali. 👈آنچه میخواهد دل تنگت بگو
#تلنگرانہ ✨
مۍگفت:
توۍگودالشـہـیدپیداڪردیم🖇
هـرچـےخاڪبیروݩمۍریختیم
دوبارھبـرمۍگشٺ...
اذاݩشــد...
گفتیـمبریـمفـردابـرگردیـم
شـبخـوابجوانـےرادیـدم...
ڪہگفـٺ:
دوسـٺدارمـگمـنامبـمـانمـ
بیـݪروبرداࢪوبـرو:)
شـہـیدِگمـنامخـوشـنامتُویـۍ🔗💛
🕊|@shohadaiy1399
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل سوم...( قسمت اول)🌹🍃
#کپیحرام ❌
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#بارش_ستاره_ها
یک وقت هست آدم با خانواده شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت و آمد می کند یک وقت هست که با خانواده شوهرش صمیمی می شود خودمانی و خانه یکی محبتشان را به دل می گیرد ما این شکلی بودیم من هر چی ازشان دیدم خوبی بود همراه دو تا جاری دیگرم و مادر شوهرمان توی یک خانه زندگی می کردیم روزمان تا امدن مردها دور هم می گذشت. نو عروس بودم ولی مستقل چند ماه اول پخت و پزم از مادر شوهرم جدا بود خودم خواستم و سفره یکی شدیم گفتم دو نفر ماییم دو نفر شما ان هم توی یک خانه چرا دو تا سفره پهن کنیم؟
عروس ده ماهه بودم که دخترم به دنیا امد پدر شوهرم اول بزرگ خانواده خودش بود بعد فامیل بزرگ تری اش هم فقط به سن و سال و ریش سفید نبود ان قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم حبیب مرد زحمت کشی بود صبح زود می رفت سر ساختمان و اخر شب خسته بر می گشت بنایی کار راحتی نبود اصلش هیچ کاری راحت نیست مردها صبح به صبح می رفتند و اخر شب به سختی خودشان را تا خانه می کشاندند یکی لقمه غذا خورده و نخورده چشمشان گرم خواب می شد گاهی برای کار و کاسبی بهتر می رفت یک شهر دیگر و روزها می گذشت و ازش بی خبر بودم من می ماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود حسابی سرم را گرم کرده بود منتها مریضی ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند عزیز بیشتر از همه غصه می خورد و فکرش مانده بود پیش من گاهی که می رفتم خانه شان احوالم را خبر می گرفت و مدام از دیروز و روز قبلش می پرسید باید خیالش را راحت می کردم که خوبم ولی هم او هم بقیه می دانستند ار حال رفتن من خبر نمی کند می گفت اگر بی هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی من چه خاکی به سر کنم؟ همه می ترسیدند که وقتی می افتم سرم به جایی بخورد و درد سر شود این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقا جانم زندگی کنیم این طوری خیال ان ها هم راحت بود مادر و خواهرهایم دور و برم بودند همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم هر طوری بود سرم را گرم می کردم وقت که اضافه می آوردم و بچه خواب بود گاهی مشغول خیاطی می شدم یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه می دوختم و کلی ذوق می کردم.
نوزده ماه بعد از اینکه دخترم را دادند بغلم دوباره راهی بیمارستان شدم خورشید داغ تابستان وسط آسمان بود انقدر حالم بود که برگ سبز درخت ها را سیاه می دیدم زایمان خیلی سختی داشتم اما نوزاد را که گذاشتند توی بغلم تمام درد هایم یادم رفت حالا یک پسر هم داشتیم اسمش را گذاشتیم محمد. مراد ماه سال ۱۳۴۹ بود.
#شهیدانه
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#مهدویت🌷🕊
╔═~^-^~☕️🌿═ೋೋ
@shohadaiy1399
ೋೋ═🌿☕️~^-^~═╝