هدایت شده از امر به معروف ونهی از منکر
🔶جانشين خدا و رسول
🔰عَنْ رَسُولِ اللّه صلي الله عليه و آله:
🔺مَنْ اَمَرَ بَالْمَعْرُوفِ وَ نَهى عَنْ المُنْكَرِ فَهُو خَليفَةُ اللّه ِ فى أَرْضِهِ و خَليفَةُ رَسُولِ اللّه ِ.
✅ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند جانشين خدا و پيامبر در روى زمين است.
📚[تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 484؛ ذيل آيه 104 آل عمران]
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥پنجم اردیبهشتماه سالروز شهادت محمدرضا تورجی زاده گرامی باد*
🔷علت شهادت اصابت ترکش به پهلوی و دست ایشان بوده است لازم به ذکر است این شهید والامقام علاقه بسیار زیادی به حضرت زهرا(س) داشتهاند و برای ایشان مداحی میکردند.
🔷شهید تورجیزاده به دلیل علاقه به حضرت زهرا وصیت نمودند: چنانچه پیکرم بازگشت من را در گلستان شهدا اصفهان خاک کنید و بر روی سنگ قبرم بنویسید: یا زهرا(س)
قسمت هفتم
روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی
بزن تو گوشش
«ما خیلی وقتها برای درسخواندن، به خانه رضا میآمدیم. یک شب من و رضا و یک نفر دیگر از دوستان سرگرم درسخواندن بودیم. متوجّه گذشت زمان نشدیم. دیروقت شده بود. قرار شد شب را پیش رضا بخوابیم. ساعت 12 شب شد، رضا کتاب را کنار گذاشت و گفت: «بریم وضو بگیریم، باید نماز شب بخونیم.» ما خسته بودیم و حال نداشتیم. رضا یکمرتبه گفت: «بزن تو گوشش! بزن تو گوشش!» ما ترسیدیم. با تعجب به اطرافمان نگاه کردیم و پرسیدیم: «تو گوش کی؟» رضا گفت: «تو گوشِ شیطون. مگه نمی بینید، دست انداخته گردنتون و نمیذاره بلند شین، نماز شب بخونید؟ بزنید تو گوشش و بلند شین.» زدیم زیر خنده. آنقدر خندیدیم که نگو. بعد هم بلند شدیم و نماز شب را خواندیم.»
اولین سفر
خواهرم جمیله اهواز زندگی میکرد. اسفندماه سال 1350 رضا تصمیم گرفت برای دیدن خواهرم به اهواز برود. این اوّلین مسافرتش بود. وسیلة نقلیّه درستوحسابی نبود. جادهها طولانی و بد بودند. برای پدر و مادرم فرستادن پسر عزیز دردانه شان، تکوتنها به اهواز خیلی سخت بود. آرام و قرار نداشتند. اضطراب و دلشوره عجیبی به جانشان افتاده بود. مادرم با دعا و صلوات رضا را از زیر قرآن رد کرد.
رضا ادامه سفرش را اینگونه برایمان تعریف کرد: «اتوبوس حرکت کرد. اوّلینبار بود که سوار اتوبوس میشدم. خیلی خوشحال بودم. با ذوق و شوق منظرههای بیرون را تماشا میکردم. بیابانهای پوشیده از خار، کوههای بلند و بههمپیوسته، یک جا درختان خشک و بی برگ، یک جا زمین سرسبز و درختها پر از گل و شکوفه بود. با دیدن طبیعت رنگارنگ شروع به خواندن آیة الکرسی کردم. چند ساعت از حرکت اتوبوس گذشت. هوا تاریک شد. شب هم با نور ماه و سوسوی ستارهها جلبتوجه میکرد. شب به نیمه رسید. پلکهایم کمکم سنگین شد و خوابم برد. بعد از مدّتی خستگی بر راننده غلبه میکند و کنترل اتوبوس را از دست میدهد. اتوبوس از جادّه منحرف میشود، بعد از تکانهای شدید به مانع برخورد میکند و واژگون میشود. حادثهای وحشتناک و تلخ اتّفاق میافتد. بیشتر مسافران اتوبوس همان لحظه جانشان را از دست میدهند. بقیّه هم بدجور زخمی و مجروح میشوند. کمکرسانی شروع میشود. اوّل مجروحین را به بیمارستان جندیشاپور اهواز میرسانند. بعد کشتهها را جمع میکنند و با هر وسیلة ممکن به بیمارستان میبرند. همه کشتهها را یکبار دیگر معاینه میکنند و بعد از اطمینان از این که هیچ علائم حیاتی ندارند بهعنوان جانباخته در یک قسمت خلوت بیمارستان، کنار هم روی زمین میچینند.
من که قبل از حادثه خوابم برده بود، خودم را در یک باغ سرسبز و زیبا دیدم که پر از درختان بلند، با میوههای خوشمزه و رنگارنگ بود. در باغ راه میرفتم و بازی میکردم. یک دانه انار چیدم. کنار جوی آبی نشستم و پاهایم را در آب گذاشتم. دور تا دورم پر از گلهای قشنگ و رنگارنگ بود. پرندهها با صدای زیبایی آواز میخوانند. احساس میکردم آنجا خانه من است. مال من است. انگار تمام عمرم را آنجا زندگی کرده بودم. یکمرتبه بوی خیلی خوبی را حس کردم. یک مرد زیبا و دوستداشتنی با چهرهای پر از نور آمد و کنارم نشست. دستش را گذاشت روی شانهام و با صدایی آرام و پر از مهر، گفت: «کجایی پسرم، مگه نمیشنوی؟ صدات میکنند. باید بری. کارهای زیادی داری که باید انجام بدی. عجله کن.» من که تمام وجودم سرشار از آرامشی وصف ناپذیر بود با ناراحتی گفتم: «اینجا خونه منه، کجا برم؟» آن مرد دوستداشتنی، لبخندی زد و گفت: «بله، میدونم، اینجا خونه شماست، برو ببین چهکار دارند، انجام بده و برگرد. من از اینجا مواظبت میکنم.» آرام چشمهایم را باز کردم. مردی را دیدم که دست زیر شانههایم انداخته بود و تلاش میکرد تا من را جابجا کند. با صدایی که بهسختی از گلویم خارج میشد، گفتم: «با من چکار داری؟» مرد همینک صدایم را شنید، وحشتزده من را روی زمین انداخت و بهطرف آخر سالن دوید. داد میزد و میگفت: «کمک، کمک، دکتر بیا اینجا، یکی از مردهه زنده شد.» همهچی برایم عجیب بود. چیزهایی که دیده بودم و جایی که رفته بودم، اصلاً شباهتی به خواب نداشت. ناراحت بودم که چرا از آنجا برگشتم. احساس گمشدگی و غربت میکردم. همانطور که روی زمین دراز کشیده بودم، تکانی به خودم دادم و نشستم. اطرافم تعدادی آدم زخمی و خونی با وضعیت وحشتناک و دلخراش دیدم که روی زمین خوابیده بودند و هیچ حرکتی نداشتند. از دور صدای ناله و فریاد و همهمه شنیدم. آدمهایی را دیدم که با لباس سفید از این اتاق به آن اتاق میرفتند. ترسیده بودم و نمیدانستم چهکار کنم. چند نفر به طرفم دویدند، دورم جمع شدند و سرتاپایم را معاینه کردند. با تعجّب به هم گفتند: «جَلَّ الخالق! حتّی یک خراش کوچک هم برنداشته. ادامه دارد
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
هدایت شده از امر به معروف ونهی از منکر
📷 گزارش تصویری از اولین دوره توانمند سازی آمران به معروف و ناهیان از منکر ،با عنوان سفیران مهر
🔸 در این دوره که با همکاری ناحیه مقاومت بسیج شهرستان در مسجد جامع مبارکه و با سخنرانی فرماندار، دادستان و دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان انجام گرفت ازشروع بکار تذکر لسانی پیرامون این دستور الهی در سطح شهر مبارکه خبر دادند.
چهار شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
✅عکس بالا: جمعیت نماز عیدفطر پشت سر بزرگترین مرجع آن زمان در قم مقدسه (شیخ عبدالکریم حائری)
✅ عکس پایین: بخشی از جمعیت نماز عیدفطر به امامت رهبرمعظم انقلاب
👈🏻 جمعیت ایران از آن روز حدود ۸برابر شده است؛ ولی جمعیت صفوف نماز چند هزار برابر شده است
🔹 اکنون نماز جماعت های #عادی در حرمهای مقدسه به راحتی چندین برابر این جمعیت است، نماز عیدفطر بزرگترین مرجع حال حاضر و ولیّ جامعه که بماند!!
✅ این رویش ها به برکت انقلاب اسلامی، ثمره خون شهدا، است و این همه مردم متدین هستند ولی در مجازی میخواهند برعکس این را نشان دهند
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🔹 تلاوت نور بياد شهدای انقلاب، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، و شهدای اولین هفته اردیبهشت ماه شهرستان مبارکه شهيدان:
ابراهیم مومنی پلارتگان
کریم زمانی باغملک
علی مراد اسماعیلی دیزیچه
عباس کریمی هراتمه
براتعلی نوری نکوآباد
اسماعیل مهدوی لنج
رحمت اله اسدی مبارکه
حمید قاسمی افغانستان
عباسعلی عطایی وینیچه
🔹 قاری قرآن جناب ابوالفضل باقری
🔹از صفحه ۴۶۵ ادامه سوره مبارکه زمر آیه ۵۷
🔹 زمان جمعه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲سی دقیقه قبل شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه
🔹 مکان مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
گزارش تصویری از گردهمایی جانبازان ۷۰ درصد شهرستان مبارکه، در سالروز شهادت شهید والامقام براتعلی نوری،با حضور رئیس بنیاد شهید، شهردار و اعضای شورای اسلامی شهر دیزیچه، حوزه بسيج امام حسین (ع)همرزمان ،خانوادهمعظم شهدا همراه با غبار روبی و عطرافشانی در گلستان شهدای نکو آباد نماز جماعت مغرب و عشا و قرائت دعای پر فيض کمیل در منزل شهيد براتعلی نوری در شهر دیزیچه محله نکو آباد.
✅ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت
دیدار با خانواده سردار شهید مجید شفیعی در دستگرد مهرآوران از بخش گرکن جنوبی با حضور رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه.
پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
🇮🇷
🖼 شادی روحشون که دار و ندارشون یک چفیه بود #صلوات
🍃🌹🍃
#طنز_جبهه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
قسمت هشتم
🔹روايت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی
🔸 سرتاپایم را معاینه کردند. با تعجّب به هم گفتند: «جَلَّ الخالق! حتّی یک خراش کوچک هم برنداشته. چهطور ممکنه؟ مطمئنید این تو اتوبوس بوده؟» پرسیدم: «اینجا کجاست؟ من اینجا چکار میکنم؟» یک نفر در جوابم گفت: «اینجا بیمارستانه. اتوبوسی که شما سوارش بودی، تصادف کرده. همة مسافران اتوبوس را آوردند این بیمارستان، این سروصدا هم مال زخمی هاست. شما را معاینه کردند، هیچ حرکت و علائم حیاتی نداشتی. دقیق نمیدونم؛ امّا چندساعته که اینجائی. من بین کشتهها دنبال نشانی میگشتم. همه را از اوّل یکییکی گشتم و آمدم جلو. همین که به شما دست زدم، جان گرفتی و زنده شدی. خدا خیلی تو را میخواسته پسرم.»
من را بلند کردند، بردند و روی یک تخت خواباندند. شیفت شب تمام شد و کارکنان بیمارستان جایشان را عوض کردند. حادثه تصادف و داستان من در بیمارستان پخش شد. یکبار دیگر توسّط دکتری که تازه آمده بود، معاینه شدم. دکتر گفت: «هیچ مشکلی نداری.» مرخص شدم. پول و کاغذی که آدرس خانه خواهرم را روی آن نوشته بودم در ساکَم بود. از ساک هیچ اثری نمانده بود. با خودم گفتم: «خدایا، حالا چکار کنم؟ نه پول دارم، نه آدرس دارم، نه کسی را میشناسم و نه جایی را بلدم.» از بین کارکنان بیمارستان که مشغول صحبتکردن در باره تصادف بودند، کنجکاوی یک نفر گُل میکند که با من حرف بزند و از خودم ماجرا را بشنود. موقعی که من از همه چیز ناامید شده بودم، آمد و کنارم نشست. پرسید: «واقعاً شما تو اتوبوس بودی؟ اسمت چیه؟ کجا میخواستی بری؟ چه اتفاقی افتاد؟» جواب دادم: «رضا نصوحی، اهل مبارکه ام، میخواستم برم اهواز خونه خواهرم. تو ماشین خوابم برد؛ بیدار که شدم، دیدم تو بیمارستانم.» مشغول صحبت بودیم که یکمرتبه، هر دو از کار خدا، حیران شدیم!
همسایه ما محمّد یک دائی داشت که ساکن اهواز بود. تابستان هرسال برای هواخوری و سرزدن به فامیل چند روزی به اصفهان میآمد. تابستان آن سال هم به اتّفاق خانواده و دختر و دامادش که تازه عقد کرده بودند، حدود یکهفتهای مهمان همسایه بودند. پدرم یک شب برای شام دعوتشان کرد و با آقا داماد آشنا شدیم. این آقا که حالا کنار من نشسته بود و با من صحبت میکرد، همان داماد دائی همسایه بود. من را شناخت. به او گفتم: «شوهر خواهرم ارتشیه، تو نیروی زمینی کار میکنه.» بهمحض شنیدن این حرف، سوار دوچرخهاش شد و به پادگان نیروی زمینی ارتش رفت. شوهر خواهرم را پیدا کرد و موضوع را برایش تعریف کرد. با هم به بیمارستان آمدند و من را تحویل ایشان داد. مطمئنم که این حادثه حکمتی دارد. افسوس که حکمتش را نمیدانم.»
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 برشی زیبا از مستند «روایت فتح» با صدای بهشتی شهید آوینی در وسط خط مقدم و آتش سنگین شیطان بر جبهه حق
♦️حتما شما هم این جمله شهید آوینی را شنیده اید که می گوید: «آن آستین خالی که با باد این سوی و آن سوی می شود نشانه مردانگی است!» با دیدن این فیلم به راز این جمله عاشورایی پی می بریم!
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
قسمت نهم
🔹 روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی
آغاز مبارزه
دوران حکومت محمّدرضا پهلوی بود. اگرچه مردم از همه چیز محروم بودند؛ امّا یک چیز فراوان در اختیارشان بود، عکس شاه و خانواده اش با تاج های طلائی بر سر و لباسهای زربافت بر تن. مردم این عکسها را با میخ به دیوارهای کاهگلی اتاق می کوبیدند. ما هم مثل دیگران عکسهای زیادی از شاه و خانواده اش به دیوار اتاقها زده بودیم. رضا حدوداً ۱۶ساله بود. یک روز به خانه آمد و عکسها را از دیوار جمع کرد؛ داخل باغچه برد، روی آنها نفت ریخت و آتش زد. پدر و مادرم خیلی ترسیده بودند. خواستند جلوی او را بگیرند، گفتند: «چرا این کار را میکنی؟ تو نمیترسی ؟ اگه کسی بفهمد، چکار کنیم؟ میدونی چه بلایی سرمون میارند؟» رضا گفت: «چیزی نمیشه، این شاه خائن و وطن فروشه، باید از کشور بیرونش کنیم.» رضا مبارزه را شروع کرد. کارش این شده بود که دوست، همکلاسی، کوچکتر از خودش، بزرگتر از خودش را جمع میکرد، آنها را به بیشه، کوه و صحرا میبرد و برایشان حرف میزد. از ظلم و ستم حکومت میگفت. بعدها یکی از اتاقهای خانه را به محلّ برگزاری جلسات و مرکز مبارزاتش علیه حکومت پهلوی تبدیل کرد. خانة ما دو تا اتاق بیشتر نداشت. اتاقها کاهگلی و طاق چشمهای بودند و با یک پَستو (صندوقخانه) از هم جدا می شدند. رضا هر شب، یک عده را دعوت میکرد؛ به اتاق کناری میآورد و تا نصف شب بحث انقلاب میکردند. انگار صدای حرفهایش هنوز هم در گوشم میپیچد. خیلی وقتها خوابم میبرد، چندین بار از خواب بیدار میشدم و باز هم می شنیدم که دارد حرف میزند، با صبر و حوصله جواب سؤال میدهد و بحث میکند.
سخنرانی عاشورائی
«13 بهمن سال 1352 مصادف با شب عاشورا بود. با رضا به مسجد محلّ رفتم. رضا رفت پشت بلندگو و برای مردم شروع به صحبت کرد. گفت: «باید راه امام حسین (ع) را بشناسیم. این درست نیست که خودمان را عزادار، سینهزن و نوحهخوان امام حسین (ع) بدانیم؛ امّا نمازهایمان قضا شود. در مراسم جشنِ عروسی، چند خانم رقّاصه، با بدنی نیمه عریان، دیوانهوار برای مردان برقصند. جوانهایمان با نوشیدن شراب، مست شوند و در کوچه و بازار برای ناموس مان مزاحمت ایجاد کنند. اگر شیعه امام حسین (ع) هستیم؛ باید با شرابخواری، بیبندوباری، قماربازی مبارزه کنیم.» حرفهای رضا در باره چنین مسائلی که در جامعه یکرویه عادی شده بود، باعث شد که عدّه ای به حرفهایش فکر کنند و عدّه ای هم وحشت زده برای خاموشکردنش، دست به تهدید و تهمت بزنند.» ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه