﷽
"إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَيُثَبِّت أَقدامَكُم"
❇️سلام و هزاران بار درود و آفرین خداوند بر شما ملت فهیم ایران که در👈 #لیله_القدر انقلاب ، در یوم الله ۱۱ اسفند ماه ۱۴۰۲ بار دیگر حماسه ای تماشایی پر از شور و شعور و بصیرت آفریدید و قلب امام زمان عج و نائب برحقش امام خامنه ای را شاد نمودید و ثابت کردید که پای #بیعت با آرمان های انقلاب اسلامی و خون پاک شهدا ایستاده اید.
🔵امام راحل شما مردم را خوب می شناخت که در👈 #وصفتان فرمود:
"من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده ی میلیونی آن در عصر حاضر👈 بهتر از ملت #حجاز در عهد رسول الله(ص) و #کوفه و #عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی:، می باشند."
🔴احسنت بر شما ملت متمدن و تمدن ساز که همیشه در صحنه هستید و چه در زمان جنگ و در زیر👈 #موشکباران و حملات هواپیماها و چه الان که در زیر شدیدترین #تحریمها و تبلیغات دشمن حضور حماسی داشته اید و بارها دشمن را ناامید کرده اید.
❇️حال نوبت منتخبین مجلس شورای اسلامی و جمع مجلس خبرگان ست که قدردان این مردم فهیم باشند و با نگاه به داخل و توجه به #اقتصاد_مقاومتی، #گام_های_بلند برای توسعه و سازندگی و اشتغال جوانان و رونق تولید و .... بر دارند و سرافرازی ایران را در تمام عرصه ها فراهم آورند و یادشان باشد که دوران مسئولیت شان خیلی زود به پایان می رسد ولی آنچه باقی می ماند قدم هایی است که در جهت سربلندی ایران برداشته اند.
"و العاقبة للمتّقین"
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
قسمت ۱۸
🔹خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی
به قلم اقدس نصوحی
من و محمّد ملکی و یک نفر دیگر که او را نمیشناختم، مقداری غذا برداشتیم و به سمت ارتفاع خلوزه 2 حرکت کردیم. از سینة تپّه بالا میرفتیم که یک خمپاره پشت سر ما به زمین خورد و منفجر شد. من و محمّد ملکی سریع روی زمین دراز کشیدیم. بعد از اینکه گردوخاک فرونشست، سرم را بلند کردم. محمّد هم نگاهی به من کرد و نشست. سر یک نفر مثل توپ از کنارمان غلت خورد و بهطرف پائین رفت. بلند شدیم و دنبال برادری گشتیم که با ما بود. چند متر جلوتر بدنش را پیدا کردیم، بدنی که سر نداشت. خیلی دردآور بود. ناراحت شدیم و بهتزده به او چشم دوختیم. بعداز مدّتی به خود آمدیم. باید به مأموریت خود ادامه میدادیم.
غذا را به نیروهای روی ارتفاع خلوزة 2 رساندیم. دیگر توانی برایمان نمانده بود. بدجور احساس ضعف کردیم. کنار کانالی که عراقیها کنده بودند، روی زمین افتادیم و از حال رفتیم.
روز بعد اکبر رفیعی از ما خواست، به بنه تدارکات برویم و برای نیروهای گروهان خودمان غذا بیاوریم. محل استقرار گروهان ما ارتفاعی بین خلوزه 1 و خلوزه 2 بود. صندوقهای پرتقال و انار زیادی در بنة تدارکات بود. من و محمّد ملکی خورجین های قاطرها را پر از پرتقال و انار و کنسرو کردیم و برای اینکه زودتر به نیروهای خودمان در بالای ارتفاع برسیم، از یک راه میانبر رفتیم. راهی که با آن آشنا نبودیم. اوّلین بار بود که وارد آن راه میشدیم. راه خیلی تنگ و باریک بود. من و ملکی هرکدام سوار بر یک قاطر به جلو میرفتیم. نمیدانم از کجا یک خرگوش پیدا شد. دقیق جلوی ما میرفت و به اینطرف و آنطرف میپرید. ملکی به من گفت: «با اسلحه خرگوش را بزن.» گفتم: «حیوان زبان بسته را چکار داریم، برای خودش بازی میکند.» یکمرتبه صدای انفجار شدیدی آمد و گردوخاک زیادی بلند شد. درست جلوی ما میدان مین بود. مینهای والمری و کاجی که با سیمهای تله انفجاری به هم وصل شده بودند. دورتادور تپّه ای که ما در حال بالارفتن از آن بودیم، مینگذاری شده بود. خرگوش بیچاره که جلوتر از ما حرکت میکرد، سرش به یکی از سیمها گیر کرد و مین منفجر شد. به محمّد ملکی گفتم: «ببین، دویدن این خرگوش جلوتر از ما مصلحتی داشت؛ وگرنه پای یکی از قاطرها به سیم میگرفت و معلوم نبود، چه بر سرمان میآمد.»
مسیرمان را عوض کردیم. ساعت سه و نیم بعدازظهر، به محل استقرار نیروهای گروهان خودمان رسیدیم. حاج علیمحمّد ما را دید. احوالپرسی کرد و گفت: «قاطرها را به درخت ببندید و بیایید داخل سنگر.» بچّه ها یکییکی میآمدند و از انار و پرتقالی که آورده بودیم، برای خودشان میبردند. نزدیک جایی که قاطرها را بسته بودیم، حسین رحیمی و رضا اکبری مشغول نمازخواندن بودند. از کنار آنها رد شدم و به داخل یک سنگر عراقی رفتم. سقف کوتاهی داشت. دیوارهایش سنگچین بود و یک ورق فلزی بهعنوان سقف روی دیوارها گذاشته بودند و روی آن را با خاک پوشانده بودند. داخل سنگر تعدادی مجروح نشسته بودند. دوستم ناصر طاهری هم آنجا بود و یک تیر به دستش خورده بود. سرگرم صحبتکردن با بچّه ها بودم که یک گلولة خمپاره، نزدیک سنگر، جایی که قاطرها را بسته بودیم، به زمین خورد. گردوخاک زیادی به هوا بلند شد. من دم سنگر نشسته بودم. بلند شدم و از سنگر بیرون رفتم تا ببینم چه اتّفاقی افتاده است. محمّد دانشمند جلو آمد، یک کلاه آهنی سرش بود، دستش را محکم روی گردنش گذاشته بود، خون از بین انگشتانش مثل فواره می پاشید. گفتم: «چی شده؟» نمیتوانست حرف بزند. دستش را از روی گردنش برداشت. ترکش خمپاره، قسمتی از گردنش را برده بود. به سمتش دویدم تا او را بگیرم؛ امّا قبل از اینکه به او برسم، پخش زمین شد و نفسش بند آمد. به طرف محل انفجار دویدم. خودم را به حسین رحیمی رساندم،
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🔻پیام تقدیر مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران اصفهان از حضور حماسی در انتخابات
🔷در فروزش همبستگی ملی و جهاد انتخابات که شعلههای وحدت و اتحاد ملت شریف ایران گرمای انتخابات را در زمستانی سرد به رخ جهانیان کشید، مردم شریف ایران اسلامی، حضوری حماسی و دشمن شکن ثبت نمودند و انتخاباتی در تراز شاخص های موردنظر مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) مبنی بر مشارکت قوی، رقابت واقعی، سلامت واقعی و امنیت عالی، را تحقق بخشیدند. این حضور به یادماندنی، افق های امیدآفرینی، اقتدارآفرینی و امنیت آفرینی روزافزونی را فراروی ایران بزرگ خواهد گشود.
🔷ضمن تبریک به منتخبین مردم شریف و انقلابی استان اصفهان از ملت همیشه در صحنه و با بصیرت بویژه خانواده معظم شهدا، جانبازان، آزادگان و ایثارگران استان که حضوری پرشور در این حماسه سرنوشت ساز داشتند و با لبیک به ندای رهبر معظم انقلاب مایه سربلندی ایران اسلامی، خشنودی شهدا و خشم و ناکامی دشمنان اسلام و مسلمین شدند صمیمانه قدر دانی می نمایم.
🔷برندهی اصلی این انتخابات ملت شریف ایران بود و امروز پایان رقابتها و آغاز رفاقتها و زمان تلاش برای توسعه و پیشرفت همه جانبهی میهن اسلامی است.
🔷اینجانب به پاس این حضور آگاهانه و انقلابی در پای صندوقهای اخذ رأی، از عموم مردم شریف اصفهان و همچنین کلیه عوامل برگزارکننده بهویژه تأمینکنندگان نظم و امنیت انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی و ششمین دوره مجلس خبرگان رهبری، صمیمانه تقدیر و تشکر نموده و از خداوند متعال موفقیت روزافزون ایران اسلامی را مسئلت مینماییم.
#بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخن شهید کاظمی
قابل توجه اونهایی که بنا حق تصاحب کرده اند شامل هر چی میتونه باشه، حقوق حرام تا هر چی...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
💯 🌐« گفتار بزرگان »
💯 🔻برخی از دیدگاه های عارف کامل مرحوم حضرت آیت الله آقا شیخ عبدالقائم شوشتری درباره مقام معظم رهبری:🌴
۱. مقام معظم رهبری از جمله کسانی هستند که خداوند به ایشان کمالات و مقامات معنوی را تفضلا" داده است.
۲. ایشان دارای مقام عصمت اکتسابی هستند . ((یعنی عارف خودساخته))
۳. بعد از امام زمان علیه السلام ایشان بالاترین مقام را دارا هستند!
۴. ایشان از جنس انبیاء هستند
۵. اوتاد و ابدال هم باید تابع مقام معظم رهبری باشد
۶. من کراماتی از رهبری سراغ دارم که اگر لازم شود افشاء و حتی منتشر خواهم کرد
۷. عارفی که این سه چیز را با هم قبول نداشته باشد, مورد قبول من نیست:نظام ؛ امام ؛ شخص رهبری
۸. بیعت با ایشان را برای همه ی مومنین لازم و ضروری میدانم.
علامه حسن زاده رحمه الله خم میشود و دست رهبر معظم انقلاب را میبوسید..
این یعنی ولایت
کمی افق دیدتان را بالا ببرید.
اینکه فلانی پیشگویی کند یا دست بکشد و مریض را درمان کند یا مثلا به مار بگویید مت به اذن الله و مار بمیرد، اینها مهم نیست، مهم اینست که هجمهی عالم کفر و تمامی شیاطین جن و انس پشت سدی محکم به نام خامنه ای در جهان باذن الله متوقف شده اند.
این یعنی ولایت...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
قسمت ۱۹
خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی
به قلم سرکار خانم اقدس نصوحی
خودم را به حسین رحیمی رساندم، در مصلای نمازش غرق خون روی زمین افتاده بود و نفس نمیکشید. بدن رضا اکبری هم کنار حسین افتاده بود، سر حسین جدا شده بود و نمیدانم کجا افتاده بود. به پشت سنگر رفتم. محمدرضا مردانی در سجدة نماز بود. به او نزدیک شدم. تکان نمیخورد. هر چه صدایش زدم، جواب نداد. او را برگرداندم، نبضش را گرفتم، دست روی قلبش گذاشتم، هیچ حرکتی نداشت. اصغر یزدانی احمدآبادی را دیدم و به طرفش دویدم، یک ترکش بالای بینیاش خورده بود، خون روی صورتش جاری بود و چشمانش درست جایی را نمیدید. خواستم خون صورتش را پاک کنم که یک گلوله توپ غرشکنان به سمت ما آمد. روی زمین دراز کشیدم تا انفجار و گردوخاک تمام شد. چشمانم را که باز کردم، یک لپ و یک گوش کنارم دیدم. نمیدانم از بدن کدام شهید جدا شده بود. وحشتزده به خود می لرزیدم و نمیدانستم چه کنم. صدای رگبار بلند شد. نگاه کردم. یک نفر از نیروهای ارتش دچار موج انفجار شده بود و با تیربار دشت را به رگبار بسته بود. کسی جرأت نزدیک شدن به او را نداشت. بالاخره چند نفر جلو رفتند و اسلحه را از او گرفتند. رفتم پیش حاج علیمحمّد ضیایی و گفتم: «چکار کنیم؟ اینجا بمانیم یا برویم؟» گفت: «نه، اینجا نمیشه ماند. عراقیها گرای این منطقه را دارند. اگر یک گلوله دیگر بیاید، چیزی از گروهان باقی نمیماند.» حاج علیمحمّد ضیایی به نیروها دستور داد که به ارتفاع خلوزه 1 برگردند. نیروها بافاصله و رعایت احتیاط برگشتند. یک جیپ عراقی آنجا بود. جیپ تمیز و نو بود. به حاجی گفتم: «جیپ را چکار کنیم؟ نمیتوانیم آنرا به عقب برگردانیم. اگر اینجا بماند، ممکن است دوباره دست عراقیها بیفتد.» حاجی گفت: «منفجرش میکنیم.» دو تا نارنجک کشیدیم، یکی زیر ماشین و یکی نزدیک باک بنزینش انداختیم، آن را به آتش کشیدیم و رفتیم. وقتی به خلوزة 1 رسیدیم، شب شده بود. حاج علیمحمّد ضیایی در جاهای مختلف نگهبان گذاشت تا جان بچّه ها را حفظ کند. با مرتضی نوری در کانالی که عراقیها کنده بودند و به دشت روبهرو مسلّط بود، نگهبانی میدادیم. یک تیربار در اختیارمان بود تا در صورت لزوم از آن استفاده کنیم. یکلحظه مرتضی رفت لب کانال، یک خمپاره دورتر از ما منفجر شد و ترکشی از آن محکم به کمر مرتضی خورد. آه و نالهاش بلند شد. اورکُتَش را کَندَم و کمرش را وارسی کردم. ترکش کمرش را زخم نکرده بود؛ ولی بر اثر ضربة شدید سیاه و کبود شده بود و کوفتگی شدیدی داشت. مرتضی تا صبح از درد نالید.
***
چند روز قبل از شروع عملیات والفجر 4، در یکی از گشتهای شناسائی، چهار نفر از بچّه های واحد اطّلاعات عملیات در منطقهای که ما مستقر بودیم، ناپدید شدند. کسی از سرنوشت آنها خبر نداشت. یکی از اسرای عراقی خبر داد که نیروهای رژیم بعث، چند روز پیش، چهار نفر اسیر ایرانی را سر بریدند و در یک کانال دفن کردند. محل دفن را نشان داد. شهدا را پیدا کردند. یکی از آن چهار نفر مرتضی گنجی بود. پسر عمویش، صفرعلی گنجی با ما بود. وقتی جنازه بی سر آنها را دید، خیلی منقلب شد. مرتّب گریه میکرد و میگفت: «من با چه رویی به روستا برگردم.» دعا میکرد که مثل پسر عمویش مرتضی شهید شود. ساعت حدوداً 4 بعدازظهر بود. صفرعلی ناراحت روی لبة کانال نشسته بود. با یکی از دوستانم کف کانال بودیم و فاصلة کمی با او داشتیم. در کمتر از چشم برهم زدنی، یک خمپاره پشت سر صفرعلی منفجر شد. ذرات مغزش به لباس و سروصورت ما پاشید. خیلی دلخراش بود. بدنش را جمع کردیم، داخل یک پتو گذاشتیم و به عقب فرستادیم.
همان شب در کانال نگهبان بودم. از طرف خلوزة 2 رگبار فشنگ دشمن بود که به سوی ما میآمد. تیرهای رسام به خوبی دیده میشدند. عراقیها گاهی جلو میآمدند، نارنجک میانداختند و تیراندازی میکردند. یک مرتبه احساس کردم که دست راستم سوخت. سوزش و درد شدیدی داشتم.
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
دیدار از خانواده معظم شهدای والامقام ضیایی در قهنویه
در این ديدار که با حضور رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه معاونت ،معلمین و تعدادی از دانش آموزان مدرسه دخترانه ۲۲ بهمن مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد
سه شنبه ۱۵ ،اسفند ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت
دیدار با خانواده دانش آموز شهيد محمد کریمیان در نکو آباد
در این ديدار که با حضور ریاست بنیاد شهید و امور ایثارگران و معاونت آموزش و پرورش شهرستان مبارکه و تعدادی از دانش آموزان انجام گرفت از مقام شامخ شهدا تجليل بعمل آمد
سه شنبه ۱۵ ،اسفند ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
در ادامه دیدارهای هفتهای امام جمعه محترم شهرستان مبارکه با خانواده معظم شهدا صورت گرفت
دیدار از خانواده شهيد والامقام قربانعلی صالحی در قلعه مبارکه
در این دیدار که با حضور رئیس بنیاد شهید،مسؤل وجمعی از اعضای ستاد برگزاری نماز جمعه همراه با مدیحه سرایی ذاکر اهلبیت به مناسبت ولادت ناز دانه امام حسین(ع) سیده رقیه خاتون انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد.
سه شنبه ۱۵ ،اسفند ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
قسمت ۲۰
خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی
به قلم اقدس نصوحی دهنو
درد شدیدی داشتم. نگاهی به دستم انداختم. خون جاری بود و روی لباسم میریخت. یک فشنگ سرگردان به بازویم خورده بود و از آرنج خارج شده بود. امدادگر را صدا کردم. دستم را محکم بست. آسیب جدّی ندیدم. درد داشتم؛ ولی ماندم و به مبارزه ادامه دادم.
چند روزی در منطقه عملیاتی والفجر چهار ماندیم. عراقیها عقب رفته بودند. فاصلة زیادی با ما داشتند. درگیری رو در رو نداشتیم. گلولههای توپ و خمپاره میان ما و آنها ردوبدل میشد. کار ما محافظت از ارتفاعی بود که در شب اول تصرّف کرده بودیم. یک روز بعدازظهر، یک گردان نیروی دیگر بهجای گردان ما آمد. حاج علیمحمّد ضیایی همة ما را به خط کرد. از ارتفاع خلوزه 1 به سمت پائین، به ستون یک شروع به حرکت کردیم. در راه برگشت، چند بلدوزر را در حال کار دیدیم. برای تدارک بهتر نیروهای مستقر در ارتفاعات خلوزه، جادّه می زدند. به پائین رسیدیم. ما را سوار ماشین کردند و به چادرهای مقرّی که بین تپّه ها، خارج از مریوان داشتیم، بردند. غروب غمانگیزی بود. جای شهدایی که با هم در این چادرها بودیم، واقعاً خالی بود. نگاهمان به هر طرف میافتاد، خاطرهای از آنها برایمان زنده میشد. هرکدام به گوشهای پناه برده بودیم و از درون مینالیدیم و آرام و بیصدا برای دوستانمان سوگواری میکردیم.
فردای آن روز از حاج علیمحمّد ضیایی اجازه گرفتم تا برای استحمام به شهر مریوان بروم. بعد از استحمام به پادگان شهید عبادت رفتم تا حسن مؤمنی را ببینم. حسن مؤمنی نوه عموی پدرم بود. خانه آنها درست مقابل خانه ما بود. کل دو سال سربازیاش را در جبهههای جنگ بود. بعد از سربازی هم بهعنوان بسیجی به جبهه آمد. ظهر بود که حسن را در پادگان پیدا کردم. همان موقع هواپیماهای عراقی آمدند و پادگان را بمباران کردند. فوری زیر پلّة یکی از ساختمانها پناه گرفتیم. بعد از دیدن حسن به مَقَرّ خودمان برگشتم.
روز بعد تعدادی نیروی بسیجی تازهنفس به گردان ما اضافه شدند. یکی از آنها حسن مؤمنی بود. حسن هیکل ورزیده و خوبی داشت. حاج علیمحمّد ضیایی وقتی از توانائی و تجربه حسن در جبههها آگاه شد، او را برای فرماندهی یکی از دستهها انتخاب کرد. چند روز در میان تپّه ها و همان چادرها به سر بردیم. هوا خیلی سرد شده بود. با روشنکردن آتش خودمان را گرم میکردیم.
***
یک شب تب کردم. هرچه اصرار کردند که برای درمان به بهداری بروم، زیر بار نرفتم. میترسیدم بستریم کنند و از ادامه عملیّات محروم شوم. حاجی به حسن مؤمنی گفت: «شما که فامیلش هستی، راضیش کن و ببرش بهداری.» خیلی با من حرف زدند و مطمئنم کردند که به این زودی عملیات نیست. راضی شدم و با آمبولانس به بهداری رفتم. مسافت زیادی را طی کردیم تا به بهداری رسیدیم. مرا روی تختی خواباندند، به دستم سِرُم وصل کردند و چند تا آمپول زدند. یک سرباز مجروح کنارم بستری بود. چند تا دکتر و پرستار دورش جمع شده بودند و برای درمانش تلاش میکردند. تلاش آنها بینتیجه ماند و سرباز به شهادت رسید. پرستار یک پارچة سفید رویش کشید و رفت. سرباز دیگری آمد و فهمید که دوستش شهید شده؛ گریه میکرد، ضجّه میزد و بیتابی میکرد. ناله هایش بدجور آتش به جانم میزد و من را به یاد دوستان شهیدم میانداخت. با او حرف زدم و خواستم آرامش کنم. گفت که با هم دوست و همسایه بودیم، با هم به خدمت آمدیم و دوران سربازی را با هم بودیم. دیروز سربازیمان تمام شد. به ما گفتند که شب را در همان سنگر خط مقدّم بمانیم و فردا برای تسویّهحساب به عقب برگردیم. آنقدر ذوق داشتیم که نماندیم و شبانه حرکت کردیم.
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجلس افغانستان است .
ببینید چطور یکی از نمایندگان مجلس با چه جُربُزه و شجاعت از زبان فارسی دفاع میکند، بی خود نیست استکبار جهانی آمریکا و انگلیس خبیث،و اسرائیل کودک کُش وحشت کرده اند...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🍂 سلام بر او که می گفت:
مبادا این دنیا را آنقدر جدی بگیری.
که آخرتت را فراموش کنی...
«دنیا مثل شیشه ای می ماند
که یکدفعه می بینی از
دستت افتاد و شکست»
# شادی روح شهید باکری صلوات
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#کانال شهدای شهرستان مبارکه