📷گزارش تصویری
یکشنبه بیست و سوم دی ماه ۱۴۰۳
✅دیدار فرماندار مبارکه با جانبازان هفتاد درصد دوران دفاع مقدس به مناسبت ولادت با سعادت حضرت علی علیه السلام و روز پدر
🔹به گزارش روابط عمومی فرمانداری ، بعدازظهر روز یکشنبه بیست و سوم دی ماه دکتر عسگریان فرماندار مبارکه به همراه معاون سیاسی امنیتی اجتماعی فرمانداری ، فرماندهی ناحیه مقاومت بسیج شهرستان ، ریاست بنیاد شهید و امور ایثارگران و احمد محمدی نماینده جانبازان هفتاد درصد ، بمنظور تبریک ولادت با سعادت مولی الموحدین حضرت علی علیه السلام و تجلیل از مجاهدت ، ایثارگری ، صبر و استقامت جانبازان سرافراز دوران دفاع مقدس و خانواده مکرم آنها ، با حضور در منزل آقایان « علی اکبر شریفی ، حسین نصیری ، سیدمرتضی زمانی و صمد کریمی» از جانبازان گرانقدر هفتاد درصدی شهرستان مبارکه ، با این عزیزان دیدار و در خصوص مسائل و مشکلات جانبازان و ایثارگران گفتگو نمود.
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۱۵۲ 🌻
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🥀
آقایی که شما باشید یه موقع من دیدم اتفاقی که نباید بیفته و من عمراً فکرشو نمیکردم در حال وقوع بود ..یه موقع دیدم صدای حدود ۵ الی ۶ عراقی داره میاد 😂 که داشتند عربی . عربی حرف میزدند و این صداها هِی به من نزدیکتر میشد..من دیدم اگه همینجور سیخ بشینم یا تکون بخورم اینها ممکنه بترسند و بهم تیراندازی کنند و کارمو یکسره کنند🙃 من همین جور که کنار میدان مین بودم به حالت دَمر خوابیدم و خودمو به موش 🐀 مُردگی زدم و هیچ تکون نمیخوردم یه موقع احساس کردم صداها نزدیک و نزدیکتر میشند بعدش حس کردم اطرافم حلقه زدند ...دقیقاً حدسم درست بود🥴 یه موقع دیدم یه نفرشون با یه چوب که دستش هست میزنه توی سرم و میگه گُم یالا گُم ( پاشو یالا پاشو ) من معنی گُم رو اون موقع نمیفهمیدم..اما متوجه بودم که اگه یه موقع بی هوا بلند بشم بهم شلیک میکنند..منم انگار که هزار ساله مُردم 😂 یه موقع دیدم یکیشون یقه پیراهن منو گرفت و منو برگرداند منم چشممو باز کردم وقتی فهمیدند هنوز زنده ام یکیشون اسلحه کشید که بهم شلیک کنه و عربی .عربی فحش میداد دقیقاً همون ناکس پدرنامرد بود که شب نگهبان بود و مارو گرفتار کرد😂 یه موقع فرمانده شان با دست زد زیر اسلحه اش و بهش گفت لا . لا . هذا .اسیر .استخبارات . ( نه . نه . این . اسیره . بدرد اطلاعاتمون میخوره ) من مثل یه آهو که سگ های وحشی دوره اش کرده باشند و بخواهند تکه پاره اش کنند و اون آهو چاره ای جز تسلیم نداشته باشه این حال رو داشتم🥴 اون فرمانده شان که یه ستوان ۲ بود به عربی بهم گفت بقیه تون کجاند؟؟ فهمیدم چی میگه !! گفتم فرار . فرار . به یه سرباز ها گفت برو ببین کسی رو میبینی؟؟ سرباز یه ۲۰ متری رفت برگشت به عربی گفت کسی نیست !! یه موقع من دیدم اِیی بابا این چوبی که باهاش میزد توی سر من همون چوبی هست که شب دست حسین محبی بود که بعنوان عصا ازش استفاده میکرد بعدشم من موقع اومدن ماموریت شناسایی یه کلاه مشگی رنگ ریز بافت که معمولاً پیرمردها سرشون میزاشتند من داشتم که موقع انفجار مین از سَرم افتاده بود توی میدان مین ..این افسره کلاه منو گذاشته بود سر همون چوب و باهاش بازی میکرد و چوب رو تکون میداد مثل عروسک های تئاتر 😂
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯روز مرد بر بزرگ مردان تاریخ ایران مبارک
🗯مردان بی ادعایی که از سفره انقلاب یک نان سهم شان بود ولی غیرت و جوانمردی و ایثار مرامشان ❤️
28.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قطره ای از دریای فضائل حیرت انگیز امیرالمؤمنین ؛( سید علی علوی)
توصیه می شود تا انتها ببینید، التماس دعا
🔹 کانال شهدای شهرستان مبارکه
روز مرد را به بزرگ مردانی که نگذاشتند یک وجب خاک ایران عزیز به دست دشمنان بیفتد تبریک می گویم.
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
📚داستان کوتاه
⭐️ چوپان بی سواد، ولی هوشمند
گفتوگوی چوپان و دانشمند
دانشمند: «چرا دنبال تحصیل سواد نرفتی؟» چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.»
دانشمند گفت: آنچه آموخته ای برای من بیان کن. چوپان گفت: خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است:
1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم.
2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم.
3⃣ تا در خودم عیب هست، عیبجوئی از دیگران نکنم.
4⃣ تا روزی خدا تمام نشده به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم.
5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم.
دانشمند، او را تصدیق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هر کس این پنج خصلت را بداند و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است.
📗 داستان_دوستان، ج 4
# نوشته محمد محمدی اشتهاردی
37.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌱 پدر شهید، جنس غمش با مادر فرق میکند ...
پدر بیصدا کمرش خم میشود.
روز پدر بر همه پدران مبارک، به ویژه پدران شهدا ... 🌹
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
تهیه شده به همت خادمیاران گلستان شهدای اصفهان
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۱۵۳ 🌸
آقا همین جور که من به رو .. و نیم خیز نشسته بودم چشم در چشم عراقیها داشتم اونها هم بِر و بِر منو نگاه میکردند😳 یه موقع فرمانده شان چشمش به ساعت من افتاد ..ساعت رو از مچ دستم باز کرد و داد به یه سربازها ..پیش خودم گفتم خُب این اولین غنیمتی که از من بهشون رسید😂 آخه این ساعت رو مرحوم پدرم خدا بیامرز سال ۶۴ قبل از عملیات قادر برام از مکه سوغات آورده بود..یه ساعت سیکو ۵ صفحه سفید بود..بعدش دست کرد توی جیب شلوارم اون نارنجک ۴۰ تکه ای رو در آورد... ( ضامن نارنجک رو محکم با کش بسته بودم که وقتی توی چادرها بودیم یه موقع ضامنش بر اثر بی احتیاطی در نَره و نارنجک منفجر بشه ) نگاهی بهش کرد و توی دستش چند مرتبه انداخت بالا و پائین ..یه جورایی با غرور و تکبر باهاش بازی میکرد بعدش نارنجک رو داد به یه سرباز دیگه..بعدش دست کرد داخل جیب سمت راست پیراهنم و جانماز و مُهر منو در آورد بازش کرد دید جانمازه ..آخه جانمازم خیلی پُر خونی شده بود😔 یکیشون وقتی جانمازمو دید متوجه شد شیعه هستم بهم گفت لاخوف لاخوف انت مسلم ..آنا مسلم ( نترس . نترس . تو مسلمانی منم مسلمانم ). این حرفو که زد یه کم قلبم قوت گرفت که فعلاً قصد کُشتن منو ندارند 🥴 بعدش یکی از سربازها دست کرد داخل جیب سمت چپ پیراهنم و یه دفترچه یاداشت بود که درش آورد ...حالا منم دارم چهار چشمی نگاهش میکنم که این داره چکار میکنه 🥴شروع کرد دفترچه رو ورق زدن یهُو من دیدم وسط،دفترچه یه ورق چهار لایه بود برداشت بازش کرد و روشو نگاه میکرد😳 من متوجه شدم که این ورق یه کالک مختصری از عملیات روش هست ..من پیش خودم گفتم خاک بر سرم شد ..بیچاره شدم 🥴 حالا میفهمند من فرمانده بودم ..این سرباز عراقی از اون بیسواد های عقب مانده بود به عربی به من گفت شینو هذا ( چیه این ) با علامت دستم گفتم هیچی !! چیز مهمی نیست
ادامه دارد....🌼
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
‼️مواظب باش که از چشم خدا نیوفتی😞
چگونه بفهمیم از چشم
خدا افتاده ایم⁉️
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۱۵۴
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌸
آقایی که شما باشید ..وقتی به اون سرباز عراقی با اشاره دستم گفتم این برگه چیز مهمی نیست اونم خدا زد توی سرش و خر شد برگه کالک عملیات رو داد دست خودم 🥴 منم فوری مچاله اش کردم توی دستم و دستمو مچ کردم... و زیر چشمی نگاه میکردم به فرمانده شون حالا از آنجایی که خدا با من بود اون فرمانده گیجشون اصلا هواسش به من نبود ..یه بیسیم دستی داشت که در حال خبر دادن به مافوقش بود که ما یک نفر اسیر گرفتیم 🥴 یه موقع فرمانده شان به من گفت یالا گُم ( یالا بلندشو ) با اشاره دستم بهش گفتم نمیتونم پاهام مجروحه..یه موقع دیدم به یکی از سربازها که درشت هیکل بود گفت اینو بلندش کن تا ببریمش 🙃 اون سرباز عراقی هم نامردی نکرد خییییلی راحت منو از زمین بلندکرد و گذاشت سر کولش (شانه اش ) جوری که سرم روی سینه اش بود و پاهام روی کمرش آویزان😂 شروع کردند از توی میدان مین حرکت کردن ..البته خودشون میدونستند کجا مین هست راحت میرفتند ..منم هنوز اون برگه کاغذ توی دستم بود دنبال فرصت بودم یه جوری مخفی اش کنم ..یه نگاهی 🧐به عراقیها کردم دیدم هواسشون به همه جا هست الا من..برگه انداختم لای علف خشگه های هرزه کنار میدان مین و یه نفس راحتی کشیدم 🥱 یه موقع همین جور که آویزان دوش عراقیه بودم دیدم پهلوی سمت راستم که آثار جراحت از کربلای ۵ رو داشت عجیب درد گرفت..شروع کردم به داد و فریاد کردن که آخ ..آخ..و بادستم میزدم به عراقیه که پهلوم درد گرفت منو بزار زمین 😧 فرمانده شان گفت بزاریدش زمین ..به یکی از سرباز ها گفت برو یه پتو بیار..اون سرباز رفت و چند دقیقه بعدش با یه پتوی سبز رنگ و خط راه راه سفید رنگ برگشت..پتو رو پهن کردند... زیر کتف و پاهای منو دو نفرشون گرفتند و منو گذاشتند روی پتو🙃 حالا دو نفرشون دو سر پتو رو گرفتند و شروع کردند به حرکت کردن ..یادمه هرجا که سیم تله مین بود پتو رو یواش و با احتیاط از روی تله مین عبور میدادند..یه موقع پیش خودم گفتم یااااااحضرت عباس دیشب پاهام رفت روی مین الان اگه اینها بی احتیاطی کنند از زیر ( باسن ) میرم رو مین 😂 خلاصه کلام منو با احتیاط آوردند تا اون محل درگیری و جایی که بچه ها رفته بودند روی مین ..تا اینجای کار من هنوز دقیق نمیدونستم چه اتفاق خاصی افتاده..یه موقع دیدم کسانی که رفتند روی مین و بر اثر تیراندازی های دیشب شهید شده اند ۳ نفر هستند😔
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه