#دلنوشته
◼️ و دیشب ناگهان بزرگ شدی #کیان جان
▪️ خشابها توی سینهام خالی شد کیان جانم! گلولههای سربی، داغ بود و رگ و پی قلبم را درید. آن لحظهای که آرزوهایت را به رگبار میبستند و پوست لطیفت آغشته به خون شد تمام تنم لرزید. تو مُردی، بازگشتی به سوی خدایی که بازگشت همه به سوی اوست، به خدایی که منتقم است و در آغوش فرشتهها آرام گرفتی اما رد خونت هنوز خشک نشده. جنایت هنوز توی خیابان ایذه خودش را فریاد میکِشد.
▪️ آخر چطور می توان رقصیدن گلوله را در تن کودکانهات پذیرفت؟ چطور می توان شکستن استخوان و دریدن سینهات را دید و خندید؟ خنده بر لبهایم ماسیده کیان جان و گورِ تو به فریاد آمده. خاک برای پذیرفتنت بی قراری میکند و زمینِ بیچاره باید تو را به خاک بسپارد؛ با سنگ مزاری که با رنگی سرخ رویش نوشتهاند «شهید»
▪️ تو کوچکی کیان جان. تو برای مُردن و ریخته شدن خونت خیلی کوچکی. و دیشب ناگهان بزرگ شدی. آنقدر بزرگ که سهم سینهی ده سالهات خون و گلوله و شکستن شد. و ماییم فرزندان مادر پهلو شکسته. شهادت کرامت ماست کیان جان و خون، پرچم سرخیست که قبیلهی ما تا آمدن ثارالله باید به دوش بکشد. میبینی کیان جان؟ این رنج تاریخ است که توی سینهی ما انباشته میشود و خوش به حالت که خون تو نیز ردی بر این پرچم زد و بخشی از این تاریخ سرخ مظلومیت شد.
▪️ کیان جان، آدمِ بزرگ که بمیرد داغش درد دارد و خاطراتش زجر، اما کودک نه، داغش آتش است و روح و تنت را میسوزاند، آنقدری که خاکستری شوی در هیئت آدمی در قید حیات! کودک که برای مُردن نیست کیان جان. کودک برای خندیدن است، برای دویدن، برای آرزو بافتن، برای بادبادک هوا کردن و بازی کردن. کودک برای زیباتر کردنِ دنیاییست که شعارهای فاسد، سیاهش کردهاند. کودک، مغز استخوان دنیاست و دنیای ما بعد از به خون پیچیدن کیانها پوک است.
▪️ تو چشمهای خورشیدت را که در قرص ماه صورتت میدرخشید بستی کیان جان. تو خوابیدی. برای ابد. و تپشهای قلبت آرام گرفت. تو تاوان شدی. تاوان زن، زندگی، آزادی؛ تا روسریها را با دستانی خونآلود از سرهایشان پایین بکشند. میگویند برای آزادی باید خون داد. راست میگویند کیان جان، و چه خونی بیگناهتر و پاکتر و منزهتر از خون تو، برای تطهیر شعاری که هیچ مطهراتی پاکش نمیکند!
▪️ دنیای بیشرافتیست کیان جان. ای کاش تو که حالا آسمان هفتم را رد کردهای معنای آزادی را از خدا میپرسیدی. ما که روی زمین گماش کردهایم. نمیفهمیمش. اگر آزادی رقصیدن خرمن موهای شهوت روی خون توست، نمیخواهمش. اگر آزادی، به رگبار بستن زندگیست، نمیخواهمش. کیان جان، تو آرام و زیبا خوابیدی و گرگها دارند سنگ خونت را به سینه میزنند. میگویند تو را وطنت کشت، ولی آنها از وطن چه میدانند وقتی تکههای دریدهی تن تو در میان نیشهایشان جا مانده؟ کسی که خاکش را به دلار فروخته لا وطن است.
▪️ خستهام کیان جان. خستهام از بازی با کلماتی که نه تیر میشود برای خوابیدن توی شقیقهی نفاق و نه مرهم است برای دلهای سوخته. نوشتن بعد از ریختن خون تو معنایی ندارد؛ حالِ قلم، چون داس کندیست که به مزرعهی پنبه زده. ولی تو بخواب. با کفنی خونین. مثل علیاصغر حسین (ع) در آغوش خاک. بالاخره آن روز خواهد رسید. روزی که همهی بشریت، عریان از تمام قیود و بندها در برابر بارگاه عدل الهی زانو خواهند زد. آن روز خواهد رسید کیان جان، و خداوند پیرهنهای خونین حسینهای تاریخ را در آسمان عدالتش برخواهد افراشت. آن روز، دیگر نه جمهوری اسلامی ایران است و نه امریکا. آن روز نه حرف از حجاب است و نه حقوق بشر. آن روز، ماییم و پیرهنهای خونینی که باید جواب سوالشان را پس بدهیم: «بأی ذنبٍ قتلت؟ به کدامین گناه کشته شد؟» و جواب، خود آغاز مجازات خداوند است، «إن الله عزیزٌ ذو انتقام.»
#ایذه_تسلیت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh