eitaa logo
کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند🌹🌷
346 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
اطلاعات و اخبار روز و خاطرات و تصاویر شهدا و مناسبت ها و نکات اخلاقی و تربیتی و حکایات آموزنده .... 🍃اَلَـیسَ الـلّـهُ بِـکَـافٍ عَـبـدَه🍃 آیا خدا برای بنده اش کافی نیست🌿 ارتباط با ادمین 👇 @asum14_17 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیج لشکر مخلص خداست . حضرت امام خمینی(ره ) سلام علیکم: رحمت و سلام پروردگار متعال بربسیجیان و همه مجاهدانی که پیروی از حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را در ورطه عمل،به شایستگی عمل بخشیدند. اینجانب ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان و با تبریک روز بسیج به ملت بزرگ و بسیجی منطقه برزاوند، آحاد رزمندگان و ایثارگران،مراتب سپاس و قدردانی را از تلاش ها و زحمات بسیجیان با،ایمان،اخلاص،ایثار وبصیرت را در سایه تدابیر و رهنمودهای رهبر معظم و دوراندیش انقلاب اسلامی ایران خواستارم. ارادتمند و نوکر شما برادربسیجی کریمی فرمانده بسیج منطقه برزاوند کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
ماسک زدن در اماکن عمومی الزامی شد 🔺 روند افزایشی بیماری‌های تنفسی مثل سرماخوردگی، آنفلوانزا و البته، سویه‌های جدید کرونا، باعث شده تا وزارت بهداشت از مردم بخواهد در اماکن عمومی و محیط‌های شلوغ و پر رفت و آمد، هموطنان از ماسک استفاده کنند. 🔺 مینو محرز، متخصص بیماری‌های عفونی: در حال حاضر و با توجه به اینکه واکسن‌های کرونا در مقابل سویه‌های جدید خیلی اثربخش نیستند، سازمان بهداشت جهانی استفاده از ماسک، شستن مرتب دست‌ها و فاصله گذاری فیزیکی را ضروری دانسته که با رعایت آنها، مانع از انتقال ویروس می‌شویم. کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
▪️مصیبتی است علی را که پیش چشمانش ▪️عدو امید دلش را به تازیانه گرفت ▪️چه گفت فاطمه کان گونه با تأثر و غم ▪️علی مراسم تدفین او شبانه گرفت به روایتی امشب شب شهادت دختر نبی خدا و همسر ولی خداست به همی مناسبت شهادت حضرت فاطمه (س) را خدمت شما دوستداران آن بانوی بزگوار تسلیت عرض می کنم .🖤🖤🖤🖤🖤🏴🏴🏴🏴 کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسال از کاربر👉 🎞️ مادرِ عالم 🕯️مادر دو بخش است: «ما» و «در» … و قصه یتیمی «ما» از کنار «در» شروع شد. ▪️ فرا رسیدن ایام شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بر همه مسلمانان تسلیت باد. کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
سلام امشب هم طبق قرار ساعت ۱۰ شبهای گذشته (🌹 قسمت نهم و دهم از فصل پنجم روایت و قصه ی ننه علی مادر دو شهید 🌷) برای عزیزانی که روایت را دنبال می کنید ارسال می شود.
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت نهم بی‌بی خانم برای وجیه‌الله آستین بالا زد و دامادش کرد. جهیزیه عروس را آوردند در همان اتاق پشتی ما چیدند و همه برای عروسی رفتند شهرستان. من پا‌به‌ماه بودم و نمی‌توانستم مدت طولانی داخل ماشین بنشینم؛ همراه امیر و علی تهران ماندم. رجب بعد از یک هفته برگشت. شب رسید خانه. وقت زایمانم رسیده بود، رفت یکی از همسایه‌ها را خبر کرد و مرا رساندند بیمارستان. بچه‌ها تنها بودند، رجب ماند پیش آن‌ها. بعد از چند ساعت درد، نیمه‌های شب سه‌شنبه، پنجم اسفند سال 48 حسین به دنیا آمد. وقتی پرستار او را گذاشت در بغلم، تا چند دقیقه مثل دیوانه‌ها به چیزی که مقابلم بود نگاه می‌کردم. حسین کمی از کف دستم بزرگ‌تر بود! هیچ لباسی اندازه‌اش نمی‌شد. او را داخل تکه‌پارچه‌ای پیچیده بودند
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت دهم فردا ظهرش مرخص شدم. ملاقاتی نداشتم و کسی هم دنبالم نیامده بود. من و یک زن دیگر که او هم همراه نداشت با همان لباس‌های بیمارستان سوار بر آمبولانس برگشتم خانه! ماشین راه افتاد و چند دقیقه بعد تصادف کردیم. حسین از دستم افتاد و قِل خورد رفت زیر صندلی! راننده آمبولانس فوری آمد حسین را برداشت و دست من داد. نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم. شکر خدا سالم بود. به خدا گفتم: «من این طفل معصوم رو چطور بزرگ کنم؟!» زائویی که کنارم نشسته بود، پرسید: «خانوم! بچه‌ت دختره؟! چرا هیچ حسی بهش نداری؟! چرا خوش‌حال نیستی؟ بچه زیاد داری؟» پر از درد و غصه بودم. چطور حسم را به بچه‌ای نشان می‌دادم که کسی دنبالش نیامده و مثل مادرش تنهاست؟! وقتی رسیدیم، مادرم داشت داخل حیاط راه می‌رفت و غر می‌زد: «خدایا! دیدی یه گُل داشتم با دست خودم کردمش تو گِل! شوهرش ول کرده رفته سر کار. معلوم نیست بچه‌م آواره‌ی کدوم بیمارستان شده! کاش می‌مردم و...» خجالت کشیدم مرا با آن حال ببیند. حواسش که پرت بچه‌ها شد، بی‌سروصدا رفتم داخل اتاق. راننده آمبولانس جلوی در داد زد: «لباسای زائو رو بدید ببرم.» مادرم متوجه آمدنم شد. با عجله آمد داخل اتاق و قربان‌صدقه‌ام رفت. امیر و علی دور رختخواب می‌چرخیدند و منتظر دیدن برادر جدیدشان بودند. مادرم پارچه سفید دور حسین را باز کرد و با تعجب گفت: «اِه! پسره؟! زهرا جان! پسر که داشتی، دختر میاوردی!» خندیدم و گفتم: «ان‌شاءالله دفعه بعد مامان.» به روی مادرم می‌خندیدم که کمتر غصه‌ی مرا بخورد؛ همین سه پسر برای هفت پشت من بس بود. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان و علی شاه آبادی🌹🌷🌹 📙 ننه علی کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
《سلام امروز دوشنبه ۱۴۰۲/۹/۶ روز خود را بعداز نام و یاد خدا با یاد شهید محمد رضا تورجی زاده آغاز می کنیم و ثواب کارهای خوب امروزمان را هدیه کنیم به روح این شهید والا مقام 》 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْس گُذَشْتَند و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَـن🥀 یک سلام از راه دور به صديقه طاهره❤️ به نیابت از والا مقام محمد رضا تورجی زاده 🌹🌷🌹 اَلسَّلامُ علیک یا فاطمة الزهرا سيدة النساء العالمين🖤🏴🖤🏴🏴 شادی روحش صلوات صبحتون شهدایی و اجر شما با شهدا 📿 کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
_اعتلای بسیج سازندگی 🗣به اطلاع مردم شهیدپرورمنطقه برزاوند می رساند طبق منویات مقام معظم رهبری و شعار سال مهارتورم،رشد تولید 💢متقاضیان وام های اقتصاد مقاومتی تاسقف۱۵۰میلیون تومان جهت تولید 💢جهت ثبت نام واطلاعات بیشتر با شماره ۵۴۴۲۰۲۳۳حوزه بسیج تماس حاصل گردد.یا به آیدی👇زیرپیام بدید. @m679090 قرارگاه سازندگی ومحرومیت زدایی حوزه بسیج برزاوند کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
سلام امشب هم طبق قرار ساعت ۱۰ شبهای گذشته (🌹 قسمت یازدهم و دوازدهم از فصل پنجم روایت و قصه ی ننه علی مادر دو شهید 🌷) برای عزیزانی که روایت را دنبال می کنید ارسال می شود.
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت یازدهم ماه مهر نزدیک بود و امیر باید می‌رفت کلاس اول. نزدیک خانه‌مان، مدرسه ابتدایی بود؛ همان جا اسمش را نوشتم. روپوش و کیف برایش خریدم و آماده رفتن به مدرسه شد. نق و نوق می‌کرد و از درس خواندن خوشش نمی‌آمد. چند هفته‌ای طول کشید تا به محیط مدرسه و هم‌کلاسی‌هایش عادت کند. چند کلاس اکابری که رفته بودم، اینجا به کمکم آمد و می‌توانستم در درس‌های امیر کم‌وبیش کمکش کنم. با همان سن کم ادای مردهای بزرگ را درمی‌آورد. هروقت آخر هفته می‌خواستم خانه دایی محمد یا مادرم بروم، مرا همراهی می‌کرد تا تنها نباشم. جلوی در می‌نشست و نمی‌آمد داخل خانه. می‌گفت: «مامان جان! اینا بی‌حجابن؛ اصلا محرم و نامحرم حالی‌شون نیست؛ من نمیام خونه‌شون. می‌خوای چشم پسرت به گناه بیفته؟! تا هروقت دوست داری بمون، بعد بیا تا بریم. من همین جا می‌شینم.» واقعا غیرتی بود؛ ادا درنمی‌آورد. قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، خیلی از احکام را یادش دادم. هفته‌هایی که مدرسه‌اش شیفت ظهر بود، اول می‌رفت مسجد جامع امام جعفر صادق (علیه‌السلام) که نزدیک خانه‌مان بود، نمازش را می‌خواند و بعد می‌رفت مدرسه. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان و علی شاه آبادی🌹🌷🌹 📙 ننه علی
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت دوازدهم چند روزی از مادرم خبر نداشتم. تلفن زدم به خوشبخت؛ او هم بی‌خبر بود و گفت مادر خیلی وقت است به دیدن او نرفته. دل‌شوره گرفتیم. به محمدحسین خبر دادیم. چند روز دنبال مادر می‌گشتیم؛ اما خبری از او نشد. بیمارستان و کلانتری‌ای نبود که سر نزده باشیم. شب و روزم شده بود گریه؛ تا اینکه یک روز محمدحسین با چشمانی سرخ آمد و خبر مرگ مادرم را داد. گوشم سوت کشید، کر شدم، چشمانم سیاهی رفت، نفسم بند آمد و غش کردم. مادرم روزی که از خانه‌ی ما رفت، در سه‌راه آذری موقع عبور از خیابان، پوست موز زیر پایش می‌رود و زمین می‌خورد. همان لحظه یک کامیون با سرعت زیاد از روی بدن مادرم رد می‌شود. بلایی سرش آمد که پیکرش قابل شناسایی نبود! تا هفتم مادرم با پای خودم می‌رفتم خانه‌اش و شب جنازه‌ام را از مطب دکتر می‌آوردند. همه می‌گفتند زهرا تا چهلم دوام نمی‌آورد و کنار مادرش خاک می‌شود؛ اما کدام قبر؟! بنده‌ی خدا چون قابل شناسایی نبود، گمنام و بی‌کس دفنش کردند. افسرده شدم و فقط با قرص آرام می‌گرفتم. همه‌ی دل خوشی‌ام در روزهای سخت زندگی، مادرم بود. دردهایم را وقتی در آغوشش می‌گرفتم و سرم را روی زانوهایش می‌گذاشتم فراموش می‌کردم. به‌یک‌باره کمرم شکست و بی‌کس شدم. بابا هم حال و روزش بهتر از ما نبود. طاقت خانه‌ی بدون مادرم را نداشت و بعد از چند روز برگشت خانه‌ی ارباب. اوضاع روحی و جسمی بدی داشتم. خودم هم امیدی به زنده ماندن نداشتم. محمدحسین پایش را کرده بود در یک کفش که راننده فراری کامیون را پیدا کند. شبی خواب دیدم مادرم در جوار اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) است. بانویی نورانی گفت: «ما خیلی وقته منتظر مادرت بودیم. جای خوبی تو بهشت داره؛ نگران نباش.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان و علی شاه آبادی🌹🌷🌹 📙 ننه علی کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
《سلام امروز سه شنبه ۱۴۰۲/۹/۷ روز خود را بعداز نام و یاد خدا با یاد بسیجی شهید مجید قاسمی آغاز می کنیم و ثواب کارهای خوب امروزمان را هدیه کنیم به روح این شهید والا مقام 》 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْس گُذَشْتَند و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَـن🥀 یک سلام از راه دور به صديقه طاهره❤️ به نیابت از والا مقام مجید قاسمی 🌹🌷🌹 اَلسَّلامُ علیک یا فاطمة الزهرا سيدة النساء العالمين🖤🏴🖤🏴🏴 شادی روحش صلوات صبحتون شهدایی و اجر شما با شهدا 📿 کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84