eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینیم در خط مقدم نبرد با دشمن این رزمنده با چه آرامشی صحبت میکند و 🎙بشنویم صدای دلنشین شهید آوینی را که این صحنه را چگونه روایت میکند خدا، از آرامش و توکل شهدا به ما عطا کند 🤲 را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀بسم رب الحسین علیه السلام🥀 ✍فرازی از وصــیت نامه شهید حامد کوچک زاده...... ✨باور ڪنید ڪه در جنگے تمام عیار واقع شده ایم ... ✨امروز دشمن بہ خصوصے ترین مڪانها نفوذ ڪرده و بنیان خانواده ڪه یڪی از اساسےترین ارگان هاےجامعه است را از هم مے پاشد. و چگونہ است ڪه ما نسبت به این مسائل بے تفاوتیم. ✨ ولله قسم اگہ یڪے از ما بہ اینجا بی تفاوتے برسد ... یعنے دشمن بہ او تیر خلاص زده است. بےتفاوتے یعنے هرڪس بہ فڪر خور وخواب وشهوت باشد ولاغیر... ✨بےتفاوتے یعنے نسبت بہ دغدغه هاے ولے_زمان نائب_بر_حق_امام_زمان شنونده باشیم و هیچ اقدامی نڪنیم. ✨بے تفاوتے یعنے سڪوت در برابر قتل و عام و غارت مسلمانانر... یعنے سڪوت در برابر از بین بردن اسلام. 🔰وصیت من این است ڪه اجازه ندید بے تفاوتے و بے خیالے در برابر دشمن استڪبار در جامعه عادے شود. شادی روح شهدا ،شهیدحامدکوچک زاده صلوات🌹 🌹🍃🌹🍃
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است... بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. فرازی از وصیت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃 . تــو، خوب ترین اتفاق ممکنی✨ وقتی که ، اول صبح در یادم می افتی....❣ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷کنار سفره نشسته بودیم. توی ظرف جلو مرتضی یک تکه گوشت بزرگ بود. چشمم به مرتضی بود، تا این گوشت را دید بلند شد و بیرون رفت. بعد از غذا رفتم توی خطش و گفتم چرا گوشت را نخوردی؟ گفت خیلی دلم کشید. توی دلم گفتم شاید یکی دیگر هم توی دلش این گوشت را خواست و چشمش روی آن باشد. رفتم بیرون تا هم نفس خودم را تنبیه کنم، هم اگر کسی آن را می خواهد بخورد. 🌱🌹🌱 مرتضی اقلیدی نژاد 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * آنجا پاکسازی شده بود بچه های مجروح خودمان هم روی دستمان بود یکیشون که خودش هم حال خوشی نداشت قمقمه آبی برداشت ببرد برای مجروح دیگری که تیر راست خورد توی قلبش. بالای تپه روبرویمان عراقی‌ها مستقیم مارا می کوبیدند. حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با تیربار گرینوف بالاخره آنها را اسیر کردیم. چهل نفری بودند که کم کم هوا داشت تاریک میشد بچه‌های مجروح را از میان سنگ ها و نیمه درخت ها جمع کردیم و آوردیم داخل سنگر. سنگر بچه های مجروح سقف نداشته قسمتی از آن را با پلیت و بقیه را خودمان با پتو ها پوشانده بودیم که آفتاب نزند داخل. اما با وجودی که دشمن نزدیکی‌های ما بود و مرتب خمپاره ۶۰ میزد کمترین آسیبی به بچه های مجروح نرسید. ساعت های ۷ و نیم صبح چند تا از بچه ها برای آوردن آب و وسایل دیگر رفتند پایین تپه. قرار شد بچه ها دو ساعت بخوابند دو ساعت نگهبانی بدهند . همینطور تا عصر زیر آتش عراقی ها بودیم. بی خوابی و تشنگی دیوانه مان کرده بود. قمقمه ها را وارونه می گرفتیم به طرف دهان و تکان میدادیم که شاید قطره آبی...‌ گفتم تا آخر تا کی باید این لعنتی ها را مثل طوق هم گردن خود بکشیم؟! توی این اوضاع و احوال خدایا چه باید کرد با چهل تا اسیر و اینهمه تلفات... همینجور پیش برود اسیر ها از ما تعدادشان بیشتر میشود. اگر شورش کنند چه ؟!یعنی بکشیمشان؟! خدا را خوش میاد؟ مگر نه این که اسیر ما هستند !!ولی چاره چیست؟! چطور می توانیم نگهداری شان کنیم؟! آب خوردن برای خودمان هم نیست ولی ببین چطور نگاهمان می کنند!! عکس دخترش را بهم نشان داد گفت زینب بابا؟! عراقی ها هلهله کنان بر سرمان شوریدند. ولی با همان فشنگ های کلش آنها را عقب راندیم. اوضاع خیلی بد بود و چه ها یا شهید شده بودند یا مجروح. نیروها کم شده بود در همین حین بی سیم خبر داد که حضرت امام گفتند سوره فتح بخوانید. سوره فتح بر روی لبان بچه ها جاری شد .نشسته، درازکش ،مجروح یا همینطور در حال راه رفتن... ساعت های ۱۲ شب یکی از بچه‌های سپاه داراب به نام خادمی پیشنهاد دعای توسل داد. هنوز به توسل حضرت فاطمه زهرا سلام الله نرسیده بودیم که خمپاره یک متری خآدمی زمین آمد و صدای بلند و توسل جویانه او کناری هایش برای همیشه از پیش ما برد. کتاب دعا گوشه‌ای افتاد آنها را بلند کردیم و گذاشتیم گوش های داشتیم دیوانه می شدیم .کتاب دعا را برداشتیم تکه تکه شده بود و خون لخته بسته بود. کتاب دیگری پیدا کردیم و بقیه را تا آخر خواندیم و غروب فرا رسید. غروبی که حالا با این زخم ها و شهدا غمگین تر از همیشه می نمود. ولی بچه ها به هر حال مقاومت می کردند تا آنجا که یکی از فرماندهان عراقی به فرماندهان بالاتر بیسیم گزارش داده بود که روی تپه نیروهای مخصوصی از خمینی گذاشتند و گرفتن تپه غیر ممکن است ‌. با تقسیم نگهبان‌ها حراست از تپه را به عهده گرفتیم. خورشید بر چهره خاموش شهدای کنارمان می تابید و ما نباید می گریستیم. شهید چوپان و نمی توانست و میگفت همه رفتند و ما ماندیم و حالا بعد از این ها چطور..... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️روایت شهادت ۳ شهید آشوب‌های اخیر 🔹جزئیاتی درباره شهادت سه نفر از شهدای آشوب‌های اخیر از زبان نوبخت، فعال فرهنگی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌 💙همسر شهید روایت می‌کند: حسین‌آقا مرد خاصّ و مؤمنی بود. پس از شهادتش به گوشی شهید پیامکی آمد که شما هزینه‌ی فلان بچه را چندماه است که واریز نکرده‌اید! آن موقع بود که فهمیدیم حسین چند بچّه‌یتیم را سرپرستی می‌کرده است. همچنین به کسانی که واقعا مشکل مالی داشتند، کمک می‌کرد. ❤️زمانی که پسرمان یک‌ساله بود، در خانه‌ای با یکی از شهدای دفاع مقدس زندگی می‌کردیم. حسین‌آقا کمک کرد که دخترشان جهیزیه بخرد و پسرش درس بخواند. حسین‌آقا طوری به همسایه‌ها کمک می‌کرد که حتی من هم خبر نداشتم؛ همسایه‌ها بعد از شهادتش گفتند که گویا به آنها نیز پول قرض می‌داده است. 🔵شهید مدافع‌حرم 🍃🌷🍃🌷 روح بلندش قرین الطاف الہے باذکرصلوات🥀 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🎊و جشن میلاد حضرت رسول ص و امام صادق (ص)🎊 🔹بزرگداشت سید عبدالرضا و عبدالرسول سجادیان🔹 🎙 : *برادر سید علی سجادیان* برادر *کربلایی ماجد قیم*💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۱مهرماه/ از ساعت ۱۶.۱۵* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌷🕊🍃 نمیشوےاگـر شبیه‌ترینِ شهدانباشی شهداخود را لابلاےتاریڪےشب ‌گم ‌ڪردند ڪه‌عاقبت‌خدا پیدایشان‌ڪرد و شدندپیداشده ے یار.... خودت‌راشبیه ترین‌ڪن تاشهیدت‌ڪنند...❤️ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰سید رسول می خواست برای مأمورت به غرب برود. خیلی اصرار کردم و گفتم تو اگر رفتی جبهه و شهید شدی ما چی کار کننیم. هیچی از تو نداریم. تو باید برای ما صحبت کنی. و از این صحبت ها استفاده کنیم. باید برای ما خاطره تعریف کنی. با لهجه شیرازی گفت اولا که ما کاری برای جبهه ها نکردیم. دوما اگر هم باشه خیلی ناجیز هست. گفتم نه، باید خاطره تعریف کنی. هرچه اصرار کردم خاطره تعریف نکرد. گفتم سید من دست از سر شما بر نمی دارم. امشب باید یک حرفی برای مابزنی. که ما این را باید داشته باشیم شاید شهید شدی. 💢گفت: والا اگر بخواهم حرف بزنم. صحبتی که من دارم. شما پیرو باشید. پیرو امامتان باشید. خداوند با مردم هیچ زمانی شوخی ندارد. اگر قدر امام زمانشان. ولی فقیه شان را ندانستند آن را ازشان می گیره و بدتر از آن را روسر آنها مسلط می کند. همان طور که در زمان حضرت امام علی اتفاق افتاد. مردم قدر امام زمانشان را ندانستند و خدا یکی مثل معاویه را روی سر آنها مسلط کرد. خدا هیچ تعارفی ندارد. اگر در راه خدا قدم برداشتید، پیروی از امامتان کردید خدا با شما راه می آید. اگر نکردید خدا آن را از شما می گیرد. 🌹 سید عبدالرسول سجادیان 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * ساعت ۸ صبح بود.امیدها بعد از خدا به سمت جاده منتهی به ایران بود.خبری نبود.برگشتی در کار نمی دیدیم.هلاک شده بودیم.لندروری گل مالی شده از طرف پادگان حاج عمران به طرف تنگه دربند می رفت.شهید چوپان نگذاشت شلیک کنیم،ولی نزدیکتر که شد داد زد :« عراقی است بچه ها بزنیدش» بچه ها شروع کردند به تیراندازی. او که اسم بچه اش زینب بود خوابیده اما از جلوی چشمم پنهان نمی شود.همین جور بهم زل میزند و التماس می کند..گریه...زینب.عکس... چه می توانستم بکنم.؟!باید می کشتیم...قانون جنگ همین را می گفت ..نمی کشتیم ..کشته می شدیم.همه ی زحمت ها باد هوا می شد.همه آن خون ها پایمال میشد..یعنی خون آنها از ما رنگین تر بود؟!مگر ما لشکر حق نبودیم و آنها سپاه کفر؟!.. حالا دیگر عصر شده بود .آتش دشمن فرو نشست..بچه ها از کانال سینه کش تپه ..سالم بالا آمدن .با این همه آتش دشمن حتی یک نفرشان زخمی هم نشده بود .با این تفاسیر شب را به انتظار گذراندیم.نیروی سالمی روی تپه نبود .نیروهای سالم به ۵نفر نمی رسیدند.جنازه های شهدا چند روز آفتاب خورده بود .یکباره خبر رسید که نیروهای کمکی پست سرمان را پاکسازی کرده اند و رسیده اند به ما .سفیدی آمبولانس ها آرامش دهنده بود .یکی از بچه ها داد :«یکی هم اینجاست.برانکار بیاورید. بلندم کردند و گذاشتند روی برانکارد و راه افتادیم. ♥️♥️♥️♥️ او با قدم های سنگین خود راهرو بیمارستان را طی می کرد و انتظارات را می کشید. آنقدر بدنش جراحت برداشته بود که نمی توانست با قامت راست راه برود .از دور صدایش کردم .صورتش را به سمتم برگرداند.اشک در چشمانم حلقه زد .گیج شده بودم .سرم تیر می کشید .احساس کردم دیگر نمی توانم روی پایم بایستم. گفتم :چه به سرت آمده؟! با خودم حرف میزدم :آقا مرتضی تو که گفتی فقط دستم زخمی شده ... نمیدانم چطور توانستم جلوی خودم را بگیرم و فریاد نزنم .. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*