eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان گفتند چند وقتیست به خاطر اعتقادمان ما را مسخره می کنند محمد پاسخ داد: برای آنهایی که اعتقادتان را مسخره می کنند دعا کنید خدا به عشق امام حسین ع دچارشان کند ... محمد اسلامی 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
49.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند روایت خُدّام حاضر در صحنه حمله ترویستی به حرم مطهر حضرت شاهچراغ علیه‌السلام ▪️همراه با تصاویر جدید ▪️تماشا با کیفیت HD از طریق آپارات: https://www.aparat.com/v/lZGIB 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 نشردهید @golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمد ترابی و از آنجا گفتم محمد اهل هنر است که فیلم نامه ی طنز عملیات سیم چین را بر اساس خاطره ای از جبهه ی سید نگاشته است و هم در پی آن است که مستندی را از زندگی و شهادت دایی جان فراهم آورد .باید گفت نم نمکی هم از نمک شعر مزه میکند و به لطف در آغاز سخن درباره ی کار این کتاب که داشت مراحل نخستین را طی میکرد این بیت حافظ را چاشنی کرد که بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود یدمی خدا بفرستاد و برگرفت عیسی حافظ غزل (۸۶) هم در این وانفسای نفس که گوهر نفیس شعر و هنر بازاری ندارد و دیگر هرچه هست بازار هست و ،بس یکی باید مثل محمد ترابی باشد که بزند به بی خیالی مال و منال و پول و درآمد تا سر از حال و حیف و هنر درآورد و کار پر مشقت فیلمسازی را در بی اعتنایی هولناک زمانه و مردم آن دنبال کند این عشق چه ها که نمیکند راستی اگر عشق ،نبود روزگار یک فصل بیشتر نداشت ،زمستان‌! حالا باید گفت که عشق فصل پنجم زندگی است که جامع همه ی این فصلهای مضبوط در عالم عالمیان است. زنهار که اگر سر این شقشقیه را گره نزنیم به جای شهید سید شمس الدین غازی و ذکر جمیل او سر از محکمه های قاضی و فگر طویل او در خواهیم آورد . خلاصه این پسر خوش نقش سپیدان که من هنوز او را ندیده ام و شاید هم یکبار در جشنواره ی سپیدان زیارتش کرده باشم،نقش طیف واری در راه سامان این یادنامه ی از سر ارادت دارد و همگان را از پدر و مادر و خاله و دایی و عمو و عمه به این کار تحریض کرد و مصاحبه گر و عکاس بنیاد سرکار خانم بنی ایمان را هم به شهر برد و احتمالاً با ضیافتی درخور که مهمان نوازی همان گونه که پیش از این ،گفتم دکمه ی پیراهن این طایفه است و از نسب نامه و شجره ی سید و معرفی جد اعلا و عالی مقام آنها امامزاده سید نورالدین غازی العلوی گرفته تا احوالات بستگان نسبی و سببی همه را گرد کرد و آنچه رقم زده میشود روایت و دلالت اوست هم اینجا باید از زلیخا بنی ایمان که زحمت ،مصاحبه ،عکس سفر و پیاده کردن نوارها را برای این کتاب کشید سپاسگزاری کرد. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🌱شوق وصال کربلا در وصیتنامه "مادرم! اگر شهید شدم، در عوض رزمندگان پیروز خواهند شد و راه کربلا را باز خواهند کرد و حرم شش‌گوشه (ع) را زیارت خواهید کرد. فقط از شما می‌خواهم وقتی به کربلا رفتید، مقداری از آن خاک پاک بیاورید و به‌روی قبرم بریزید، تا به حرمت آن خداوند از گناهانم درگذرد." 🌷 به یاد آنهایی که می گفتند یا زیارت یا شهادت ...صلوات 🌱🍃🌱🍃🍃 @golzarshohadashiraz
✍رفیقش‌ مـےگفت: گاهۍ میرفت یه گوشه یِ خلوت ، چفیه اش رو می‌کشید روۍ سرش تو حالت سجده مۍموند! به قول معروف یه گوشه خدا رو گیر‌ مۍآورد... ♥️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 شما لشکریانِ‌ غایب‌ عاشورائید؛ خدا‌ خواست کمی دیرتر‌ به کربلا‌ برسید تا سپرِ بلای زینب‌ باشید♥️!' 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢"ان شالله هم زیارت هم شهادت..." 🔰نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت! خوابش را دیدم. با خنده گفت مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم! روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود!😭😭 اژدری تولد:۲۰/۶/۱۳۴۸- شیراز شهادت:۴/۱۰/۱۳۶۴- شلمچه - کربلای۴ 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمد ترابی خاندان غازی در سپیدان خانواده ی بزرگی است به ویژه خانواده ی پدریشان که دراصل فامیلشان «غازی العلوی» است و متأسفانه در بر اثر بی دقتی غاضی ضبط شده است که در نهایت اصلاح شد و ما هم در این کتاب از همان اسم صحیح «غازی» استفاده کردیم. پدربزرگ سید هم روحانی جلیل القدری بوده ،است هم لوح پدر حضرت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب شهید محراب و به سبب شرف حضور آقا و اجدادشان این محله را «محله ی مُلا » میگفته اند و نسب به امامزاده عالی مقام شهر سید نورالدین غازی میبرند که با چندین پشت به محمد بن حنفیه و از طرف مادر نیز به خاندان انوار پیوند میخورند که از سادات نامبردار جزایری اند و بدین جهت ذوالنور و طباطبایی خوانده میشوند و جدشان از این سمت نیز امامزاده واجب التعظیمی به نام سید» «عبدالله» در شوشتر است هم از این دو سلسله جلیل صاحب منصبانی در منطقه ی اردکان کهکیلویه و نور و نورآباد، ممسنی پا گرفته اند و نام برآوردهاند که از آنجا سید یعقوب انوار ،سید حسن انوار و شیخ الاسلام در تاریخ فارس شناخته شده اند و ایشان از مشروطه خواهان بوده اند و در سنوات پایانی سلسله ی قاجار و غوغای مشروطه خواهان در تهران حضور داشته اند و این پیشینه، پیشینه ی فخیم و قابل اعتنایی است‌. پدر سید شمس الدین سید رسول نیز در واقعه ی سال ۱۳۲۰ سال اشغال ایران از سوی متفقین حضور داشته و در آن غائله تیر میخورد و از ناحیه پا مجروح میشود که سه ماه در بیمارستان بستری بوده است. ،محمد پدربزرگ را با صفت عارف گمنام تمجید میکند که با صلابت و آرام بوده است و در سال هشتاد و سه در گذشته آنگاه که بر جنازه ی شمس حاضر میشود جزع و فزع نمیکند و تنها بیصدا اشک میریزد و میگوید که میدانم جایگاهت خوب است اما فراقت سخت است. گویی حرفه ی سنگ تراشی همیشه باهنر خوشنویسی مراعات نظیر بوده که او نیز همچون اجداد خود خوش نویس بوده است همچنین پدربزرگ جذبه و شکوهی در چشمها داشت که نورچشمی فامیل دور و نزدیک و اهل محل بود درست همانی که به ،دایی شهید شمس الدین ارث رسیده بود. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توفیق زیارت اربعین را از شهدای گمنام بگیرید ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور⭐️ 🌹هفت ساله بودم که چند روزی به مرخصی آمد. نیمه شب بود که از خواب پریدم. چراغ یکی از اتاق ها روشن بود. رفتم آن را خاموش کنم دیدم داداش رسول داره نماز می خواند، شک کردم چرا این موقع دارد نماز می خواند. نشستم تا نمازش تمام شد. گفتم داداش چرا نماز می خوانی، هنوز که صبح نشده! گفت: اتفاقاً الان بهترین زمان برای خواندن نماز است! وقت اذان بود.گفت دوست داری نماز بخوانی، با خوشحالی گفتم آره! کلی در مورد نماز و نقش آن با من حرف زد. بعد مرا به حیاط برد و وضو گرفتن را یادم داد. چادر نماز نداشتم، روسری مادرم را به عنوان چادر سر کردم، داداش نماز را یادم داد. صبح با هم رفتیم، یک چادر نماز و یک چادر برای مدرسه برایم خرید. من هم به داداش رسول قول دادم که همیشه نمازم را سر وقت بخوام و با حجاب باشم.. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃 ✍ کسانی ‌به امام ‌زمانشان خواهند رسید که اهل‌ِ سرعت‌ باشند؛ و اِلّا تاریخ‌ِ‌کربلا نشان‌ داده، که قافلهٔ حسین‌ معطل‌ِ کسی نمی‌ماند..! 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
بچه ها علاقه خاصی به علی داشتند و او به «علی شفاعت» معروف بود. چون دوستانش به یقین میدانستند او شهید خواهد شد. علی امام جماعت بود. پس از نماز با چشمانی پر از اشک رو به بچه ها گفت: بچه ها از فردا من امام جماعت شما نیستم. بچه ها گفتند: چرا؟ گفت: صبر کنید میفهمید. دعای کمیل را علی و مجتبی خواندند. روز بعد به سوی میدان مین در اطراف سنگر رفتند. ساعت ۷ الی ۸ بود که صدای مهیب بلند شد علی و مجتبی را غرق در خون دیدیم. از چهره اش نور میبارید. هدیه به شهید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمد ترابی دایی اصولاً برای خواهرزاده مزه ی متفاوتی دارد؛ اما دایی شمس الدین هم متفاوت بود. وقتی به سپیدان می آمد ، ازش جدا نمی شدیم .دورش حلقه میزدیم و هرگز دوست نداشتیم آن شب به پایان برسد و حتی خواب از ما فاصله میگرفت . برایمان از خاطرات جبهه میگفت. بازی میکرد. شعبده انجام میداد و به خوبی مشغولمان میکرد و برای همین بسیار خوش می گذشت. وقتی هم به شیراز میرفتیم یکراست به خانه ی دایی شمس الدین میرفتیم و حتی یکبار نشد که جور دیگری اتفاق بیفتد و این موضوع شاید همه ی شیرازنشین های فامیل و خانواده را ناراحت میکرد. اما کارش نمیشد کرد دل آدرس میداد و چشم پیدا میکرد دایی استاد غافلگیری هم بود .یادم است اوایل سال هفتاد و پنج یکبار ساعت یک نصف شب ماشینی در کوچه خاموش شد، مادرم گفت صدای ماشین دایی است‌. درست بود وقتی به سپیدان می آمد هم به همه ی خواهر برادرها سر میزد و هم آنها را برای یک وعده هم که شده دور هم جمع میکرد. آن شب هم در را که باز کردیم یک جعبه سیب هل داد داخل حیاط و رفت به سراغ دیگران. محمد ضمن معرفی بچه های دایی گفت :نرگس دختر دایی و فرزند ارشد او با یک روحانی ازدواج کرده و در قم است. محمد هم که میشناسید دکترای داروسازی گرفته و مشغول به کار است. علیرضا هم دانشجوست و در یکی از دانشگاه های تهران شیمی می خواند. با آن که خواهرزاده ی حق شناس سید مدارک شایسته ای از خاندان غازی ،سلسله ی حسب و نسب آثار هنری روحیات و خلقیات باورها و ،اعتقادات خوابها و تعبیرها نذورات و فتوحات و کشف و کرامات آنها فراهم آورده است و اسناد و مدارک و خاطرات مربوط به دایی شهیدش را نیز با وسواس و حوصله به بایگانی کشیده است از دفتر شعر دایی خبر ندارد .چیزی که ما هم سخت به دنبال آن بودیم و به دلالت همسر شهید به یکی از همکاران داده شده که برنگردانده است و تنها قول چند شعرش را از همو گرفتیم تا کی به دست برسد و قدری از گلایه ی محمد به همین موضوع بر میگشت و این که بچه ها اندک همکاری با او در این راه نداشته اند . هم باید گفت که من تنها یک نظر به دیدار سید شمس الدین غازی رسیدم آن هم به تأکید و توصیه ی جواد محبی که میگفت :حتماً خوشت میآید چون شاعر است و کار درست! آن جذبه ی نگاه که محمد گفت در سخن حاج اکبر دهقان نیز گوشزد شد. من نیز در آن ملاقات کوتاه دیدم و هر چه از زیارت سید شمس الدین غازی در خاطر دارم همان یک نگاه است ماهیچ ما نگاه! .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان تا جوینده خدا نباشد او را نمیشناسد. و تا او را نشناسد دوست دار او نمیشود. و تا محبوب او نشود عاشق نمی شود و تا عاشق نباشد شهید نمیشود. https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت : «چیزی به شروع عملیات نمونده ،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی ،کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا بامن». درست چند روز بعد از عملیات کربلای ۵ خبر شهادتش در تمام شهر پیچید. مطهرنیا https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
🌷🕊🍃 این جمله‌ی حاج قاسم رو هر روز و هرشب با خودتون تکرار کنید : باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم آنکس که باید ببیند ، می‌بیند!! 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
خانه دوست کجاست؟ توی سنگر با او و چند تا از بچه ها نشسته بودیم . یکی از بچه های بسیجی وارد شد،مثل بقیه جوانترها شیفته فرهاد شده بود و نشانی منزل او را میخواست. فرهاد مکثی کرد و گفت : – شما لطف دارین ! ما در خدمتتون هستیم . خیابونای شیرازو بلدی؟ – بله – سوار ماشین که شدی میگی دارالرحمة ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها ،جوان را گیج کرده بود. فرهاد پیشانی جوان را بوسید و گفت: بنویس کاکو … برای مزاح بود … بنویس دارالرحمة ، قطعه شهدا ، ردیف … ، پلاک … بسیجی جوان رفت. روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . فرهاد هم رفت … جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپردند وقتی به شوق زیارت مزار او به راه افتادم ، یک نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، همان بسیجی جوان نشانی را درست آمده بود. https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت نصرت الله ترابی انفجارها به حدی سنگین و نزدیک به هم بود که شیشه ی ساختمانهای ارتش که در کنار پادگان قرار داشت ،شکست‌ فردا به اعتراض آمدند ،اما جوابی جز این که اینها بسیجیاند و بی ترمز ،نشنیدند . تنها همین انفجارها نبود که وادارشان کرد سینه خیز بروند ،پامرغی ،کلاغ پر ،خلاصه تا صبح بیدار نگهشان داشت و انفجار پشت انفجار بود که این بیچاره ها را با لباس شخصی و کفش معمولی زمین گیر میکرد .خیز میرفتند و لعن و نفرین خود میکردند .اگر شب و تاریکی و بند و بست پادگان نبود همان شب عده ای فرار می کردند؛ اما درمان خوبی بود فردا صبح یکی یکی برای تسویه حساب آمدند. یکی گفت زنم مریض است .یکی گفتم پدرم ناخوش است‌ پیرمرد کسی را ندارد .یکی گفت میخواهم زن بگیرم. یکی بهانه ی دیگر تا این که خلص و ناب ها باقی ماندند‌ اینها بچه های کهکیلویه و بویراحمد بودند کـه بـه تعداد زیاد الى ماشاء الله آمده بودند و آتیش میسوزاندند و کسی جلودارشان نبود. شیطنت میکردند به تدارکات تک میزدند. میخواندند میرقصیدند .دعوا میکردند همه کار. سید گفت: امشب بسپرشان به من ... آن خشم شب چنان رمقی ازشان گرفت و چنان ترسی به جانشان ریخت که بیشترشان از آموزش دیدن و حتی جبهه رفتن صرف نظر کردند و فلنگ را بستند. پادگان کازرون در آن سالهای اول جنگ سال شصت و شصت و یک مرکز آموزش جنوب بود که تا چهارهزار نفر نیروی آموزشی از استانهای فارس و بوشهر و کهکیلویه و هرمزگان و کرمان در آن دوره میدیدند و کنترل این حجم نیرو کار آسانی نبود. سید شمس الدین در این زمان هم معاون آموزش بود و هم مربی تخریب در حقیقت چیزی هم به جز عشق این بچه ها را نگه نمیداشت چون شرایط فوق العاده سخت بود .سید تقسیم کننده غذا بود و به هر دو نفر یا سه نفر یک بشقاب غذا میداد . گفتم :بیشتر بده یک بشقاب خیلی کم است . گفت: نه ،نصرت باید به شرایط سخت عادت کنند .اینها ممکن است فردا در جنگ تا بیست و چهار ساعت غذا گیرشان نیاید. اگر عادت نکرده ،باشند گوشت همدیگر را میخورند! .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور⭐️ 🌹هر وقت بحث شهادت را پیش می کشید می گفت: خوش به حال آنان که وقتی شهید می شوند چیزی از آنها باقی نمی ماند . من هم دوست دارم ناشناخته باشم و اثری از من باقی نماند. می گفت اگر خدایی نکرده من شهید نشدم و مُردم، بدنم را به کالبدشکافی دانشگاه بدهید، شاید با تکه تکه شدن پیکر من چند دانشجو که می خواهند فردا پزشک شوند چیزی یادبگیرند و به دردشان بخورد. هر چیزی که می نوشت یا شعر هایی را که می سرود چند روز بعد تکه پاره می کرد یا می سوزاند. وقتی علت را می پرسیدیم می گفت: نمی خواهم در این دنیا هیچ اثری از من باقی بماند. دوست دارم بی نام و نشان باشم همین طور هم شد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وقتی تیراندازی تمام میشود و نفرات با مربی جهت امتیازبندی بطرف هدف ها میدوند، همه میبینند حبیب منقلب است و گریه میکند و وقتی به هدف میرسد بیشترگریه میکند! به او میگویند چه شده!؟ میگوید یاد روز قیامت افتادم که هرکس بطرف هدف و سیبل خود میرود و کسی نمی آید که ببیند من چه کرده ام. مانند قیامت همه در حال فرار، به دنبال اعمال خود هستند! وقتی به هدف نزدیک شدیم دیدیم تعداد خیلی کمی تیر نزدیک هدف یا به هدف خورده و بیشترش به خطا رفته است! بیاد اعمالم افتادم که دراین دنیا خیال میکنم همه درست است و همه به هدف قبولی باری تعالی خواهد رسید. اما روز قیامت معلوم میشود که چقدرش مقبول حق تعالی است! https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.