eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 حاج‌ اسماعیل فرجوانی: 🔻ما باید در مقابل کفر جهانی بجنگیم چه در آسمان، چه در خشکی و چه در آب و چه در سواحل آمریکا و اسرائیل 🔸شهید فرجوانی فرمانده دلاور گردان کربلا لشکر۷ ولیعصر(عج) خوزستان، که در عملیات عاشورایی کربلای۴ در منطقه عملیاتی اروندرود سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد شهید حاج شکرالله هاشم زاده می‌گفت: یک روز قبل از عملیات والفجر 8 بود. حاج شکرالله از صبح غسل شهادت کرده و دست وپایش را حنا گذاشته بود. لباس فرمش هم تمیز و اتو کشیده بود. شده بود شبیه تازه داماد ها. به شوخی می گفتیم مگه قرار بری حجله؟ فقط می خندید. شد شب عملیات. ما قایق فرماندهی گردان بودیم که به سیم خاردار های خط دشمن زدیم. به جز شهید جعفر عباسی همه گلوله خورده بودیم. ناگهان صدای الله اکبر از خط عراق بلند شد. فکر کردیم عراقی ها برای فریب این گونه می گویند. جعفر نگاه کرد. گفت حاج شکرالله و محسن شجاعی دارند الله اکبر می گن. صداشون به سان صدای ده ها نفر می پیچید و به بچه ها جهت شکستن خط روحیه داد, چند قایق کمکی به انها پیوستند و خط تثبیت شد. آخرین تکبیر های حاج شکرالله بود... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹آن شب من مسئول خط بودم، آقا منصور آمد سرکشی. گفت: وضعیت خط چطوره؟ - خوبه! - اسکله رفتی؟ - آره دیشب رفتم. - پاشو امشب هم بریم! - آقا منصور، آنجا شب ها تیربار کار می کنه ها! - خوب اون بزنه، ما هم می ریم! ما روی اسکله 8 آبادان هیچ خاکریز و جان پناهی نداشتیم. فاصله ما هم با عراقی ها حدود 500 تا 700 متر بود، سر تیربار عراقی هم درست روی اسکله بود. حاج منصور پا روی اسکله گذاشت و شروع کرد با طمأنینه روی آن راه رفتن. من هم با ترس و لرز کنارش بودم. گفتم: آقا منصور، تیرباری که سمت چپ جزیره مینو هست، روی ما دید داره، الانِ که شروع کنه به زدن. برای اینکه توی دلش را خالی کنم با هیجان ادامه دادم: تیربار چی خوبیه، میلی متری هم می زنِ ها! گوشش بدهکار این حرف ها نبود. حرفم تمام نشده تیربارچی شروع کرد روی ما آتش ریختن. یک تیرش هم از میان ریش های بلند منصور رد شد. با ترس و لرز گفتم: حاجی دیدی جدیه، بیا برگردیم. - بله معلومه، خیلی جدیه! باز به رفتنش ادامه داد. عراقی هم که دید ما کوتاه نمی آییم، کوتاه نیامد و یه نفس تیر بود که روی اسکله می ریخت. کم کم از حاجی فاصله گرفتم، که یه تیر از داخل بادگیرم رد شد. دیگر طاقت نیاوردم و پریدم توی کانال حاشیه اسکله. اما منصور عین خیالش نبود با آرامش عجیبی کارش خودش را کرد و تا انتهای اسکله رفت و همه جا را کنترل کرد و برگشت. عراقی ها هم که کفری شده بودند شروع کردن به ریختن رگبارِ تیر و خمپاره و ... . اما آرامش در صورت خندان منصور موج می زد. 🌷🍃🌷 حاج منصور خادم صادق 🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 میهمانی لاله های زهرایی 🏴گرامیداشت شهدای مظلوم حمله تروریستی حرم شاهچراغ (ع) 💢 : حاج عبدالله توکلیان (خادم افتخاری حرم) 💢 : کربلایی حسن پورحسن : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۴ آبان ماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 طلوع🌤 خورشید که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠چند شبانه روز بود که آتش سنگين دشمن نگذاشته بود چند دقيقه يک خواب راحت بکنيم. با آقا منصور داخل سنگر نشسته بوديم. گفتم: آقای خادم صادق الان چه آرزويي داري؟ سؤال را از خودم پرسيد. آنچه در دلم بود را به زبان آوردم و گفتم: آرزو دارم 24 ساعت استراحت کنم، فقط بخوابم! باز سؤالم را از ایشان پرسيدم و گفتم آرزوی شما چیه؟ با خنده گفت: آرزوي من اين است که اين جنگ به نفع اسلام تمام شود، همه با هم خارج از جبهه ها تربيت و پرورش ها را شروع کنيم! اين آرزويش هم تحقق پيدا کرد. بعد از جنگ تمام وقتش را صرف تربيت جواناني کرد که يا از محيط جبهه و جنگ وارد شهر شده بودند، يا اينکه از جنگ چيزي نمي دانستند. حاج منصور خادم صادق 🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمدیوسف غلامی چند لحظه سکوت کرد و بعد نگاهی به داداشش انداخت و گفت: - ساکش اینجاست امیدوارم که پیکرش هم پیدا بشه.... _ چی؟! جنازه اش....؟! اون یکی برادر پرید تو حرفش و گفت: - بنده خدا رو ترسوندی برادر من این چه طرز حرف زدنه؟! _بالأخره که چی؟! بچه که نیستن!؟ _تو از کجا میدونی شهید شده!؟ پریدم وسط حرفش و :گفتم - برادر شما به جای اینکه به من جواب بدید و من رو راهنمایی ،کنید دارید با هم بحث میکنید؟ تو رو خدا هرچی شده بگید من طاقتش رو دارم - ببین آقای غلامی ،شاید کرامت الله کمین خورده باشه و اسیر شده باشه، من نمیدونم بعضی از بچه ها میگن که ما دیدیم با تیر مستقیم شهید شده... چشمام رو بستم و خودم رو تو لحظه ای تصور کردم که با مادرم روبه رو شدم. خدای من چه طور بگم بچه ات شهید شده؟ چه طور بگم؟!!! _جنازه اش مفقوده؟! ...خدایا. - آقای غلامی، حالت خوبه؟! مثل بارون بی اختیار اشک از چشمام میریخت. آقای غلامی ،شما یه سر برو ستاد معراج شهدای اهواز شاید اونجا..‌ نمیدونم با چه حالی خداحافظی کردم و چه طور خودم رو رسوندم معراج شهدا... چند تا کانکس بود که قرار بود با اون حالم یکی یکی اینا رو بگردم . اولین کانکس که وارد شدم یک رزمنده بسیجی ۴۵ یا ۵۰ ساله رو دیدم که خوابیده بود و من انتظار داشتم بلندشه.اون رزمنده شیمیایی و شهید شده بود. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢چند دقیقه پای صحبتهای با ارزش شهید سرافراز سردار خادم صادق بنشینیم.... در سالگرد شهادت شهید یادش 🌷🌱🌷🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد شهید سید ابراهیم پوریزدان پرست می‌گفت: قبل عملیات کربلای 4 بود. به شدت سرما خوردم. سرفه امانم را بریده بود. یک روز در نمازخـــــانه شهید سید محمدکدخدا را دیدم. با هم صحبت مــــــی کردیم که "سید ابراهیم پوریزدان پرست" به ما نزدیک شد. سید ابراهیم شاید مسن ترین رزمنده لشکر بود که از اولین روزهای آغاز جنگ پایش به جبهه باز شده بود و هم زمان چند پسرش هم با او در جبهه حضور داشتند. حالا هم به عنوان غواص در گردان امام حسین(ع) در خدمت سید محمد بود. سید ابراهیم گفت: اوه... اوه.. چه سرفه ای می کنی، فردا صبح قبل صبحانه بیا مقر گردان امام حسین(ع) درب اتاق سید محمد منتظرت هستم، حتماً بیا. کوله اش پر از داروهای گیاهی بود. صبــح روز بعد، بعد از مراسم صبحگاه به اتاق سید محمد رفتم و یاالله کنان وارد شدم. سید ابراهیم منتظرم نشسته بود. با روی خوش من را تحویل گرفت و گفت: بیا بشین برات یه جوشانده درست کردم، این را بخوری دیگه ســرفه نمی کنی! جوشانده سید ابراهیم را خوردم، سینه ام حال آمد و سرفه ای که چند روز درگیرش بودم هم برطرف شد. دستانش برای همه شفا بود. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خورشید سپهر رهبری پیدا شد احیا گر فقه جعفری پیدا شد تبریک به مهدی عج که به عالم امشب رخسار امام عسکری پیدا شد . . . (ع)🌺 🌺 ♨️ 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 🎊🎊🎊🎊🎊🎊
برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداونـدا نه برای بهشت و نه برای شهـادت ، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فـقط از مـا راضی باشی برای مـا کافـی است. شهید🕊🌹 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 صبح 🌤آمده ... باز ڪن پنـجره را تا تو را با طنازی لبخندش به صبح ‌بخیری عاشقانه پیوند دهد ... ❤️ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢یاد شهدای حمله تروریستی حرم حضرت شاهچراغ 💠مجتبی اهل کتاب و کتابخوانی بود. کتاب امام، انسان کاملِ شهید مطهری، گناهان کبیره شهید دستغیب را مدام می خواند و آن را الگوی زندگی خود قرار داده بود. کتاب شهید دستغیب را از بس خوانده بود، دیگر آن کتاب ورق ورق شده بود. هرگاه نکته‌ای در کتاب می‌دید علامت می‌زد و به ما می‌گفت قسمت‌هایی را که علامت زده‌ام را حتما بخوانید. یکی از توصیه های مجتبی، نماز اول وقت با حضور قلب آن هم در مسجد بود. این مراقبه مجتبی موجب شد که اصلا زبان نداشته باشد. هیچ وقت از او غیبت یا بدگویی نشنیدم. 💠مداومت عجیبی به خواندن داشت . از زمانی که مقطع راهنمایی درس میخواند تا موقع شهادت ، یعنی (حدود 30 سال)هر روز زیارت ارباب را می خواند ارادت عجیبی به امام حسین علیه‌السلام داشت، همیشه و هر روز صبح دست به سینه رو به حرم ارباب سلام می‌داد. دعای مجیر، زیارت جامعه‌ی کبیره، زیارت آل یاسین هم از عادات معنوی خوب مجتبی بود مجتبی ندیمی 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمدیوسف غلامی جلوتر که رفتم فاجعه بود. همه چی مثل خواب می موند به شهیدی دیدم که مثل نقاشیهایی که تو دوره کودکی میکشیدم بود ‌.مثِ یه شمعی که اون شمع آب شده بود و پایین شمع جمع شده بود این شهید یه پوتین ازش مونده بود و یه پا... تمام وجود این شهید تو همین پا و پوتین خلاصه میشد. اون طرف تر که رفتم چندتا جنازهٔ سوخته که از تانک بیرون آورده بودند، دیدم. اونا رو هم نگاه کردم؛ ولی کرامت بینشون نبود. مات و مبهوت میگشتم و اشک میریختم نمیدونم چرا با اینکه این قدر گریه کرده بودم سبک نمیشدم . اصلاً نمیدونستم کجا هستم همین طور از معراج و اون کانکس ها اومدم بیرون صدایی نمیشنیدم حوادث بیرون رو متوجه نبودم ،نه صدای بوق ماشین و نه صدای ترددشون، هیچ کدوم رو متوجه نمی شنیدم . احساس میکردم تو این دنیا نیستم .با دیدن اون صحنه ها حالم دگرگون شده بود. هیچ خطری احساس نمی کردم؛ یعنی هم گوشم می شنید و هم نمی شنید .خیلی متأثر شده بودم. یه لحظه صدای بوق ماشینی رو شنیدم که راننده داد میزد _آقا... حواست کجاست.؟!!.. کف خیابون کجا داری میری.؟!!!..... یه لحظه هم اصلاً صدایی نمی شنیدم و همین طور بی حساب برا خودم میرفتم. نمیدونستم دارم کجا میرم. نمیدونم بعد از چند ساعت، شاید هفت یا هشت ساعت، یه کم به خودم اومدم. توی اون هفت ساعت بی هدف راه رفته بودم و دور سر خودم چرخیده بودم . بالأخره بعد از چند روز سردرگمی و پیدا نکردن کرامت، برگشتم شیراز. تمام هم و غم من این بود که خانواده ام چیزی نفهمند. تقریباً دو ماهی شد که نگذاشتم مادرم و خانم کرامت چیزی بفهمند. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 چشم و چراغ 💢روایتی از پدر و مادر شهرام کاوه به مناسبت سالگرد شهادت شهید 🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️ 🌹حاج‌منوچهر در مورد شهید سید ابراهیم پوریزدان پرست می‌گفت: کربلای 5، بعد از شهادت سید محمد کدخدا و حاج مهدی زارع من شدم فرمانده گردان امام حسین، سید ابراهیم هم فرمانده دسته بود و ارتباط ما بیشتر شد. گردان در جزیره بووارین مستقر شد. دشمن از سه جهت روی ما اتش داشت. دسته سید ابراهیم را گذاشتم برای حفاظت از سه راه شهادت که در همین منطقه بود و سید کارش را به نحو احسنت انجام داد و چند تا پاتک عراق را خنثی کرد. برای سرکشی از سه راه رفته بود. دیدم تنها داخل یک سنگر نشسته و به دقت جلو را نگاه می کند. رفتم کنارش. گفتم سید چرا تنهایی؟ گفت :اینجا اتیش سنگینه, کسی نمی ایسته, چند تا هم شهید و مجروح دادیم. خودم وایستادم که حواسم به حرکت دشمن باشه! خندید و گفت: تا من هستم خیالت از اینجا راحت باشه. خداحافظی کردم.چند قدمی که دور شدم، خمپاره ای کنارش نشست و همچو پیر کربلا، حبیب رویش خضاب شد... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: اگر مورچه‌ای ما را گاز بگیرد قرار و آرام نداریم، و از گزیدن یک کک و پشه ناراحت می‌شویم؛ پس چرا بر سر مؤمنین و مؤمنات از زمین و هوا آتش و موشک می‌بارد، ولی ما ناراحت نمی‌شویم؟ چگونه ما که از نیش یک پشه قرار و آرام نداریم، حاضر می‌شویم این همه تیر و بلا و عذاب بر سر مسلمانان بریزد؟ 📚در محضر بهجت، ج۲، ص٣١۶ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 سختی های اين راه شيرين می ‌شود وقتی ‌كه به ياد می آوری اين راه امتداد راهِ حسين است ... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢یادی از شهدای عملیات تروریستی حرم شاهچراغ (علیه السلام) 💠دانشجوی دکترا در دانشگاه نیوزلند بود  با وجود امکانات و شرایط بسیار خوبی که در نیوزلند برایشان فراهم شده بود و علیرغم پیشنهادات خوبی که برای ماندن ایشان در نیوزلند و چند کشور اروپایی دیگر شده بود، ایشان می‌گفتند من باید حتما برگردم و با استفاده از این درسی که خوانده‌ام به کشورم خدمت کنم. 💠نقطه عطف زندگی فرید آنجایی بود که همه‌ی امکانات عالی و پیشنهادات خیلی خوب را در خارج از کشور رها کرد و به ایران برگشت و چون مدت زیادی بود که ایران نبود وقتی به ایران برگشت حقیقتا دوباره از صفر شروع کرد، ولی به لطف و کمک خدا روز به روز بیشتر اوج گرفت. فرید معصومی 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمدیوسف غلامی من دائم پیگیر بودم که خبری از کرامت گیر بیارم. تو همین پیگیریها بود که به رزمنده به اسم شهرام که بچه آباده بود اومد و بهم گفت: که شب عملیات فرمانده گردان شهید شد و تو لحظات آخر به آقاکرامت که فرمانده گروهان بود، اشاره کرد که به جای من به عنوان فرمانده گردان عمل کن..... آقای غلامی، ببخشید که من با صراحت میگم؛ ولی من دیدم که آقاکرامت رفت جلو و با تیر مستقیم عراقیها شهید شد و جنازه غلطید و رفت اونطرف خاک و تو خط شلمچه افتاد. من همه اینها رو به آقای ستایشگر هم گفتم .چون شما برادر بزرگ آقاکرامت هستید و دارید پیگیری میکنید من اینا رو گفتم تا دنبال پیکر شهید باشید .پیگیری کنید تا بچه هایی که برا شناسایی میرن، شاید تونستند از اون طرف خاک بیارنش عقب. آقاکرامت شب عملیات خیلی رشادت از خودش نشون داد.... - خیلی ممنون که اینا رو گفتید و من رو مطمئن کردید که کرامت شهید شده... _تقریباً پنجاه روزی میشد بیخبر بودیم که خانم کرامت از طریق یکی از دوستان آقاکرامت فهمیده بود . یک هفته بعد از مطلع شدن خانمش ،خبر بهمون رسید که پیکر شهید پیدا شده و باید بریم تو بنیاد شهید و کرامت رو ببینیم و باهاش وداع کنیم. مادرم رو که دیدم بلند بلند گریه کردم و گفتم :مادر دیگه دنبال برادرم نمی گردم کرامت خودش اومده . صبر مادرم اون روز باور کردنی نبود. همه اقوام و فامیل جمع شده بودند برای تشییع جنازه و خانمهای فامیل گریه میکردن که مادرم بلند شد و با صدای غرایی گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم .من هدیه ای در راه خدا داده ام و همگان بدانند که به این هدیه افتخار میکنم؛ پس گریه نکنید.» صدای غرای مادرم برا همیشه تو گوشم مونده .کرامت با مادرم یک روح در دو بدن بودند. همه از علاقه مادرم به کرامت خبر داشتند .صبر مادرم تو شهادت کرامت باور کردنی نبود. یک دنیا غصه و ناراحتی روی دوش مادرم سنگینی میکرد اما غصه و دلتنگیهاش از چشماش سرازیر نمیشد. کاش حالا که کرامت برگشته بود صداش مث مادرم میان انبوه جمعیت بلند میشد و میگفت: خسته نباشی شیرزن خسته نباشی اسوه .. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
سلام ای شاه خراسان تویی چشم و چراغ خاک رسیده این رو‌ سیاهت تو را جان رو‌ بر نگردان (س)🥀 🕯 🥀 ♨️ 🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 به وقت 💠به مناسبت سالگرد یتیم شدن آرتین ،فرزند ایران 🎥 خاله! تیر زدن تو سر مامان، خاله مامان مرده، اما کی میاد پیش من!؟ ⭕️ قصه پر غصه مجروحیت آرتین و شهادت پدر و مادرش از زبان خاله‌اش...😭 🏴🏴🏴 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢مراسم سالگرد شهدای حرم مطهر