eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❤ من هر صبح به آستان مقدست سلام می کنم و از امواج بهشتی پاسخت سرشار از امید می شوم. من پاسخ پدرانه ی تورا با ذره ذره ی وجودم احساس می کنم... من با تو نفس می کشم، با تو زندگی می کنم، شکر خدا که تو را دارم 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠سید رضا، از بچه های دوست داشتنی هیات حاج سیف در شیراز بود. عاشق حضرت اباعبدالله و حضرت صاحب الزمان بود. گاهی دم ها و نوحه های معروف حاج سیف را با خود زمزمه می کرد و دم می گرفت. عاشق شهادت بود. گاهی او را محکم در آغوش می گرفتم و در گوشش می گفتم: سید نپری، اسلام حالا حالاها به شما ها نیاز دارد! آن روز می خواست با "مجتبی شایق" به جزیره مجنون برود. جلو در سنگر ایستاد. دستش را به دهانه در تکیه داد و خیلی جدی، اما پر احساس و آرامش گفت: برادرها، من دارم می رم شهید بشم، کسی کاری نداره، پیامی نداره!😳 بچه ها به شوخی گرفتند. - سلام به حورالعین ها برسان! - به فلان شهید سلام برسان. - پیش خدا رفتی فلان چیز برای ما بخواه. مجتبی بعد ها تعریف می کرد من جلو موتور بودم، سید رضا پشت نشسته بود. وقتی در جاده جزیره می رفتیم، سید رضا سرش را چرخواند به قبضه توپ بچه های مشهد که در حال آتش بود نگاه کند که گلوله توپی جلو موتور خورد. ترکشی به آرنج من خورد، ترکشی به پشت سر سید رضا... 🍃🌷 سید رضا موسوی نژاد 🌱🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذارید بعد از مرگم همه بدانند... ــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا عج 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
D1738864T16884394(Web).mp3
17.06M
📓 روایت زندگی فرخنده قلعه نوخشتی# نویسنده: زینب بابکی راوی معصومه عزیز محمدی . 🌱🌸 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
| 🔹🔹🔹 -خانومش‌پرسید: به‌چی‌فکرمیکنی؟! رجایی‌گفت: امروزنمازِاول‌وقتم‌عقب‌افتاد فکرمیکنم‌گیرکارم‌کجابود...! 🌱🍃🌷🌱🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
33.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان هایی از پیاده روی اربعین 🎙سید مهدی تحویلدار 🌱🍃🌷🌱🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
«ما در مواجهه با مرگ، رسیدن به شهادت و بزرگی را، انتخاب کرده‌ ایم» 🌷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔷 حالا که این روزها بحث کنکور و رتبه های برتر کنکور تیتر اول رسانه ها هست جا داره.. یادی کنیم از ‏شهید رتبه یک سال ۱۳۶۴: " شهیدی که وصیت کرد ؛ فقط نگذارید حرف امام به زمین بماند همین" 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
تو چه خبر داشتی از جاذبه چشمانش... آنگاه که یک به یک در دل جوانان همین عصر انقلابی ایجاد کرد... تو می‌نویسی رفیق، من می‌خوانم ابراهیم ...🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢با شروع جنگ، تقریباً عمده کار ما شده بود تعمیر ماشین‌های نظامی که از منطقه می‌آمدند و حاج خلیل کارهای غیر از این کمتر قبول می‌کرد. یک روز چند درجه‌دار ارتشی به درب مغازه آمدند. با حاج خلیل کار داشتند. من هم کناری ایستادم تا صحبت‌هایشان را بشنوم. آنها توضیح دادند موشکی که استفاده می‌کنند بُردش کم است و از تو می‌خواهند موتور آن موشک را بررسی کنی. از آنها می‌خواهی تا نمونه‌ای از آن موشک را به مغازه بیاورند و آنها این کار را می‌کنند و یک موشک که طولش بالای یک متر بوده است را به مغازه می‌آورند. موتور موشک را باز کردی و بعد از بررسی به « اُستاد ابراهیم داورزنی» از همکارانت زنگ زدی تا به مغازه بیاید. استاد ابراهیم متخصص ترانس پیچی بود، آن‌قدر در کارش مهارت داشت که اداره مخابرات تمام‌وقت او را در اختیار گرفته بود. با اُستاد ابراهیم شروع به بررسی موتور موشک کردید و هر شب تا ساعت دو سه شب‌روی آن کار می‌کردید. بعد از چند روز به آن درجه‌داران ارتشی خبر می‌دهی که موتور موشک آماده است. آنها هم آن را بردند، بعد از امتحان آن موتور با خوشحالی به تو خبر می‌دهند که ابداع تو کار کرده است و برد موشک به حد مطلوب رسیده است. 📘برشی از کتاب عاشقانه های طلایی حاج خلیل طلایی 🌱🍃🌷🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
D1738864T16884394(Web).mp3
17.06M
📓 روایت زندگی فرخنده قلعه نوخشتی# نویسنده: زینب بابکی راوی معصومه عزیز محمدی . 🌱🌸 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد. این عادت همیشکی حسین بود. یک شب که همگی خواب بودند از رختخواب برخاستم تا یک لیوان آب بخورم، نور ضعیفی در آشپزخانه دیدم. به سمت آشپزخانه رفتم. حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند. گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای؟ گفت: می خواستم شما بیدار نشوید. زمزم های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
هدایت شده از گلزار شهدا
برنامه زندگیتان را طوری تنظیم کنید که مورد رضایت آقا امام زمان(ع) باشد.🌱 🕊 @golzarshohadashiraz
هر وقت ‌احساس ‌کردید از (عج) دور شدید و دلتون ‌واسه ‌آقا تنگ‌ نیست.. این ‌دعای کوچیک ‌رو بخونید لَیـِّن‌ قَلبی لِوَلِـیِّ‌ اَمرک.. یعنی... خدایا دلم ‌رو، واسه‌ امامم‌ نرم‌ کن.. 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔹دستش در جبهه تیر خورده بود و سیاه کرده بود و طبق نطر دکتر باید قطع میشد . طبق روایت دوست هایش معجزه وار با خواندن زیارت عاشورا و عنایت حضرت شفا پیدا کرد 🔹مادرشهید میگفت :روز بعد آن اتفاق بود، وقتی از خواب بیدار شد گفت: مادر دیشب امام خمینی و امام زمان به دیدن من آمدند، بیش از این نمی توانم بگویم. با هم به دکتر رفتیم. از دست ایشان عکس گرفتند، دکتر گفت دست ایشان کامل خوب شده و دیگر نیاز به جراحی ندارد. وقت برگشت گفت مادر من می خواهم راه خودم را ادامه بدهم، شما اجازه بده که من به جبهه برگردم. گفتم هیچ وقت مانعت نشدم، اما این بار صبر کن یکم تقویت بشی، حالت بهتر بشه بعد برو! گفت نه، اگر می دانستی من کجا دارم می رم، هیچ وقت مانع من نمی شدی. روز بعد تعدادی از دوستاش آمدند گفتند می خواهیم بریم دیدار امام، خسرو همراهشان رفت و بعد نامه فرستاد که من به جبهه آمدم، راضی باش. من ۱۹ شهریور برمی گردم. ۱۰ شهریور شهید شد و ۱۹ شهریور به شیراز برگشت. 🌱🍃🌱 شهید محمد حسن(خسرو) ایزدی 🌱🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
D1738864T17042894(Web).mp3
16.89M
📓 روایت زندگی فرخنده قلعه نوخشتی# نویسنده: زینب بابکی راوی معصومه عزیز محمدی . 🌱🌸 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
+مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد *گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد... https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
تو باغبان امتی و جای اجر تو یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند در کوچه ها غرور علی را کسی شکست در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست ص🖤🍂 ع🖤🍂 🍂💔 🏴 🏴 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰در منطقه، بستان گلو درد شديدي گرفته بودم. از خدا خواستم که در اين شهر غريب زود شفا پيدا کنم و زمين گير نشوم. همان شب، در خواب (ص) را ديدم، گويي حضرت انتظار مرا مي کشيد. يک نفر مرا به مسجدي دعوت کرد و گفت حضرت منتظر شما هستند. وارد شدم و گفتم کجا هستند، گفت آنجا دارند مي آيند. پيغمبر يک جمال نوراني داشت که در وصف من نمي گنجد. يادم است شال و عمامه اي سبز به سر و گردن انداخته بود. به پاي حضرت افتادم تا پاي ايشان را ببوسم که حضرت نشستند و مانع من شدند. نا خودآگاه گريه مي کردم، چيزي يادم نبود، نه شهادت، نه جنگ و نه پيروزي! گفتم يا رسول الله روز قيامت من را شفاعت مي کنيد! فرمودند اگر خودت را به من برساني من تو را شفاعت مي کنم... از خواب پريدم، براي يکي از دوستان خوابم را تعريف کردم، گفت تو در اين عمليات شهيد مي شوي! ☝️وصیت نامه صوتی حاج شیرعلی سلطانی 🌱🍃🌷🌱🍃 شيرعلي سلطاني شيرازي https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ﻋﺞ ) و پیروزی جهت مقاومت و نابودی رژیم کودک کش اسرائیل 🏴🏴🏴🏴 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روز اول ماه ربیع الاول (پنج شنبه ۱۵شهریورماه )ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد✋ 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
6037997950252222
بــنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام (با زدن روی شماره کپی کنید) 🔺🔺🔺🔺🔺 هییت شهداے گمنام شـــیراز مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🔹🔹🔹🔹🔹 @shohadaye_shiraz برای دیگران هم ارسال کنید
نام آنهایی که در جنگ مردانگی نشان داده اند را زنده نگه دارید .. سورهٔ بقره، آیهٔ ۲۵۱ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
ماه صفر سال ۶۵ ، در پادگان شهید دستغیب اهواز بودیم. محمد سرگشته و حیران بود. گفتم: چی شده محمد؟ گفت: یه جای خلوت و دنج می خوام، با خودم خلوت کنم، کسی مزاحمم نشه! دیگر ندیدمش تا فردا که ۲۸ صفر، سالروز رحلت حضرت ﺭﺳﻮﻝ(ص) بود. محمد را دیدم. یک رادیو روی زمین بین دو پایش گذاشته بود. رادیو روضه می خواند و شانه های محمد از گریه تکان می خورد. تا اذان ظهر بی آنکه سرش را بلند کند، اشک می ریخت. وقت نماز شد. نمازش را که خواند دوباره سرش را روی زانو گذاشت و شروع به گریه کردن کرد. دیدم حال خوشی دارد مزاحمش نشدم. غروب حال و احوالش سر جا آمده بود. گفتم: محمد چی شده، امروز خیلی بیتابی کردی؟ گفت: امروز اتفاق بزرگی افتاده، پیامبر اسلام رحلت کرده و از دنیای ما به دنیای دیگه رفته. این غم واقعاً برام سخت و سنگین بود. چند قدم که راه رفتیم گفت: ولک، کسی از حال امروز من با خبر نشه! محمد دریساوی 🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید