فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ وقتی #سپهبد سلیمانی دست سرباز خود را بوسید!
🔸 یکی از سربازان در حضور حاج قاسم: شرمنده هستم! خجالت میکشم به کشورم برگردم! باید بمونم اینجا یا به شهادت برسم یا با پیروزی کامل از اینجا خارج بشوم!
و اﻳﻦ ﻃﻮﺭﻱ #ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ....
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
☘🌿☘🌿☘
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﺑﻪﻣﻨﺎﺳـﺒﺖ #ﺳﺎﻟـﺮﻭﺯ_ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬــﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣــﻘﺎﻡ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿــے ﺭﺳﻴـــﺪ
🌷🌹🌷
در حیــاط خــانہ ﻣﺮﺣــﻮﻡ ﺁﻳــﺖ اﻟﻠﻪ آقای نجابت( عارف بزرگوار و شاگرد آیت الله قاضے) داشــتیم کتاب می خواندیم.
یک دفــعہ یادم به حــبیب افــتاد که پشت در، در کوچه ایستاده بود.
رو به آقای نجابت گفــتم: آقا، حبیب پشت در ایستـگاده اســـت و داخل نمی آیــد...
آقا تأملی کــردند و گفتنــد: ایشــان به مــقام آقاے قاضے رسیده اند، اما خودش هم نمے فهمد. ولے اشتبـاهے که حبــیب دارد این است که صــد درصد از خودش بــدش می آید و دیگر در این نشئه نمی ماند.
ولے آقای قاضــے چـند درصــد براے خودش نگہ داشــت که بتــواند در این نشـئه زندگے کــند.
باز تأکیدے فرمودنـد: حــبیب آقا به مقام آقای قاضــی رســیده است، خودش نمے داند و دیگـر هم نمے تواند در این نشئه بماند.
💐🌸💐🌸
#عارف_وارستہ شهید جاویدالاثر حبیب روزیطلب
#شهداےفارس
🏴ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_گلــزارشهـدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دلتنگم و
ای کــــاش مرا
جز غمِ تـــــو
حالِ دگــــر بود...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_هادی_ذوالفقاری🌸
@shohadaye_shiraz
سعید معنی و مفهوم زهد بود.
خانواده اش از نظر مالی مشکلی نداشتند, اما سعید اهل زرق و برق دنیا نبود. یک روز رفتم اتاقش.
دیدم تنها یک زیلو کف ان است با یک تکه سنگ که فهمیدم متکایش است.😳
همیشه یک شلوار ساده به پا داشت که تنها یک دکمه داشت!😞
گفتم امدیم, این یک دکمه افتاد…
خندید و گفت از دنیا همین هم برایم زیادست. رفتم بازار وکیل, کلی گشتم تا ارزانترین شلوار را پیدا کردم!
🌺🌷🌺🌷🌺🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺣﻤﻴﺪﺭﺿﺎاﺑﻮاﻻﺣﺮاﺭ
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
◾️▫️◾️▫️◾️▫️
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
*#نویسنده_محمد_محمودی*
*#قسمت_پنجاه_و_یکم
_صحیح ..منتها علیرضای من و بقیه جوانهای اونروز خودشان هم کمک کردند تا اون اتفاق افتاد. ما هم کمک کردیم خودم یه تک داشتم که صبح تا شب بین راه شیراز و خوزستان در رفت و آمد بودم تا بلکه بتونم یه کمکی به جوونای مملکت بکنم.خیلی هم بودن انگار نه انگار که جنگی در کار بود! حالا شما ها هم باید کمک کنید تا به امید خدا همه چی درست بشه.
_کمک ما هم این بود که درس بخونیم..
_..نه ..کمک شما فقط درس خوندن خشک و خالی نیست. شما تحصیل کرده ای . هم اینکه نذارید امنیت کشور به هم بریزه راه هموار می شه به یاری خدا.. امنیت که نباشه سنگ رو سنگ بند نمیشه. اگه امثال علیرضا دست رو دست گذاشته بودند و گفته بودند مسئولین بروند بعثیها را از کشور بیرون کنند که نمی شد.
صدای زنگ خانه توی سالن میپیچد رشته کلام از دستش در می رود بلند میشود دکمه دربازکن را میزند.
_اینم ننه علیرضا..
هول از جا بلند می شود بعد از احوالپرسی کنار دست روی ما می نشیند بر عکس شوهرش نگاهش به عکس ها نیست . چادر مشکی اش را تنگ گرفته جوری که انگار توی پیاده رو های شهر است و نه توی خانه خودش.
_خوش اومدین بچه هاتون میآوردین می دیدمشون..
_ماه هشت ماه بیشتر نیست ازدواج کردیم.
_خونه که بچه توش نباشه که دور از جون شما جهنمه .تازه این دوره زمونه این قدر نعمت خدا فراوونه یکی دو تا بچه که سخت نیست..
حرف هایش پر از مهربانی مثل کلام یک مادر به دل می نشیند.
_شاید باورتون نشه من همین دیشب خواب علیرضام دیدم در حیاط وایساده بود رفتم پیشش گفتم: ببم چرا اینجا وایسادی؟!
گفت :کار دارم فقط اومدم بگم که فردا مهمون داری؟!
خوب مهمون همین شما بودید ننه. قدمتون رو چشم. خدایش کمتر شبی هست که خوابشو نبینم.
در قاب عکسی علیرضا پای درخت کُناری صاف ایستاده. سیمایش بیشتر به پدر برده تا به مادر فقط مثل مادرش میان قد است. دوباره نگاه مادر علیرضا میکنی.
_خوب مادر جون دیگه چی؟!
می خندد.
_بچه ام همیشه تو فکرمه.. ناراحت بشم شب میاد تو خوابم به درد دل کردن .همین دو شب مانده به عید امسال بود که دیدم وارد خانه شد و احوالپرسی کرد و گرم گرفت .خوش و بش کرد مثل همیشه ننکه صدام میکرد. کمی هم کلافه بود. گفتم: وای بمیرم الهی چه ات شده؟!
گفت :چیزی نیست ننه. میدونستم تنهایی و خونه تکونیه دم عید برات سخته اومدم کمک.
گفتم :ببم. من که تنها نیستم .خواهرت لیلا همه چی رو برام راست و ریس کرد.
اعتنائی نکرده. رفت تو آشپزخونه پشت سرش رفتم. شروع کرد به ظرفها را شستن و جمع کردن.
گفتم: بیا بشین اینا که لازم نیست شسته بشه.
بعد از مرتب کردن آشپزخانه اومد تو سالن دستمو گرفت و گفت: ننکه ..نبینم احساس تنهایی کنی .به خدا من همیشه پیشتم. اصلاً یه لحظه هم از دور نمیشم همیشه پیشتم..
کمی از روی مبل جابهجا میشود .مثل حاج عباس قاطع و محکم حرف میزند.دست می برد زیر چادر بیرون که می آید تسبیحی را نشان می دهد: «اینو تابستون ۶۲ تو شوش دانیال بهم داد هنوز هم دارمش!»
یه بار از دستم افتاد پوکید. سه تا دونه اش گم شد. اون سه تا سفید از یه تسبیح دیگر است.
حاج عباس میگوید :علیرضا همه اش خاطر است.
صدای زنگ بلند میشود .زهرا و صدیقه هم آمدند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ دیده نشده از شهید طهرانی مقدم
🔹 اگر مسیری که دعای ولی پشتش باشه انتهای آن فتح و نصرت الهی را خواهیم دید...
🕊 انتشار به مناسبت شهادت حسن طهرانی مقدم پدر موشکی ایران
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
💠فرمانده گردان بود. تا بیکار می شد, می رفت سراغ دستشویی صحرایی ها. کارش تمیز کردن انها بود, بعد هم پر کردن منبع اب انجا…🌺
🌷مجروح شده بود, پایش توی گچ بود و به اجبار در مرخصی. گفت بیا بریم انتقال خون من خون بدم!
گفتم: تو با این حالت؟😳
گفت حالا که دستم از جبهه کوتاه شده, بذار حداقل خونم را برای مجروحین بدم. با اصرار رفتیم. اما پرستار حاضر نشد, سعید هم اصرار. دیدم راضی نمی شود, گفتم پس من به جای تو خون می دهم.
کارمان که تمام شد. هنوز سعید ارام نشده بود. دست کرد توی جیبش همه پول هایش که ۳۰ تومن بود را در اورد و گفت:پس این را بده به صندوق کمک به جبهه!
#شهید حمیدرضا (سعید )ابوالاحرار
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🚩اخلاق و رفتار #شهید_تهرانی_مقدم
📍شهید حسن تهراني مقدم ايده هاي بلندي داشت، وقتي كه با او مواجه می شدي همه چيز را با هم داشت روحيه، ايمان، نشاط، سر زندگي، اراده و قاطعيت.
📌هر روز كه با حاج حسن مواجه می شديم آن روز، روز پرنشاطي براي ما بود. وقتي آدم با اين شهيد بزرگوار بود، خسته و كسل نمی شدی. شهيد مقدم فردي بود به تمام معنا سخت كوش، پر تلاش و خستگي ناپذير بود.
♦️در همه كارهايش آدم ها را دنبال خود می كشيد، يعني فرمانده ای بود كه در مشكلات و در سر بالايي ها جلو همه راه می رفت و مراقب بود كه ديگران هم عقب نيافتند. آنها را هم می كشيد بالا و می برد تا قله. ایشان اهداف بلند را هم، هدف قرار مي داد. به اهداف كوچك هيچ وقت فكر نمی كرد. هميشه هم توصيه می كرد و می گفت نگاه را به آخر بياندازيد و عمق كار را ببينيد. اهداف بلند را هدف قرار بدهيد تا به آن برسيد. اگر اهداف كوچك را هدف قرار دهيد به اين كوچك هم معلوم نيست برسيد و موفق شويد.
✍🏼 راوی: سردارمحمد حجازی
🌹 #شهیدتهرانی_مقدم
🕊 #اﻳﺎﻡ_شهادت
#ﺷﻬﻴﺪﻱﺑﺎﺁﺭﻭﺯﻱ_ﻣﺮﮒ_اﺳﺮاﻳﻴﻞ
🌹🌷🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_پنجاه_و_دوم
صدیقه با دختربچه کوچکی وارد می شود همه با هم احوالپرسی می کنند.حاج عباس دستی به سر کودک میکشد و میگوید :دختر صدیقه است..
_چند سالشه؟!
_چهار سالش تموم نشده!
_اون روزها که رفتی دنباله علیرضا ,صدیقه خانم هم سن و سال ایشان بود؟؟!
_بله دقیقا همین شکلی هم بود .اگه بدونی با همون سنکم چقدر علیرضا را دوست داشت.
صدیقه چادرش را تنگ می گیرد.
_از اون روزها چیزی یادت میاد؟!
_نه خیلی زیاد. در همین حد یادمه که خیلی از بابا سراغش می گرفتم و اون میگفت که کاکات رفته تا دشمن رو شکست بده اصلا معنی این حرف ها را نمی فهمیدم اون قدر می پرسیدم و بابا توضیح میداد که هنوز توی ذهنم مونده.
نماز خواندن علیرضا را هم یک کم یادمه می دیدم که قبل از نماز بلندبلند چیزهایی را میگفت بعد نماز می خواند..
_احساس امروزت نسبت به این تصمیم علیرضا چیه؟!
_کدام تصمیم؟!
_همان که وقتی مامانت متوجه میشه که بارداره و بعد بنا بوده بچه را سقط کنه؟!
_خوب این یک واقعیت که من حیاتم را مدیون علیرضا هستم.البته بهتره بگم خدا اونو وسیله قرار داد که مانع از این کار بشه. اما چیزی که گاهی اذیتم میکنه اون یاد داشتی هست که توی یکی از نامه ها برام نوشته نوشته بود. که جام خیلی خوبه کاش صدیقه هم اینجا پیشم بود تا براش بستنی میگرفتم و توی خیابان هم نمی رفت. این خیلی اذیتم میکنه. همین که دست دخترم رو می گیرم و میرم مثلاً توی بقالی سرکوچه این حس بهم دست میده که اون روزها هم چنین بچه بودم ولی این خیلی اذیتم میکنه.
چشم ها را می چلاند و اشکال را با دستمال پاک می کند.
_از زندگی علیرضا دیگه چی برات خیلی جالبه؟!
_یه عمه داریم به نام عشرت که خودش ما در دوتا شهید و توی جلیان فسا هم زندگی میکنه . یک چیزهایی از علیرضا میگه که واقعا ما از تن آدم بلند میشه .پسرش که شهید شاپور شادمانی باشه قبرش هم اونجاست .اما منصور هنوز هم مفقودالاثر و هیچ خبری ازش نیست.
به طبقه بالای خانه را فرش کرده که یه روزی منصور زنده برگرده و براش زن بگیره و تو اون خونه زندگی کنه.
یعنی واقعاً به این کار خودش ایمان داره خودش میگفت میشم علیرضا رو خواب دیده و ازش سراغ منصور به شاهپور را گرفته.میگفت علیرضا از شاهرود خبر داشت و می دونست کجا هست اما منصور را می گفت غیر از خدا هیچکس ازش خبر نداره.
این و داداش علیرضا توخواب به عمه گفته بود روی همین حساب عمه هنوزم به زنده بودن منصور امیدواره.
اما جالب تر از این حرف های دیگه ای هست که همیشه عمه میزنه .چشماش کم فروغ دیگه .میگه من هر وقت دسته کلیدی چیزی رو گم می کنم صدای علیرضا میزنم که بهم نشون بده بعد همون شب میاد بخوابم و جای آن گم شده را بهم نشون میده..
حاج عباس میگوید:اینکه صدیقه میگه عین واقعیته. من خودم یک بار حالم خوش نبود و این ننه علی هم می خواست برای یک کاری بره بیرون. رفت پای همین عکس علیرضا وایساد گفت: ببم من حاجی را میدم دست تو و خدا تا برگردم
نمیدونم چقدر گذشت که خوابم برد. فقط همینو میدونم که از همون لحظه اول علیرضا کنارم نشسته بود و باهام حرف میزد. سرم هم گذاشته بود رو زانوش و مرتب بهم میگفت که بابا من ممنون توام بابا من از تو راضیم خدا هم از تو راضیه. این ماجرا خیلی طول کشید . وقتی احساس کردم یکی صدا میزنه چشم باز کردم ننه علی برگشته بود .به قدری معرف های بچه ام بودند سرخی حاج خانم داد زدم که چرا بیدارم کردی؟!
مادر علیرضا می گوید:من هر وقت بخوام برم بیرون هم اینکارو می کنم حاجی رو می دم دست خدا و علیرضا .بچم تا حالا ده دفعه بیشتر به گفته که من همیشه پیشتم.پارسالم روز عاشورا که هیئت سینه زنی را دعوت کردیم سر سفره،بچه مرا با چشمهای خودم تو همین حیاط دیدم. اصلاً با آن موقع هیچ فرقی نکرده بود یه شال سبز هم دور گردنش بود.این زهرا و لیلا اینها هم دور و برم بودند. فقط گفتم: بچهها علیرضا آمده که از هوش رفتم و افتادم روی سکوی حیاط. ظهر عاشورای پارسال بود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
♦️ پرستار شیرازی به جمع شهدای مدافع سلامت پیوست
🔹 خانم مریم رحیمی پرستار فداکار شاغل در بیمارستان امتیاز و فوریت های جراحی شهید رجایی شیراز که ایثارگرانه در مبارزه با کرونا و دفاع از سلامت مردم تلاش کرد، به رحمت ایزدی پیوست.
#ﺷﻬﻴﺪﺳﻼﻣﺖ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
✍قسمتی از وصیت نامه شهید👇
ای امام! به خدا {قسم} اگر بدنم را قطعه قطعه کنند، اگر زبانم را از حلقومم بیرون بکشند، اگر چشمانم را از حدقه بیرون آورند، اگر رگ های بدنم را قطع کنند، اگر گوشتم و پوستم را در آتش بسوزانند، اگر انگشتانم را با قیچی بزنند، و اگر با پتک بر سرم بکوبند، دست از امامم و رهبرم و این یگانه گوهر عزیزم و این جاودانه انسان بشر دوست و این نماینده ی حجت ابن الحسن العسکری (عج)، بر نخواهم داشت.
🌿 امام زمان (عج)، حجت ابن الحسن، ای مهدی عزیز، تو از خدا بخواه که به اماممان طول عمر عنایت فرماید. تو از خدا بخواه که این رهبر دلسوزمان را از ما نگیرد. ای حجت ابن الحسن(عج)، ای مهدی عزیز! دعایی برای ما بفرما که ایمانمان قوی تر و اسلام مان کامل تر و شجاعت مان افزون تر و علممان بیشتر گردد.
#شهید علی کارآزموده
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد پناهیان:
میدونی برای اینکه #ﺷﻬﻴﺪ حججی بشی،
بهجت بشی چی لازم داشتی⁉️
روز قیامت بهت میگن...👆
#ﺭﻭﺯﺣﺴﺮﺕ
☘🌹☘🌹☘
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#خاطرات_شهدا
🔸بار اولی بود که برای درمان به کشور انگلیس رفته بودیم. بار اول خانم پرستاری برای کنترل وضعیت باقر آمد، تمام مدت چشمان باقر به گوشهای دوخته شده بود. هر چه پرستار سؤال میکرد او چشم نمیچرخاند، پرستار به همکارانش گفت : نمیدانم این چرا به آن گوشه خیره شد.
🔹خلاصه دست برد تا مچ باقر را بگیرد و نبض او را یادداشت کند. باقر بلافاصله دستش را کشید و با عصبانیت گفت: داداش به این خانم بگو به من دست نزنه!
🔸گفتم: داداش من این دکتره، حسب وظیفه این کار را می کنه! گفت: بگو اگه لازمه یک پارچه بندازه رو دستم.
🔹با انگلیسی دست و پا شکسته جریان را برای پرستار توضیح دادم، پرستار و همکارانش با ناراحتی اتاق را ترک کردند.
🔸سرپرست تیم پزشکی حاج باقر، شخصی بود به نام پرفوسور کتوفسکی، که یک مسیحی بود. وقتی جریان را فهمید، از پرستاران مرد خواست تا کارهای او را انجام دهند. او علاقه عجیبی به باقر پیدا کرده بود میگفت: من از نگاه به چهره شما لذت میبرم و به یاد حضرت مسیح میافتم
🌺🌷🌺🌷🌺
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍁🍂
به او اگر بخواهم بنویسم؛
خواهم نوشت: « من را هم ببر .... »
هوای شهر بدون تو، برایم نفسگیر شده
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🍂🍁
@shohadaye_shiraz
#ﻫﻴﻴـــﺖ_ﺗﻌﻂﻴـــﻞ_ﻧﻤﻴﺸـــﻮﺩ....
👇👇👇👇
ﻣﺮاﺳﻢ #ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ_ﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ
و ﭘﺨﺶ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا
🔻🔻🔻
پنجشــبه 22 ﺁﺑﺎﻥ / اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16
🌷🌹🌷
در صفحه 👇:
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌹🌹🌹
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
👇👇👇
⛔️⛔️⛔️⛔️
ﺗﻮﺟﻪ : ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ اﻋﻼﻡ ﻣﺮاﺟﻊ ﺫﻳﺼﻼﺡ و ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻣﺤﻴﻄ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ اﺯ ﺷﻴﻮﻉ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻟﻂﻔﺎ اﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺤﻴﻄ ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ
🌷▫️🌷▫️🌷
#ﻫﻴﻴﺖ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
۶ سالــش بود....
ڪلیہ هــایش از ڪار افتاد😔.
#پزشک روسے گفـت:
فقط یک راه برای زنده ماندن پسرتان وجود دارد که آن هـم #عوارض بـدی دارد! 😱
او یـک متر بیشـتر قـد نمی کشد و 18 سال بیشـتر زنده نمے ماند.😱
منصـور را حرم #امام_رضا(ع) بـردم. و #شفایش را از آقا گرفتیــم🤲
🔰امــام جماعت مسجد صاحب الزمان شیـراز اعـلام ڪرد ۵۰۰کیلو سـیمان از یڪ سـال قبل در مسجد مانده و در اثر باران حسابی سفت شده است.
چند نفر #ڪارگر آمـدند و با پتک شروع کردند، #سیمان ها را بشکند، اما نتوانستند.
😢وقتےهمه، دسـت از تلاش برداشتند و رفتـند؛ منصور، کلنگی را بر داشت و در گرمای طاقت فرسای تیر ماه که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، به تنهایی تمام سیمان ها را شکست‼️
به او مے گفتم:« از عـوارض شفای امام رضا ع اسـت کہ این قـدر قـد بلند و پر زور شدی...💪✋
#شهیدمنصور_قربانےزاده
#شهداےفارس
--🍃─═ঊঈ🌹ঊঈ┅─🍃-
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
*#نویسنده_محمد_محمودی*
*#قسمت_آخر
زهرا خانم اشک هایش را پاک می کند.
_شما هم نکته های خوبی در مورد علیرضا نوشتید.
_راستش حق علیرضا بیشتر از این چیز است. ولی متاسفانه ما دیر دست به کار شدیم. ما اگه بخوایم فقط از مردم داری علیرضا بگیم خودش میشه چند تا کتاب.علیرضا یک شخصیت خاصی داشت .از بعد مردمداری خودش رو کوچک و خاک پای همه می دونست.
این رو نه در شعار که در عمل نشون میداد.علیرضا برای ما الگو هست .همین حالا بچه های خودم تو خونه فقط به جان دایی علیرضا شان قسم می خورند. این برای من خیلی جالبه. همین دخترم که امسال با تیم تنیس بردن جمهوری چک، عکس دایی اش را با خودش برد .بعد که اونجا با اسرائیل بازی نکردند و از مسابقات حذف شدند خودش میگه این عکس دایی خیلی آرامش بخش بود.
_ چرا هانیه خانوم همراهتون نیومدن؟!
_درس و مشق داشت .شما تشریف بیارید منزل در خدمت باشیم.
همه نگاه ها میرود طرف مادر علیرضا پای قفسه لباس ایستاده است.
_این زیر شلواری را میبینی؟!بار آخری که اومد مرخصی بهم گفت :ننه یه دوتا زیرشلواری برام بدوز.
رفتم اندازه دوتا زیر شلواری پارچه گرفتم. بعد گفت :اول بشور بعد به دوزش. همین کار رو کردم.
روزی که خواست بره دوتاشو گذاشتم تو ساکش. اما خودش این یکی رو درش آورد و گفت: که همون یکی بسه. گفتم: ببم مگه چه عیبی داره که ببریش؟ گفت : عیبی نداره اما دوست دارم یکیش پیشت باشه.
گفتم :خوب میل با خودته. بعد رو کرد بهم گفت:که یادت باشه که تو تا زنده ای این زیرشلواری همیشه جلوی چشمته.
خوب من چه میدونستم چی می گه .گفتم :الهی شکر خدا. همین جوری نگاه می کرد و می خندید. بعد دیدم چشماش پر اشک شد و گفت :قربون قلب پاکت برم ننکه.
همین حرفها که یادم میاد تب می کنم ننه. اصلاً کمتر شبی میشه که خوابشو نبینم.
_دیگه چه خوابی ازش دیدی؟!
نفس پری بیرون میدهد نگاهی به حاج عباس میکند و میگوید:یه بار دوبار که نبوده اما یه مدت افتاده بود سر زبونمو هی میگفتم الهی بمیرم که عروسی علیرضام ندیدم و بچه شو بغل نکردم.
یهو دیدم اومد سراغم دوتا چیزی مثل نورافکن دیدم یکی بغلش بود و یکی همراه بالای سرم وایساده بود میگفت: ننه تو رو خدا کم بگو حسرت به دل موندی و عروسی علیرضا رو ندیدی و بچهاش را بغل نکردی. بیا ببین این زنم اینم بچم..
هر چه نگاه کردم زن و بچه ندیدم. یکی از آن روشناییها را گذاشت توی بغلم و هی داشت بهم می گفت: که بیا این بچه را بگیر تو بغلت و دیگه هی نگو بچه علیرضا را بغل نکردم.
میگفت ننه تورو خدا دیگه اذیتمون نکن و این حرفا نزن.
خیلی با هم گپ زدیم همینطور داشت بهم می گفت که دیگه به من نگو بچه شو بغل نکردم و عروسیشو ندیدم. بله نه اینجوریه..
الله اکبر اذان توی خانه می پیچد .نگاه تار و غبار گرفته است میافتد به گوشه سالن و کنار شومینه اول فکر می کنی خیال است اما نیست. توهم دلت نمیخواهد خیال باشد.
جوانی میان قد با آستینهای بالا زده تمام قامت ایستاده است با همان چشم های عسلی زل زده نگاه می کند می گوید :من زنده ام..
داری از ترس نیمه جان می شوی و میروی پس بیفتی که خنده کنان به طرف می آید شانه هایت را با دو دست محکم می گیرد و قدری محکم تکانت میدهد چهار ستون بدن تیرمیکشد زیر گوشش نجوا میکند: «منو نگاه کن با توام بچه مسلمون!! تو به عمر آیه ۱۵۴ سوره بقره رو یک بار هم نخوندی؟! آیه ۱۶۹ سوره آل عمران را چطور؟! میبینی که زنده ام فقط پهلو هنوز درد داره!!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
پخش زیارت عاشورا از گلزار شهدای شیراز
از ساعت ۱۶:۱۵
👇👇
پخش مستقیم از صفحه
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ
با صدای کربلایی محسن عراقی
🎼اگه آدما باهات بد کردن
بگو حـسین 🚩
هر کجا رفتی تو رو رد کردن
بگو حـسین🚩
دیوارا راه تو رو سـد کردن
بگو حســین 🚩
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_زیارتے
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شـبهای_جمعه
زندگی مان وقف #حســین❣ است
ما بی حســین
شوق #شهـادت نداشتیم❌
🏴🏴🏴🏴
#شهید_مهدی_زین_الدین:
💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد #اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند😍
#یاد_شهدا_با_صلوات🌺
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shohadaye_shiraz
مـولای مـن ...
روزی که به جمالِ تــو
چشمم بشود باز...
ای جانِ دلم ،
صبـح من آن روز بخیر است...
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج
#سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃
#صبحت_بخیر_آقا
@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آقا آمادهباش داده!
🎙به روایت: حاج حسین یکتا
#التمـــاس_دعاےفرج
☘🌹☘🌹☘
@shohadaye_shiraz
🔹روزی برای ملاقات باقر آمدم دیدم دکتر با 10، 15 همراه پشت در ایستاده است. جلو که رفتم جریان را جویا شدم، گفتند: برای معاینه آمدهایم اما ایشان در حال عبادت هستند، به احترام ایشان وارد نشدیم.
🔸این در حالی بود که ایشان در انگلستان متخصص مطرحی بودند و وقتش ارزشمند بود و به همه کس وقت نمیداد. تا نماز باقر تمام بشود، دکتر از باقر و اخلاقیات او برای آنها توضیح میداد. وقتی وارد شدند، یک لحظه دیدم پرفوسور دستش را به آسمان بلند کرد. نگاهم به لب هایش قفل شده بود. می گفت: ما باید از بندگانی مثل ایشان درس بگیریم!
🔹دو نفر از همراهان دکتر، خانمهایی بودند که لباس مناسبی نداشتند. دکتر به آنها گفت: بهتر است شما بیرون باشید که ایشان از حضور شما معذب نباشند.
🔸برادر دیگرم که در آخرین سفر همراه ایشان بود نقل میکرد در هنگام شهادت، همین پورفوسور دست باقر را بلند کرده بود و با اشک و آه میگفت: خدایا ما هر چه در توان داشتیم به کار بردیم دیگر باید خودت کمک کنی!
✍به روایت برادر شهید
#شهید_باقر_رشیدی🌷
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
ولادت : ۱۳۳۸/۱/۱ نورآباد ، فارس
شهادت : ۱۳۷۲/۸/۲۱ لندن ، انگلستان
🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
صبح زود فردای عقدمان به تپه شهدای گمنام جهرم رفتیم، آن روز ایمان از هر ﺟﺎﻳﻲ حرف زد...
از مسافرتها و گردشهای دوران مجردیاش.
ﮔﻔﺖ :کربلا که میرود در بین شش گوشه مینشیند و همانجا آرزوی شهادت میکند و شهادتش را از حضرت میخواهد. ....
پاتوق ایمان و دوستانش همیشه مزار شهدا رضوان بود. تفریحگاه صبح و شب و نصف شبشان بود.
ایمان عاشق شهدا بود و شهادت بزرگترین آرزویش. اما هیچ وقت حرفی از رفتن و شهید شدن تا زمانی که در کنار من بود نمی زد.
هر حرفی از رفتن، نبودن و جدایی من از ایمان در میان میآمد، من را به هم میریخت و نمیخواست من را ناراحت کند و یا اینکه ناراحتی من را حتی ببیند
ﻭﻟﻲ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ اﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ ....
#شهید_ایمان_خزاعینژاد 🌷
#سالروز_شهادت🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌺🌷🌺🌷
ﺑﺎ #ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ #ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75