🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیست_و_یکم*
غروب که شد از خونه زد بیرون .دفتر اینها رو به روی دفتر گروه مقاومت نواب صفوی اول خیابان خیام در مسجد خیرات بود. شب که برگشتم گفتم:
_تونستی بفهمی با کی رفته؟
_آره با بچه های پایگاه خودشون رفتن مثل اینکه رفتن آبادان توی گروه دکتر چمران. خودم میرم برش میگردونم این هنوز سنی نداره امتحانم که داره.
فرداش مرخصی گرفت و از محل کار راهی آبادان شد.منم نگفتم نرو میترسیدم که خدایی نکرده اتفاقی پیش بیاد و بگه خانم تو نذاشتی برم برش گردونم.
وقتی برگشت تعریف کرد
_از شیراز که به اتوبوس حرکت کردم شب بود که رسیدم آبادان. سر یک چهارراه یک پادگان بود که پیاده شدم.همینطور سرم رو پایین انداخته بودم میرفتم که یکبارگی که داد زد:
_ایست ایست
برگشتم عقب نگاه کردم دیدم یه آقای هست با لباس نظامی که با دو داره میاد طرفم.
_ایست !! از کجا می آیی؟!
_از شیراز اومدم.
_کجا بودی پدر ؟این وقت شب اینجا چیکار می کنی؟ اینجا حیوونای وحشی هست.تو این بیابان اومدی اینجا چیکار؟
_اومدم دنبال پسرم غلامعلی .گفتن آمده آبادان تو گروه چمران آمدم ببرمش. این هنوز بچه است و امتحان داره .شما فامیلیتون چیه هست آقا؟
_کوچیک شما صفاری هستم.
_آقای صفاری شما میدونید کجا باید برم پسرم را ببینم.
_صبر کن پدر جان خودم میبرمت اونجا.
آقای صفاری خیلی مرد خوبی بود این آقا ما را سوار ماشین کرد و بر جایی که گروه دکتر چمران بود. چند دقیقهای که نشستی با حضور دکتر چمران را دیدم همیشه هم خودش روی دوشش بود. من بلند شدم جلوتر از من سلام کرد.
_سلام پدرجان !حالتون چطوره؟ شما تو منطقه جنگی چه میکنید؟ اسمتون چیه؟!
همین طور که دستم را گرفته بود گفتم :کازرونی ام .از شیراز اومدم پدر غلام علی رهسپار. اومدم غلامعلی را ببرم برای امتحاناتش.
_غلام علی رهسپار؟!
باید تعجب اسمش را آورد که فکر کردم خطایی کرده..
_«غلامعلی نگو بگو شیر خوزستان»
تا این را گفت کلی خوشحال شدم. احساس غرور کردم شخصی مثل دکتر چمران هم چنین نظری درباره غلامعلی داره . انگار یادم رفت که اومدم آبادان برای برگرداندن غلامعلی.
_آقای رهبر ما همین الان غلامعلی نیاز پیدا کردیم و با آقای استوان فرستادیم بهشون منطقه جنگی.
_پس آقای استوان هم باهاشون بودند؟!
قاسم استوان دوست غلامه. همه جا به عنوان یک بسیجی نمونه ازش یاد می کنند و همه جا با غلام باهم هستند.
_آره با هلکوپتر فرستادیمشون توی منطقه .شما نگران درسش نباش ما خودمون همینجا ازش امتحان میگیریم.
_چشم آقای چمران ما سرمون فدای انقلاب.
آقا محمدعلی اینارو که برام تعریف می کردم من هم احساس غرور کردم.غلامعلی چقدر توانمند بوده که دکتر چمران این نظر را درباره اش داشته..
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ ..
ارادت خاص شهید محمد اسلامی نسب به حضرت زهرا(س)
#سردارزهرایی
#شهـداےفارس
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... در روز شهادت حضرت زهرا (س).....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷کمال یکی از بهترین معلمهای هنرستان طالقانی شیراز بود، از طرف دیگر دارای خصوصیتهای منحصربهفردی بود که وجودش برای آموزشوپرورش در آن سالهای ابتدایی انقلاب مثل یک گنج بود. اما آقا کمال با شروع جنگ دیگر کمتر به مدرسه و آموزش و پروش میآمد و بیشتر در جبهه بود.به من به عنوان پیشکسوت و چهار معلم دیگر مأموریت داده شد تا به جبهه برویم و آقا کمال را متقاعد کنیم که به شیراز و آموزشوپرورش برگردد. به منطقه رفتیم، پرسان پرسان او را در یک مقر در عمق 5کیلومتری خاک عراق پیدا کردیم. هرچه اصرار کردیم راضی نشد برگردد، می گفت الان جبهه بیشتر به حضور من نیاز دارد. بعد هم از ارزش جهاد و شهادت گفت.
دست آخر گفت به جای این بحث ها بشینید تا برایتان دعای کمیل بخوانم. شب جمعه بود. شروع به خواندن دعای کمیل کرد، چنان دعایی خواند که در عمرم نظیرش را نشنیده بودم.
صبح روز بعد از ما خداحافظی کرد و رفت. نتیجه این شد که 5 نفر رفتیم او را از جبهه برگردانیم، خودش نیامد، دو تا از معلم ها هم پیشش ماندند و بر نگشتند!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهيد حاج قاسم سليماني: در سختي هاي جنگ پناهگاهمان حضرت زهرا(س) بود
😭پناه عالمین مادر ....
#یازهرا (س)
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
تاثیرِ اشک و گریه برایم چه میشود؟
این فاطمیه... وَ اینکه بیایم چه میشود؟
"زهراست" روضه خوانِ" شبِ جمعهٔ" حرم
حالا بگو که "کرب وبلایم" چه میشود؟
#ایام_فاطمیه🥀
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الکربلا💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙 دلمان حرم میخواهد....
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
به احترام غم مادرت،بیا "مهدی"💔
به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی"💔🥀
به چادری که شده پرچم عزاداری🏴
به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی"🏴🥀
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ 🌸
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#شهيدي_قبل_از_شهادت_اسمش_جزء_شهدا_نوشت🌷
بعد از کربلای ۴ بود. دیدم عبدالقادر با ناراحتی کنار سنگرش نشسته, و از ناراحتی به دست و پاش می زنه و می گه, همه رفتن و من موندم!
گفتم, بلاخره همه که نباید شهید بشن, شما باید بمونی و این بچه ها را فرماندهی کنی!
گفت این حرفا کشکه, آنقدر هستند که فرماندهی کنند...
مرا برد به سنگرش. گفت خطط خوبه؟
گفتم: اره.
یه مقوا را پانزده تکه کرد و گفت اسم دوستای شهیدمو می گم. بنویس تا بزنم جلو چشمم. گفت و نوشتم, یک مقوا زیاد آمد. هرچی فکر کرد کسی یادش نیامد. گفت خداییش بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی!
گفتم نگو...
گفت به حضرت زهرا(س) قسمت می دم, بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی. نوشتم. با رضایت اسمش را برداشت و گفت به زودی به درده شما می خورد!
بعد از کربلای ۵ دیدم همان مقوا را هم زدن بین اسم شهدا!
#شهید_عبدالقادر_سلیمانی
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیست_و_دوم*
.چند روزی شده زنگ زد خونه همسایه و رفتم باهاش حرف زدم تا گوشی رو برداشتم و شروع کردم به دعوا.
_تو نمیگی ما نگرانتیم!؟ نباید خبری میدادی؟!
_مادر چی شده ؟من که حالم خوبه نگران نباش!
با خنده و آرام جواب میداد. از خونسردی اش لجم گرفته
_ بابا فاطمه حمیدرضا و مجتبی چطورن؟!
_مگه بهت نگفتن که بابات اومد آبادان که تو رو برگردونه و گفتن رفتی منطقه جنگی!
_بهم گفتن بابات اومده .مامان تو چرا گذاشتی بابا بیاد..گناه داشت این همه راه ! من که اینجا جام خوبه. شما نگران چی هستین. امتحان هم میام میدم.
چند وقت بعد نمیدونم دو ماه یا شاید هم بیشتر شد که اومد.
یک روز با فاطمه نزدیکای غروب بود پای تلویزیون نشسته بودیم صحنههای جنگ را نشان میداد.دلم رفته بود جبهه !خدا یعنی غلامعلی داره الان چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟!تو دلم با خودم حرف میزنم و التماس خدا میکردم. اشک از چشمام می آمد تا می خواست سرازیر بشه با گوشه روسری پاک میکردم تا بچهها نفهمن.
گوشه اتاق هم حمیدرضا و مجتبی نشسته بودند و مشغول بازی و جر و بحث بودند. صدای فاطمه آمد:
_ مامان ..مامان.. غلام.. غلام
_کو؟!کجاست؟!
_ایناهاش...
سه تایی دویدن به سمت تلویزیون جلوی تلویزیون وایسادن خودم رو جمع کردم.
_بیا کنار ببینم.داشتن دارم میخوندم خدا میدونه انگار دنیا رو بهم دادن تا غلام را از تلویزیون دیدم. این بچه ها دیگه نمیزارم ببینم تلویزیون چی میگه چه دعایی میخونه تا دیگه تصویر انداخته شده روی یکی دیگه. چند وقت شد که غلام برگشت.حالا دیگه راهش به جبهه باز شده بود . یا میرفت کازرون با اتوبوسهای بین راهی می رفت یا از همین شیراز.
وقتی که اینجا بود دائم توی پایگاه مسجد بود و مشغول فعالیت. از بس فعال بود همه می شناختنش و از اخلاقش تعریف میکردند. اگر کسی به شما گفت این کار را انجام بده نه نمیگفت.
یک روز آمد خانه آقای تحویلی هم باهاش بود. پدر شهید عبدالله تحویلی.پسرش سال ۶۰ بود که توی درگیری با خان ها که یک عده ای بسیجی ها شهید شدند ،شهید شد. خیلی مرد خوبی بود. ما شبها از طرف به مسجد می رفتیم خونشون برای دلداری حاج. حاج عبدالرسول خیلی غلام را دوست داشت هفت تا بچه داشت می گفت حالا هم یکی از بچه ها مه. فکرشون خیلی به هم نزدیک بود. حاج عبدالرسول شب و روز در اختیار جبهه و با جون و دل کار میکرد. غلام هم مرتب باهاش در ارتباط بود.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این مکتب حاج قاسم است!
🔰 با روایت حاج حسین یکتا
#فرزندشهدا
#حاجقاسم
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷معمول این بود و هست که بین دو کلاس، که بهاصطلاح زنگ تفریح دانشآموزان هم هست معلمها در دفتر مدرسه جمع میشوند و چند دقیقه استراحت میکنند و حرف میزنند. اما کمـال همیشه از این قاعده مستثنی بود. کلاسش که تمام میشد میرفت بین دانشآموزان و با آنها رفاقت میکرد و در این بین چیزهایی به دانش آموزان میگفت و چیزهایی به آنها یاد میداد که از زبان کمتر معلمی بیرون میآمد. خیلی از دانشآموزان هنرستان ما پا به پای کمـال به جبهه میرفتند و خیلیها از آنها هم شهید شدند...
وقتی بعد از دو سه هفته از فوت پدرم به مدرسه برگشتم، ناراحت گوشه ای دور از جمع نشستم. ناگهان دیدم دستی پدرانه بر سرم کشیده شد. سر بلند کردم، آقای ظِلانوار، معلم مکانیک دستگاهها بود. تا بلند شدم مرا در آغوش کشید و درگذشت پدرم را تسلیت گفت.
آنقدر به من محبت و مهربانی کرد که کمکم غم نداشتن پدر را فراموش کرده و احساس میکردم که هنوز پدرم کنارم هست...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرزندان سردار سلیمانی: این داغ برای حضرت آقا سختتر از ما بود
🎐 #مکتب_حاج_قاسم|
#حاج_قاسم |
#مرد_میدان|
#hero
#گنج_سلیمانی
━━🍃🌷🕊━━
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید