eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇.. تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠همیشه وضو داشت. وقتی از او می پرسیدم که چه کار می کنید دائما وضو می گیرید ، می گفت: من همین را دارم و جز این چیزی ندارم . می گفت: شما هم دائم الوضو باشید اکثر مواقع با نیرو ها بود یا آنها را توجیه می نمود یا در حال انجام مأموریت بود، بلافاصله که بر می گشت، اجازه نمی داد که شبها بچه ها بخوابند و می گفت خواب همیشه هست و نماز شب بخوانید. 💠موقعی که نماز شب می ایستاد ، این قدر طول می کشید که می گفتیم نماز جعفر طیار است. از نیمه شب تا اذان صبح درحال گریه و زاری بود . اینقدر با خلوص نیت بود که عجیب بود. غلامرضا کرامت 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
... 🔰فرمانده تیپ بود.از تلوزیون آمدن برای مصاحبه ، ردشان کرد و گفت: کار واسه خدا که گفتن نداره! 🔰عملیات خیبر بود، داشت با [شهید] علی الوانی واسه سنگربسیجی ها گونی خاک میکرد که ترکش خمپاره ای هر دو را آسمانی کرد. ابراهیم ایل سمت: فرمانده تیپ امام سجاد(ع) شهادت: 5/12/1362 🔹🔸🔹🔸🔹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎙همسر شهيد: 💢مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط مي‌خواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند. 💢 يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بي‌تابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما مي‌توانستيم مانند بعضي از انسانها بي‌درد زندگي كنيم، مي‌توانستيم . اما نخواستيم.» از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت: «اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.» روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشه‌اي از زحمات او را جبران كنم.🌹 یوسف رضا ابوالفتحی فرمانده نیروی انتظامی استان فارس 🌱🌹🌱🌹🌱 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷روزی پدر به من گفت: «برو سر زمین، سری به هندوانه ها بزن!» با دوچرخه رفتم سراغ هندوانه ها. یک ساعتی سر زمین بودم که حوصله ام سر رفت. سوار بر دوچرخه رفتم بسیج محل، دیدم دارند نیرو اعزام می کنند. سریع رفتم به دنبال دوستم محمد. مسئول اعزام با مسئول اعزام سروستان تماس گرفت، گفت اگر قدشان اندازه باشد اعزامشان می کنیم. با متر قد وقواره ما را اندازه گرفتند هردو کوتاه بودیم، ردمان کردند. رفتم سراغ مسئول اعزام از آشنایان بود، برای اعزام راضی اش کردم!... 🌷بار اول اعزام به شدت از ناحیه زانو و سر مجروح شد، دو ماهی هم تهران بستری بود اما پس از بهبود دوباره به جبهه برگشت. عملیات خیبر، پرچم گردان را دست گرفته بود و پیشاپیش همه می رفت که جسمش زمین افتاد و روحش آسمانی شد در حالی که هنوز 13 سالش نشده بود. جسدش 11 سال گمنام در آن سرزمین زیر آفتاب و باران... بود. وقتی پیکرش را تفحص کردند بدن نحیف و کوچکش هنوز سالم بود، لباس خاکی به تن؛ پوتین به پا هنوز برای دفاع از کشور آماده بود! 🌷🍃🌷 حسنعلی مزدور(سعادتمند) شهادت: 12/12/62 -  طلائيه 🌹🍃🌷🍃🌹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢از طرف فرمانده سپاه مبلغ ده هزار تومان پاداش به محمد هدیه داده شد بود. آن روز ها پول زیادی بود، تقریباً چهار برابر حقوق محمد. مثل تمام زن ها طلا و زیور آلات را دوست داشتم، از محمد خواستم با آن پول مقداری طلا برای من بخرد. کمی سکوت کرد و گفت: «شما اگر چند گرم طلا داشته باشید خوشحال ترید یا این که دل چند رزمنده را شاد کنیم؟» در جواب سؤالش ماندم. از خواسته خودم کوتاه آمده گفتم:« حالا می خواهی این پول را چه کار کنی؟» گفت: «می خواهم آن را بین پنج نفر از رزمندگان که محتاج تر از من هستند تقسیم کنم!» محمد اثری نژاد 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷صبح 14 اسفند ماه بود. در سنگر تخریب بودیم که یکی سید صدرالدین را صدا زد. رضا ایزدی بود. سید که یک پایش قطع بود لی لی کنان تا جلو سنگر رفت. رضا چیزی در گوش سید گفت و رفت. سید که برگشت گفتم رضا چی می گفت. سید سری تکان داد و گفت، میگه سید دعا کن منم شهید بشم! 🌷با بچه های تبلیغات در منطقه دور می زدیم. چشممان به رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی افتاد که با موتور بودند. اصرار کردیم کمی صحبت کنند. رضا فقط می خندید. زیر لباس خاکی اش، لباس سیاه عزای برادرش رسول بود،‌اما چهره اش مثل همیشه بشاش و خندان. بها الدین در مورد شهید و نقش شهید حرف زد. نوبت رضا شد. رضا با خنده می گفت چی بگم... ناگهان جدی شد. جدی گفت ما آرزویمان است مثل حاج شیرعلی سلطانی بی سر خدمت امام حسین برسیم... با خنده رفتند. شاید چند ساعت نشد که هر دو دوست کنار هم شهید شدند. بی سر... 🌹🍃🌹 هدیه به سرداران شهید رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی صلوات 🔹🔹🔹🔹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببينيد | حقايقی درباره حضرت خديجه(س) در بيانات رهبرانقلاب ▫️ايشان مظلومه است؛ غريب است س 🌷🌱🌷🌱 : @shohadaye_shiraz
💢برای آموزش به کوه های اطراف شیراز رفتیم. بعد از 5 الی 6 ساعت کوهنوردی به محلی رسیدیم که کوه ارتفاعی و شیب زیادی پیدا می کرد. خستگی امان بچه ها را بریده بود، در حین صعود از همین ارتفاع یکی از بچه ها پایش لغزید و از کوه به پائین سقوط پیدا کرد. ما مانده بودیم چه کنیم چطور آن برادر را برگردانیم. سید فرج گفت من او را پائین می برم. دوست مجروحمان را روی دوش کشید و دوباره ۵ ساعت مسیر رفته را در حالی که آن برادر روی دوشش بود برگشت! این فداکاری سید فرج جان یک نفر را نجات داد. 💢وصیت نامة شهید : «مؤمنان باید در راه خدا با آنانکه حیات مادی و دنیا را بر آخرت برگزیدند جهاد کنند و هرکس در راه خدا در این جهاد کشته شود ، فاتح گردیده است . » فرج الله علوی 🍃🌷🍃🌷 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
16.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨به مناسبت مراسم فردا در . 💢جشن حنابندان قبل از عملیات! 🌛شب قبل از عملیات بود. دست و سر تمام بچه ها را حنا بستیم. حبیب الله را صدا زدم و گفتم بیا دست و سرت را حنا ببندم . در جواب گفت : من فردا با خون خودم سرم را حنا می بندم . 🌹روز بعد به شهادت رسید و چفیه ای که دور گردنش بود پر از خون شده بود.  🌹 : @shohadaye_shiraz 🍃🌷🍃🌷
ﺩﻳﺪﻳﻢ ﺗﻮ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺩاﺭﻩ ﻳﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ و ﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩﻡ مثل اینکه از حضور من خوشش نیامده باشد، مکثی کردو بعد آرام نگاهش را به پشت سر چرخانید: - سلام علیکم بلند شد، سر زانوهایش را تکاند و بیرون آمد . صورتش گل انداخته بود. دانه های درشت عرق که شیار پیشانی اش را گذشته بودند خود را لابلای محاسن پر پشتش پنهان می کردند. حالا که حاجی از آن بیرون آمده بود، درست مثل قبر بود. حتی لبه هم داشت. گفتم: پناه بر خدا! این برای کیست؟ لبخندی زد و گفت: پناه بر خدا ندارد مومن! هرکه باشی و زهـر جابرسی / آخرین منزل هستی این است بعد دستی به شانه ام زد و گفت: این قبر حقیر شیر علی سلطانی است. در حالیکه سعی می کردم تعجبم را پنهان کنم ، نگاهی آمیخته به ترس و تحیُّر در قبر دواندم. رعشه ای شبیه هول قیامت از ستون مهرهایم عبور کرد. البته چیزی نگفتم، ولی به نظرم آمد برای قد رشید حاجی کوچک می باشد... وقتی حاجی شهید شهید شد، پیکر بی سرش را همانجا دفن کردند و شگفتا که آن قبر برای پیکر بی سرش اصلا کوچک نبود! 🌹🍃🌷🍃🌹 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠حاج شير علي سلطانی خاطره اي را از حضورش با حاج خسرو بيان مي کند: شبي حاج خسرو نگهبان بودیم. سنگر ما در محلي بود که مثل نقل و نبات خمپاره، روي سرمان ريخته مي شد. ترکش ها از بغل گوش ما رد مي شدند، اما چيزي از آنها نصيب ما نمي شد. حاج خسرو شروع کرد به خواند مصيبت حضرت رقيه(س) در آن دل شب، هر دو تا توانستيم گريه کرديم. همان شب با حاج خسرو با خدا عهد بستيم. گفتيم خدايا، ما به عهدمان وفا مي کنيم تو هم به عهدت وفا کن و ما را به آرزويمان برسان. آن شب سپري شد. وقتي براي نماز بيدار شديم، حاج خسرو گفت من ديشب خواب عجيبي ديدم، من هم خواب عجيبي ديده بودم، خواب هايي که نويد هايي بودبراي شهادت ما... 🌷 🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید