eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇.. تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
👑ارزش چادر.... ♨️روز اول مدرسه با چادری که برادرم رسول برایم خریده بود به مدرسه رفتم. وقتی به کلاس اول رفتم دیدم هیچ کس جز من چادر ندارد. ♨️وقتی به خانه برگشتم چادر را در آوردم و گوشه ای انداختم، گفتم هیچ کس چادر نداشت من هم چادر نمی خواهم خجالت می کشم. ♨️رسول از کار من ناراحت شد. بعد از مکث کوتاهی به من گفت: می دانی ارزش این چادر چقدر است که آن را به زمین زدی؟ می دانی چند نفر شهید شدند تا تو بتوانی با چادر به مدرسه بروی! ♨️کلی آن روز در مورد چادر و نقش آن با من صحبت کرد. بعد هم گفت تو باید چادر بپوشی و دوستانت را هم برای پوشیدن چادر تشویق کنی، همیشه چادرت را دوست داشته باش! من از آن روز چادرم را دوست دارم و قدر آن را می دانم. عبدالرسول محمدپور 🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz وارد کانال شهداي شیراز شوید
♨️شفای تربت ارباب 💠چند شبانه‌روز با تب و لرز درگیر بودم و از شدت درد خواب نداشتم. نیمه‌شب از خواب پریدم، دیدم محمد، تازه از جبهه برگشته، گوشه اتاق به نماز ایستاده... وقتی حالم را دید، با مهری که همراهش بود تکه‌ای کند و گفت: "تربت کربلاست، بخور... ان‌شاءالله خوب می‌شی." همان لحظه با دل شکسته‌ام قورتش دادم... دوباره خوابم برد. وقتی بیدار شدم، نه دردی مانده بود، نه تب و لرز. فقط گرمایی آرام‌بخش در وجودم بود... محمد با نگاهی مهربان گفت: "پاشو وضو بگیر... وقت نمازه..." با او ایستادم به نماز. پشت سر کسی که با دعایش شفایم شد... کسی که شهید شد تا ما بمانیم...(راوی برادر شهید) 🌱🍃 @shohadaye_shiraz
🌷بهرام دهقان، نوجوان ۱۶-۱۷ ساله‌ای بود که با وجود مجروحیت و حقوق جانبازی، می‌گفت: "می‌خواهم بروم جبهه که دیگر این حقوق را بهم ندهند... من سالمم!" رفت… و در عملیات قدس ۳ مفقود شد. قبل از عملیات، برای مادر و دوستش نامه نوشت و به باد سپرد. به رفیقش گفت: "در این عملیات شهید می‌شوم؛ پیامی برای شهید برادرت نداری؟" پاسخ شنید: "سلامم را برسان..." بهرام رفت برای خاموش کردن سنگر کمین… و ۱۵ سال بعد، استخوان‌هایش برگشت… همان استخوان‌هایی که گفته بود: "موقعی انسان مورد قبول خدا قرار می‌گیرد که خاکش هم گیر نیاید." 🌷 هدیه به شهید بهرام دهقان صلوات 🌷 🌷🍃🌷🍃🌷 @shohadaye_shiraz نشردهید👆👆
✌️یه از جلو نظام خاص😇 ♨️جعفر فرمانده ما بود. هر وقت بچه ها را جمع می کرد این جور دستور نظامی می داد: برادرا از جلو نظام... اجرتون با خدا... خبر داد!😁 یک روز به سید جعفر ایراد گرفتم. گفتم: من که سربازی نرفتم. این چیزها را بلد نیستم، اما فکر می کنم که دستورات نظامی باید قاطع صادر بشود. اجرتون با خدا وسط فرمان نظامی یعنی چی؟😳 خندید و گفت: این برادر ها داوطلب به اینجا آمده اند و نیروی نظامی نیستند، باید به اینها احترام گذاشت!!👌👌 🍃🌷🍃🌷 : ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─..................─┅╯ 👆👆 با مطالب با لینک ، دیگران را کانال دعوت کنید
🔸دعای مادری که مستجاب شد.... 💠در حالِ تماشایِ تعزیه داشتم به مسعود که ۶ماهه بود، شیر می‌دادم. یهو دلم شکست و اشکم جاری شد؛ گفتم: خدایا! کاش فرزندی داشتم که در راه امام حسین(ع) فدا بشه... در همین حال اشک چشمم ناخواسته به دهان مسعود چکید... گذشت و سال۶۶ مسعود به شهادت رسید و بدنش مثل امام حسین(ع) تکه تکه شد. همون شب خوابِ تعزیه‌ی سالها پیش رو دیدم، توی عالمِ خواب مسعود در آغوشم بود که ناگهان پر کشید و به یارانِ امام حسین(ع) پیوست... 📚کتاب حدیث عشق مسعود اصلاحی 🍃🌷🍃🌷🍃🌷 @shohadaye_shiraz با نشر مطلب و لینک کانال ،دیگران را به جمع شهدایی دعوت کنید
🔰اوایل انقلاب بود. روزی به مجید گفتم پایم درد می کند و برایم دشوار است هر روز از روستا تا شهر پیاده بیایم، سریع کلید موتورش را به من داد گفت: «من فعلاً به آن نیازی ندارم. دست شما باشد» 🔰از روی سند ازدواج به مجید فرشی داده بودند، آن را به مستحقی بخشید و برای خانواده اش یک موکت ساده سبز رنگ خرید. آنچنان با زبان شیرینش از این موکت تعریف می کرد گویی روی فرشی بهشتی نشسته است. 🔰تازه پای تلوزیون به خانه ما باز شده بود که آن را برد و به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند بخشید! 🔰حقوق عیدی اش را به یک کارگر شهردار بخشید بی آنکه عید آن سال خود یک ریال هم در خانه داشته باشد.. مجید رشیدی کوچی 🌱🌷🌱🌷 @shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
♨️نیمــہ شــب همہ خـــواب بودند. صدایے شـــنیدم. ســـید باقر بود. روضـــه اباعبـــداللہ می خواند...😭 خوابـــم برد.یڪے دو ساعت بعد دوباره از خواب پریدم. هنوز حسین حسیـ.ن می گفت و اشک می ریخت! گفتم سید بس است، بخواب. گفت:الان وقت خواب نیـــست, ما باید برای عملیــــات اماده شویم, بایدبا یاد (علیه السلام) روحـــیه خودمان را بسازیــم! سید محمدباقردستغیب 🌷🍃🌷🍃 نشـــــردهیــــــد ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─..................─┅╯ وارد شویــد👆👆
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
📷رزمنده جهادگر شهید دکتر فریدون عباسی، دانشمند هسته ای، رئیس سابق سازمان انرژی اتمی و نماینده سابق ک
🚨لحظات پس از شهادت فریدون عباسی از زبان خانم پیرانی همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد : 🔸 پلان اول: نمی‌دانم با آن همه اشک و بغض چطور رسیده‌ایم بیمارستان، من و آرمیتا. با مکافات وارد بیمارستان شده‌ایم. انگار روز شهادت داریوش دارد تداعی می‌شود. همان بیمارستان همان بخش اورژانس... نیازی ندارم کسی راهنماییم کند کجا بروم. خودم این راه را رفته‌ام. خودم این درد را کشیده.ام. ضحی و خانم دکتر قاسمی (همسرشهید شهریاری) را می‌بینم، چقدر این آغوش گرفتن‌ها، این گریه‌ها، تکراری شده. پرده را کنار می‌زنم. خانم دکتر عباسی را می‌بینم، روی تخت بخش اورژانس. بغضم می‌ترکد. جای‌مان عوض شده. چهارده سال پیش من در آن بخش اورژانس بستری بودم و او آمده بود الان او آنجا و من رفته‌ام. کمی بعد همسر و دختر شهید علیمحمدی و کمی بعدتر همسر شهید احمدی روشن هم می‌آیند. جمع‌مان جمع شده. چقدر بدم می‌آید از این تکرار‌ها... 🔸 پلان دو: خانم دکتر عباسی در میانه‌ی درد و اندوهش صبوری می‌کند. او دارد به ما دلداری می‌دهد. از ضحی می‌پرسد: بابا چه شکلی بود؟ ضحی می‌گوید صورتش خاکی بود و کمی دودی... خانم دکتر عباسی می‌گوید ضحی بابا یک عکس دارد روز آزادسازی خرمشهر. صورت و موهایش خاکی است، یادت هست؟ می‌گوید بله یادم است. می‌گوید همیشه به فریدون می‌گفتم تصورم از صورتت موقع شهادت شبیه آن عکس است. بابا شبیه آن عکس بود ضحی؟ ضحی با گریه‌های نم نم و صدای بغض آلود سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید بابا شبیه همان عکس بود... 🔸 پلان سوم: ضحی اصرار دارد تا مادرش را ببرند تا با پیکر پدرش که در سردخانه بیمارستان است، وداع کند. همه جمع ما همسران شهدا به همراه دختران شهدا می‌رویم سمت سردخانه بیمارستان. دم در می‌گویند همسر شهید و دو همراه فقط می‌توانند وارد شوند. نفر دوم ضحی است قرعه به نام من می‌افتد که همراشان وارد شوم. کسی به متصدی می‌گوید دکتر عباسی... کشو را می‌کشند بیرون. دکتر عباسی را در این شمایل ندیده‌ام هیچ‌گاه. سمت راست صورتش را خاک و خون پوشانده. سمت چپ صورت و موهایش خاکی است. درست مثل همین عکسی که می‌بینید. درست مثل همان تصوری که همسرش از او برای شهادتش داشته... ▪️ پ.ن: عکس‌ در روز آزادسازی خرمشهر است. دکتر عباسی در این عکس سه شبانه روز نخوابیده. او که همراه همرزمانش نقش پررنگی در آن آزادسازی و پیش از آن، شکستن حصر آبادان داشت، باید زنده می‌ماند تا مسیری دیگر برای پیروزی، برای ایران باز کند و چهل و سه سال بعد در خرداد پرحادثه خدا مرگش را شهادت قرار دهد. 🌹🍃 فریدون عباسی @shohadaye_shiraz نشردهید
🌀 عاشق امام‌ حسین(علیه‌السلام) و زیارت عاشـورا بود؛ اونقدر با زیارت عاشورا مأنوس بود که بعضی روزها چند بار می‌خوند، هر بار که می رفتیم سر مزار شهدا اولین حرف و خواسته‌ای که داشت این بود: میشه برام زیارت عاشورا بخونی؟ موقع خوندن زیارت هم جوری سکوت می‌کرد و می‌رفت تو حس، انگار اصلا تو این دنیا نبود... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره شنیدنی از ایام زندانی سیاسی دانشمند شهید، دکتر عباسی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشر با. شما
🥀🕊 به مناسبت سالروز شهادت امام سجاد ع🏴 ✍دستنوشته شهید: 🌹این خواب خیلی مرا خوشحال ڪرد: خواب دیدم که امـام سجـاد (؏) نوید و خبر شهـ🕊ـادت من را به مـادرم می‌گوید و من چهره‌ی آن حضرت را دیده و فرمود : « تو به مقام شهـادت می‌رسی » و من در تمام طول عمرم به این خــواب دل بسته‌ام و به امید شهـادت در این دنیا مانده‌ام و هم‌اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهـادت نصیبم می‌شود و منتظـر آن هم خواهـم ماند ... تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمـع آن‌هـا بپیوندم ... 🌷 هم اڪنون و همیشه دعای قنوت نمازم " اللهم الرزقنی توفیـق الشهادت فی سبیل‌الله " است که خداوند شهادت را نصیبم ڪند و از خدا هیچ مرگـی جز شهــادت نمی‌خواهم » 📚 منبع : دفتر خاطرات شهید ♨️وصیت ڪرده بود تا زنده است کسی دفتر خاطراتش را نخواند !! 👆راستی چه رمزی است بین بشارت شهادت توسط امام ‌سجاد (؏) و اعزام به سوریه از طریق تیپ امام سجاد (؏) ... محمد مسرور ‎‌‌‎‌‎ 🌹🍃🌹🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷روضه داشتیم. چند تا از مهمان ها از استکان ها خوششان امد, به هر کدام دو تا دادم. وقتی احمد امد گفتم چهارتا استکان بیشتر نداریم, سختمه مرتب انها را بشورم. یه حواله بده از شورا بگیرم. سرخ شد. گفت به خدا اگه اتش کف دستم بگذاری که از ان سمت دستم بیرون بیاید از کارم برای خودم و خانواده ام سواستفاده نمی کنم! 🌷بیش از حد بچه هایش را دوست داشت, اما شهادت برایش دوست داشتنی تر بود. به پسرمان که سه, چهار ساله بود می گفت:باباجان, دعا می کنی من شهید بشم! پسرمان با زبان بچه گانه خودش می خواند و تکرار می کرد:حسین شهید, بابام شهید... احمد از شوق او را در اغوش می کشید. همان روزها در حال ساخت خانه بود. به همسایه ها می گفت ان شاالله اولین شهید این کوچه منم! همین طور هم شد! احمد عسکریان 🌱🌹🌱 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید