🚨 #اﻃﻼﻋﻴﻪ
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﺑﻼﻏﻴﻪ ﺳﺘﺎﺩ اﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﺮﻭﻧﺎ ﻣﺒﻨﻲ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﺑﺮﮔﺰاﺭﻱ ﻣﺮاﺳﻤﺎﺕ و ﺗﺠﻤﻌﺎﺕ ﻣﺬﻫﺒﻲ وﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ #ﻣﻨﻮﻳﺎﺕ_ﺭﻫﺒﺮاﻧﻘﻼﺏ ﻣﺒﻨﻲ ﺑﺮ ﻓﺼﻞ اﻟﺨﻂﺎﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻆﺮ اﻳﻦ ﺳﺘﺎﺩ و ﺩﺭ اﻃﺎﻋﺖ اﺯ ﻓﺮﻣﺎﻥ اﻣﺎﻣﻤﺎﻥ , ﻣﺮاﺳﻢ ﻫﻔﺘﮕﻲ اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ #ﻣﺠﺎﺯﻱ و ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ
🚩🚩🚩
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ,
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپی منتشر نشده از شهید مدافع حرم #حسن_رجایی_فر
دقایقی قبل از #شهادت که از نحوه ی به شهادت رسیدنش می گوید...😭
#شهداي_خان_طومان
🏴🌺🏴🌺🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 #سیره_شهدا*
بیش از ده گردان #بسیجی برای اعزام آمده بود, برای همین دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده بود. 😖
همه هم تقصیر را به گردن #فرمانده مقر می انداختند.🤨
ناگهان دیدم محمد که فرمانده مقر بود, با جارو و تی از یک دستشویی خارج و وارد دستشویی بعدی شد.😢
رفتم کنارش گفتم: محمد اقا چرا شما؟
گفت :این بسیجی ها برای خدا اینجا آمده اند, هدف ما هم خدمت به این هاست!
❤️کسی فرمانده را نمی شماخت.❤️
#شهید محمد اسلامی نسب
#شهدای_فارس
🦋-🍃─═ঊঈ🌹ঊঈ┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
آن ڪس ڪه بگیرد به دِلَــم
جــاۍ تو را ڪیست؟
چون تنــگ برایت شده دل،
جای ڪسۍ نیســت...
#شهیدحاجقاسمسلیمانے♥️
#ﺷﺒﺘﻮﻥ_ﺑﺎﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﺁﺭاﻡ_ﺑﺎﺩ🌷
🌺🌷🌺🌷
@golzarshohadashiraz
💫🍃
به کدام روشنی
جز لبخند بیمنّتت
گِره بزنم روزم را...؟!
تا چشم کار میکند جای تــو خالیست...
#سـلام🤚
#صبحتـون_شهدایی🍃
💫🍃
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_سی_و_دوم*
انشا را ادامه می دهم:
_از تمام کسانی که در سنگر جبهه ها حماسه می آفرینند میخواهم که با کسب علم با تمام توان کوشش کنند که جامعه را در جهت نیل به اهداف یاری نمایند.با رفتن به دانشگاه و مدارس عالی و گرفتن تخصص توأم با معنویت ،در جهت خدمت کردن به مردمی که امام آنها را ولی نعمت انقلاب میداند وظیفه الهی خود را انجام دهند .امیدوارم در این نبرد مقدس که جهاد مستقیمی است با ابرقدرت شرق و غرب و منافقین، موفق به تأییدات الهی باشید که به تعبیر آیه ۶۲ سوره مبارکه یونس «همانا دوستان خداوند از هیچ چیزی نمیترسند و هرگز غمگین و ناراحت نمیشوند.»
از دوستان و بزرگوارانی که مدتی را در سنگر مساجد و گروههای مقاومت افتخار شاگردی ایشان را داشته و از محضرشان کسب فیض کردم حلالیت میطلبم و التماس دعا دارم .خداوند در آیه ۱۰۵ سوره انبیا میفرماید« سرانجام زمین برای صالحان است.»
از اساتید عزیزم که در دوران تحصیل حق بزرگی بر گردن این شاگردشان دارند طلب حلالیت دارم و از خداوند میخواهم به همه آنها توفیق دهد تا در جهت هدایت جوانان به سوی قله های معرفت توفیق روز افزون عنایت فرماید.
اما پدرم..
نمی دانم چطور از شما که در جهت رشد روحی و جسمی این فرزند کوچک خود از هیچ زحمتی فروگذاری نکردید طلب بخشش کنم .می دانم که شما رضایت خدای متعال را بر هر چیزی مقدم می دارید. از شما می خواهم که در این راه دشوار صبر نمایید که خداوند با صابران است و اجر شما را در روزی که تمام انسان ها برانگیخته می شود عطا می فرماید بدانید که خداوند متعال نعمت بزرگی را به شما ارزانی داشته که توانستید در این راه هدیه ای هر چند کوچک را تقدیم صاحب اصلیش کنید. مگر نه این است که ما همه از خداییم و بازگشت همه به سوی اوست ؟!مگر نه این است که دنیا بهشت کافران و زندان مومنان است؟
از شما میخواهم که در وقت شهادت من سجده شکر به جای آورده و خوشحال تر از همیشه به کار و زندگی تان ادامه دهید مطمئن باشید که نزد خدا پاداش فراوانی دارید که در آیه ۱۰ سوره زمر می فرماید:« به راستی آنها که صبر پیشه کنند و مزد شان بی حساب داده می شود.»
برای آخرین بار از شما خواهش میکنم که برای بنده یک لحظه هم ناراحت نباشید. اگر مجلسی میگیری به یاد مظلومیت آقا امام حسین باشد .خداوند شما را از صابرین و شکر گزاران قرار دهد و عاقبت آن را ختم به خیر گرداند.
و اما مادر عزیزم.
شما عمر خود را در جهت پرورش جسمی و روحی من صرف کردید. چه شبها که تا صبح در کنارم بیداری کشید و مرا با دعا و شیره جانتان پرورش دادی.هر گاه که خواستم به جبهه بیایم تا موقع سوار شدن بر ماشین از لطف و محبت خویش همراهم کردید .مادر در این دنیا که نتوانستم جوابگوی ذرهای از محبت های شما باشم. امیدوارم که در جهان باقی بتوانم با توسل به مولایم امام حسین و حضرت زینب کبری مقداری از حق شما را جبران نمایم. تقاضامندم که در این امر خداوند را صبر نمایید و به حضرت زهرا و حضرت زینب اقتدا نمایید که بهترین عزیزان خود را که بهترین عزیز ترین و ارزشمندترین بندگان خدا بودند تقدیم کرده و حال در مدت عمر شریف وجود مبارکشان را صرف اسلام کردند. بدانید که بنا به فرمایش حضرت رسول صبر و سکون از آزاد کردن بندگان بهتر است و خداوند چه کسی را بدون حساب و کتاب به بهشت می برد. پس خوشحال تر از همیشه به زندگی ادامه دهید و راه پرورش برادران و خواهران همچنان کنید که اسلام به آنها افتخار کند.
_بچه ها مرضیه را تشویق کنید.و رو به من گفت:اینو از کجا آوردی؟
صادقانه گفتم راستش این رو از وسایل داداشم علیرضا برداشتم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
گروه دوم
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا
✨ لحظات شهادتش بود .خون زیادی از تنش رفته بود .خاک به صورتش می زد تا زردی صورتش رو بپوشونه.می گفت نمیخوام اگه جنازه ام دست بعثیا افتاد ،فکر کنن از ترس زرد شدم.
راوی همرزم شهید
🌿🌿🌿🌿🌿
🔰مقابلش نشستم پلاکش را به گردنش انداختم و گفتم، میگن وقتی جعفر بن ابی طالب (جعفرطیار) در جنگ موته دو دستش را از دست داد خداوند مهربان دو بال در بهشت به او داد. مطمئنم خداوند در بهشت بهت دو بال پرواز می ده. عاجزانه ازت میخوام که مرا روی بالهایت بگذاری و خدمت حضرت زهرا (س) ببری!🕊️
خندید و به سجده رفت!😭
گفتم:شعبان, دوست دارم بعد از شهادتت, در تشییع جنازه ات سخنرانی کنم, دوست دارم خودت بگی، چی بگم⁉️
گفت: *به خواهران بگویید حجابشان را رعایت کنند که رنگین تر از خون شهدا و برنده تر از شمشیر ماست و به برادران بگویید تا زمانی که جنگ هست ان را رها نکنند و هیچگاه ولایت و امام را تنها نگذارند* 💔
راوی همسر شهید
#شهید شعبان عفیفه
#شهدای_فارس
🦋--🍃═ঊঈ🌹═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺«راه شیری» به نام شهید مدافع حرم
👈🏻مادر شهید زکریا شیری از مدافعان حرم زینبی در منطقه #خان_طومان میگوید زمانی که داشت به سوریه میرفت انگار کسی به من گفت دیگر بر نمیگردد، دخترش را در خواب بوسید و رفت ...
☘🌹☘🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔖 #گذرے_بر_سیره_شهید
✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.🍃
✍ گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅
🎙 راوے: همسر #شهید_مسلم_نصر
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷 #سالروز_شهادت
🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
[صبح که میشود کبوتر🕊 دلمان
پر میکشد به یاد تو شهید
به یادمان باش گرداب دنیا
دارد ۼرقمان میکند°]
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
@shohadaye_shiraz
از نظر حاج منصور، جبهه تنها محل جنگیدن نبود، بلکه به چشم یک دانشگاه به آن نگاه می کرد. دانشگاهی که تنها یک واحدش جنگیدن بود. در دانشگاه منصور ، دانشجوها باید درس قرآن، درس اخلاق، حتی درس ورزش را هم پاس می کردند. خیلی وقت ها برنامه ریزی می کرد همه بچه ها را جمع می کرد می برد دانشگاه اهواز. آنجا زمین چمن خوبی داشت، بچه ها یک دل سیر فوتبال بازی می کردند. خودش هم که یکی از بهترین بازیکنان فوتبال استان بود، مربی خوبی هم بود. در کنار آن ، گاهی برنامه استخر می گذاشت. گاهی دسته جمعی ، نماز جمعه می رفتیم، حتى بنایی می کردیم و نقاشی. گاهی همه را جمع می کرد، می برد برای خوردن بستنی! بسیاری از فارغ التحصیلان منصور یا شهید شدند یا اگر ماندن نیروهای بسیاری مفیدی برای این انقلاب شدند.
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
#شهیدحاج_منصورخادم_صادق
#شهداےفــارس
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ🌷
🌷🌹🌷🌹
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
باما همراه باشید در:
ایتا⬇⬇⬇
http://eitaa.com/joinchat2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﻣﻂﺎﻟﺐ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪاﺳﺖ
ﭘﺲ ... اﻗﺪاﻡ ﻛﻨﻴﻢ👆
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_سی_و_سوم*
_از علیرضا خبری نشد؟
مجتبی سینی را با قندان و یک لیوان چای میگذارد جلوی حاج نبی و میگوید: نه حاجی فقط غیب پرور را فرستادن مشهد.
_خدایا پس چی شده علیرضا؟!حالا ما یه مشکلی که دارم اینه که هر آن ممکن است سر و کله بابای علیرضا پیداش بشه!
_اگه فهمیده؟!
_فهمیدن درست حسابی که نه .اما دیروز بچههای بهداری تو بیمارستان گلستان اهواز دیدنش که بخش به بخش سراغ علیرضا را می گرفته!
مجتبی به چشم های خون گرفته نبی رودکی چشم می دوزد. خستگی و بیخوابی این چند روز را یک جا با خودش همراه دارد.
به حاج نبی می گوید: «حاجی شما مطمئنید که اون لحظه پیش غیب پرور بوده؟!»
حاج نبی لیوان را پای جان نگه میدارد و میگوید:هیچی درست مشخص نیست .ما همین قدر می دانیم که یوسف جوکار میدونه ! اون بیسیمچی غیب پرور بوده و تا حدود ساعت ۴ بامداد هم پیشش بوده. دیگه خوابش میگیره و میگه باید برم یه جای استراحت کنم!»
_علیرضا کجا بوده؟!
_صبر داشته باش. بیسیم چی که داره میره مقر ابوذر برای استراحت ، علیرضا تا چشمش به یوسف میفته سراغ غیب پرور رو میگیره .اونم براش میگه که ایشون پشت نهر هسجان بدون بیسیم چی مونده!
علیرضا هم جلدی میره سراغش !حالا دیگه رسیده، نرسیده، زخمی شده یا هر چیز دیگه معلوم نیست!
_خوب حاج غلامحسین رو کی آورده عقب ؟ هر کی باشه میدونه!
_جمال توتونچی آوردتش .. اونم بعد از اینکه حاج غلامحسین رو میرسونه پای آمبولانس برمیگرده ..متاسفانه توی نفربر شهید میشه!
مجتبی میرود تو فکر با خود میگوید :عجب قصه ای شد! حاج غلامحسین هم که فعلاً بیهوشه!
_اصلا تصورش از جلوی چشمم دور نمیشه. هر وقت می دیدمش یه معصومیتی تو چهره اش بود.
_ ها همیشه میخندید. راستی حاجی مگه بنا نبود بچه های آموزش تو عملیات شرکت نکنند؟
_بنا که بود ولی این علیرضا زرنگی کرد از چند روز قبل از عملیات .اومد به داد شکایت که دیگه نمیخواد تو آموزش کار کنه .اصرار پشت اصرار که الا و باللا باید بره تو گردان مخابرات
_که بتونه توی عملیات شرکت کنه؟!
_ها دیگه!! موافقتم و که گرفت مگه ایطور خوشحال بود.
_من یکی که واقعاً نگرانشم
_هاا....عقیقی هم همین کارو کرد .از واحد عقیدتی رفت کرد آن که بتواند عملیات شرکت کنه...محتبی؟!
_بله حاجی!
_من باید برم قرارگاه و از این راه برگردم شلمچه از قول من به بچههای بهداری و تعاون میگی که برن بیمارستانها ،ستادهای معراج شهدا ،همه را دنبال علیرضا بگردند. میدونی که اون از شاخصهای لشکره!
چشم گفتن مجتبی تمام نشده که حاج نبی از جا بلند می شود مرد بلند قامت شیرازی لاغر لاغر تر از قبل می زند تسبیح دانه سیاه را هل می دهد توی جیب اورکت مجتبی میگوید: «سریع که من یکی تاب رو در رو شدن با پدر علیرضا را ندارم!»
_حاجی به نظر نمی شد رفت جایی که غیب پرور مجبور شده یه نگاهی کرد..
_مجید اینا رفتن هیچی پیدا نکردن!
_پس احتمال اسارتش هم هست!؟
_نمیدونم !فعلا که هیچی معلوم نیست! به خدا حیف علیرضا!!
پوتین گلی اش را پر می کند و دنباله حرفش را میگیرد: «راستی یه تعداد زیادی از شهدا و زخمیهای اون قسمت رو بچههای لشکر امام حسین تخلیه کردند، یادت باشه یک سربه تعاون و بهداری اونها هم بزنی..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
گروه دوم
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....